واكاوی ابعاد تغییر نسل در جامعه ایران در گفت‌وگو با ناصر فكوهی

1395/5/3 ۱۰:۰۳

واكاوی ابعاد تغییر نسل در جامعه ایران در گفت‌وگو با ناصر فكوهی

مدتی است تغییر نسل در جامعه ایران سرخط تحلیل‌های متفاوت جامعه شناسان و رسانه‌ها قرار گرفته است. دلیل آن نیز رفتارهای گاه و بیگاه متولدین دهه‌های ٧٠ و ٨٠ است كه هر از چندگاه صاحبنظران را به واكنش وا می‌دارد. تحلیل‌هایی كه در نهایت، این رفتارها را نتیجه گسترش امكانات ارتباطی یا ناشی از محدود شدن ارتباط این نسل با خانواده یا تلاشی برای هویت‌یابی از سوی نسل جدید می‌دانند. در این میان عده‌ای نیز این رفتارها را روندی طبیعی تلقی می‌كنند كه فقط نشان‌دهنده تغییر نسل در جامعه ایران است و بس.


نسل انفعال
روشنفكران در حباب ؛جوانان بی‌دغدغه

عاطفه شمس :  مدتی است تغییر نسل در جامعه ایران سرخط تحلیل‌های متفاوت جامعه شناسان و رسانه‌ها قرار گرفته است. دلیل آن نیز رفتارهای گاه و بیگاه متولدین دهه‌های ٧٠ و ٨٠ است كه هر از چندگاه صاحبنظران را به واكنش وا می‌دارد. تحلیل‌هایی كه در نهایت، این رفتارها را نتیجه گسترش امكانات ارتباطی یا ناشی از محدود شدن ارتباط این نسل با خانواده یا تلاشی برای هویت‌یابی از سوی نسل جدید می‌دانند. در این میان عده‌ای نیز این رفتارها را روندی طبیعی تلقی می‌كنند كه فقط نشان‌دهنده تغییر نسل در جامعه ایران است و بس. برای رسیدن به یك چشم‌انداز و پاسخ به اینكه نسل جدید به دنبال چیست و چه راه را برای نیل به مقصود برگزیده است با ناصر فكوهی، استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ، گفت‌وگو كرده‌ایم. وی در بررسی ابعاد تغییر نسل در جامعه ایران، معتقد است جوانان ما در هر گروه اجتماعی و اقتصادی و با ریشه‌های مختلف، همگی با بحران هویت‌یابی روبه‌رو هستند، زیرا هویت‌هایی كه بتوانند آنها را در خود بگیرند، مبهم هستند و به‌شدت دستكاری شده‌اند. فكوه تاكید می‌كند نظام‌های ارزشی دینی و عرفی و مدرنی كه جامعه ما در طول صد سال اخیر تجربه كرده است، نظام‌های با ارزشی هستند كه ما نتوانسته‌ایم از آنها در جهت تغییر شرایط جامعه به خوبی استفاده كنیم و می‌گوید كه در این راستا روشنفكران جامعه نیز در حباب خود قرار گرفته و نتوانسته‌اند به وظیفه خود به خوبی عمل كنند. متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

***


 طی هفته‌های گذشته برگزاری یك میتینگ در پاساژ كوروش تهران، از سوی متولدین دهه‌ ٨٠ سلسله بحث‌هایی را در بین تحلیلگران و در رسانه‌ها به راه انداخت. در این میان برخی تحلیل‌ها، این اتفاق و رویدادهای مشابه آن را شاهدی برای تغییر نسل در جامعه ایران می‌دانند. اگر شما نیز به این تغییر نسل معتقد هستید، چه ویژگی‌هایی را برای نسل جدید در قیاس با نسل‌های گذشته در نظر می‌گیرید؟ آیا می‌توان آنها را نسلی متمایز با ویژگی‌های منحصر به فرد دانست؟

مفاهیم «نسل جدید» همچون «نسل‌های گذشته»، هیچ‌كدام معنای دقیقی را حمل نمی‌كنند، زیرا از یك باور رایج اما غلط و كاملا خودمحور اغلب افراد جامعه ناشی می‌شوند كه خصوصیات و موقعیت‌هایی كه به خودشان تعلق دارد را در زمان و در مكان گسترده می‌بینند و از آنها نتیجه‌گیری‌هایی می‌كنند كه چون اساس‌ آنها به نادرستی گذاشته شده‌اند، آنها نیز چندان نمی‌توانند برای كسی راهگشا باشند. مثالی می‌زنم كه موضوع روشن شود: فرض بگیریم از دو خانواده صحبت می‌كنیم كه هر دو وضعیت اقتصادی بالایی داشته باشند: در این مورد، فرزندان جوان یك زوج كه هر دو به مشاغلی همچون پزشكی، وكالت، مهندسی و تدریس دانشگاه مشغول هستند و در شمال شهر تهران زندگی می‌كنند و از رفاه نسبتا بالا و تفریح‌های متعدد نیز برخوردار هستند. این فرزندان از كودكی سفر به اروپا را تجربه كرده‌اند، اتاق‌های شخصی در خانه‌شان دارند و از انواع وسایل تفریح و شبكه اجتماعی و از دوستانی شبیه به خودشان برخوردارند و بیشتر وقت خود را صرف تفریحاتی نظیر سینما و كافی‌شاپ رفتن می‌كنند.
حال پرسش این است: چگونه می‌توانیم این جوانان را با فرزندان یك زوج با وضعیت اقتصادی بالای دیگر اما سنتی كه پدر خانواده صاحب مغازه‌ای در بازار است، همسرش، خانه‌دار یا عضو انجمن خیریه‌ای مذهبی است، فرزندان‌شان از ابتدا تربیت سنتی و عرفی مطابق با شوونات اسلامی دریافت كرده‌اند و روابط اجتماعی‌شان، آنها را بیشتر به سوی فعالیت‌های سنتی در چارچوب مساجد و هیات‌های آنها، هدایت می‌كند، مقایسه كنیم؟ آیا در حال سخن گفتن از «نسل» یكسانی هستیم؟ چون افرادی كه از آنها صحبت می‌كنیم «سن» یكسانی دارند و این تازه در یكی از خصوصیات اجتماعی، یعنی سنتی بودن یا نبودن است كه اختلاف وجود دارد.
حال بیاییم خصوصیات دیگری را در بحث خود وارد كنیم: مثلا اینكه داریم از جوانان تهرانی صحبت می‌كنیم یا جوانان این یا آن شهر كوچك و دورافتاده از مركز؟ آیا داریم از جوانانی صحبت می‌كنیم كه تحصیلات بالای دانشگاه دارند و دسترسی‌شان به منابع و امكانات فرهنگی مثل سینما، تئاتر، كنسرت‌های موسیقی و غیره بالا است یا جوانانی كه به هر دلیلی از این امكانات محروم هستند؟ همه آنچه را گفتم، می‌توانیم به سوی گذشته و آینده نسل‌های آنها نیز بگوییم. بگذریم كه حتی درون یك موقعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نسبتا یكسان تفاوت‌های اندك سنی می‌تواند دیدگاه‌ها را تغییر دهد.
بنابراین برای آنكه بتوانیم در این بحث به نتیجه‌ای برسیم ابتدا باید بپذیریم كه ما درباره نوجوانان و جوانانی صحبت می‌كنیم كه نقطه مشترك‌شان بیشتر در تفاوت سلایق و سبك‌های زندگی است و نه برخورداری از یك انسجام فكری و رفتاری. وقتی این را پذیرفتیم، آن گاه می‌توانیم به صورت نسبی به برخی از وجوه مشترك استناد كنیم و تفاوت این وجوه مشترك را با گذشته به بحث بگذاریم. اگر چنین نكنیم دایما در اشتباه هستیم و خواهیم بود.
این را هم بگویم كه باید دقت داشته باشیم سال‌های ١٣٤٥ تا ١٣٥٥ كه به دلیل ورود گسترده درآمد نفتی، كل جامعه به‌هم‌ریخته و سال‌های كاذبی هستند كه دوامی نیز نداشته‌اند را از یك‌سو؛ و سال‌های ١٣٥٥ تا پایان دهه ١٣٦٠ كه سال‌های اوج بحران انقلابی و سپس جنگ تحمیلی بودند و كشور در موقعیت سختی قرار داشت را از سوی دیگر، باید از مقایسه خود خارج كنیم، چون خاص بودگی این سال‌ها به حدی است كه مقایسه شان با شرایط دیگر بی‌معنا است. از این رو من مبنای خودم را مقایسه نسل ١٣٣٥ تا ١٣٤٥ از یك سو و نسل ١٣٨٥ تا ١٣٩٥ از سوی دیگر می‌گیرم و بحثم را به شهرها محدود  می‌كنم. بدین‌ترتیب ما به اكثریت بسیار بزرگی از جوانان می‌رسیم كه می‌توانند كمابیش با یكدیگر مقایسه شوند. در غیر این صورت اگر مبنا را تمام جوانان بگیریم به گمانم بحث بیهوده گروه‌های غیرقابل مقایسه را با یكدیگر مقایسه خواهد كرد.
با توجه به این نكات، آنچه به نظر من می‌توان به عنوان وجوه نسبتا مشترك بین بخش بزرگی از گروه‌های سنی بین ١٥ تا ٢٥ سال امروز در مقایسه‌شان با گروه‌های مشابه چهل یا پنجاه سال پیش گفت در چند نكته است كه همه را باید نسبی دید و دانست كه به محض وارد شدن به یك بحث جدی باید بنا بر موقعیت‌های خاص این وجوه را دقیق كرد. گروه‌های جوان امروز، به طور میانگین بسیار شهری‌تر هستند، از رفاه نسبی بیشتری برخوردارند، دسترسی آنها چه به وسایل رفاه و چه به محصولات فرهنگی بسیار بیشتر از دوره مورد اشاره است.
از لحاظ سرمایه اجتماعی یعنی میزان روابط این جوانان با یكدیگر و با سایر كنشگران جامعه و از لحاظ سرمایه فرهنگی یعنی میزان تحصیلات و سطح فرهنگی نیز همین طور است، یعنی ما در نسل‌های امروزی به مراتب با شرایط بهتری سروكار داریم. البته این وضعیت عمدتا به دلیل تغییر عمومی فناورانه‌ای است كه در جهان در پنجاه سال اخیر اتفاق افتاده است و به خصوص انقلاب اطلاعاتی در دهه ١٩٨٠. اما به هر رو این تغییر وضعیت در سرمایه‌های سه‌گانه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، در مجموع سطح انتظار و توقع از جامعه در گروه‌های جدید جوانان نسبت به گذشته را بسیار بالا برده است. این در حالی است كه جامعه ما، هنوز اندرخم‌كوچه برنامه‌ریزی‌های مبتنی برگروه از خط‌كشی‌های سفت و سخت ایدئولوژیك است كه نه قابلیت پیاده شدن دارند و نه در صورت پیاده شدن، قابلیت دوام. نتیجه آن است كه میزان بی‌مسوولیتی و بی‌انگیزگی و عدم تمایل به جدی گرفتن زندگی و نداشتن چشم‌انداز در این گروه‌ها بسیار بالا رفته است: انفعال شدید، شاید بزرگ‌ترین خصوصیت این جوانان باشد.
 

 

چگونه می‌توان دغدغه‌های این نسل را صورتبندی كرد؟ آیا می‌توان گفت معناگرا نیستند، دغدغه سیاسی ندارند و... فكر می‌كنید دغدغه‌های آنها چه تفاوتی با مطالبات نسل‌های گذشته دارد؟
مشكل دقیقا در همین است كه دغدغه‌های چندانی برای این گروه‌ها وجود ندارد. به عبارت دیگر، گمان من آن است كه تنها نتیجه فشارهای وارد شده از طرف ساختارهای اجتماعی و سیاسی برای به نظم درآوردن و بهنجار كردن این گروه‌های جوان، آن بوده كه دغدغه‌ها را در آنها از بین ببرد. در این مورد من بارها مورد پرسش قرار گرفته‌ام و دایما تكرار كرده‌ام كه برخوردهای آمرانه ممكن است در كوتاه‌مدت جوان یا هر گروه اجتماعی را وادار كنند كه به ظاهر از ما تبعیت كنند، اما این در ظاهر، صرفا لایه نازكی است كه در پشت خود یك انفعال خطرناك را دارد كه به آن انرژی منفی می‌گوییم. وقتی یك فرد نتواند احساسات خود را به بیان درآورد آنها را فرو می‌خورد و این فرو خوردن می‌تواند شكل بی‌دغدغه بودن و بی‌انگیزگی و افسردگی به خود بگیرد و در نهایت از فرد و گروه هویت‌زدایی كرده و آسیب‌های خود را متوجه جامعه‌ای كند كه در آن زندگی می‌كند.
نكته‌ای هست كه دایما در علوم اجتماعی بر آن تاكید می‌شود و آن اینكه نه «منافع عمومی»، جمع فیزیكی منافع تك‌تك افراد یك جامعه است و نه آسیب‌های اجتماعی، جمع فیزیكی مجموعه آسیب‌های افراد یك جامعه. معنای این سخن آن است كه جامعه‌ای متعادل است كه در آن افراد احساس خوشبختی می‌كنند، به آن دل می‌بندند و دغدغه‌اش را دارند و هویت می‌یابند و برای ساختن و بهتر كردنش تلاش می‌كنند كه چیزی به نام منافع عمومی در آن برای افراد مختلف اهمیت داشته باشد و چیزی به اسم «آسیب‌های عمومی» نیز همین طور. در جوامع جدید این كار بسیار مشكلی است، زیرا بنا بر تعریف افراد بسیار از یكدیگر فاصله گرفته و متفاوت می‌شوند.
 اما چاره‌ای جز آن وجود ندارد كه اولا محورهای همسازی در هر جامعه شناخته شود و ثانیا، افراد جامعه بتوانند با یكدیگر همسازی داشته، یكدیگر را بپذیرند و این تفاوت‌ها را مدیریت كنند. ما از این موقعیت درمیان جوانان‌ خود بسیار دور هستیم و البته اقلیت افراد جامعه ما نیز كه مسن هستند، اغلب در نظام‌های ارزشی خودشان زندگی می‌كنند و حباب‌های محافظت‌كننده‌ای برای خود ساخته‌اند كه كمتر تمایلی برای خروج از آنها دارند.
 

 

شكل و ابزاری كه این نسل برای بیان دغدغه‌های خود برمی‌گزیند نیز بسیار متفاوت است. تحلیل شما از این موضوع چیست و این شكل از بیان و این ابزارها را تا چه حد درست می‌دانید؟
اولا گفتم كه به نظر من دغدغه‌ها برای این گروه‌ها بسیار مبهم هستند و از آن گذشته شكل بسیار كلی دارند. وقتی با جوانی صحبت می‌كنیم دغدغه‌های خودش را مسائل اقتصادی، آزادی اجتماعی، آزادی‌های سیاسی، یافتن شغل مناسب و غیره اعلام می‌كند. البته این دغدغه‌ها مشروعیت دارند و باید جدی گرفته شوند اما ابهام و كلی بودن آنها از این لحاظ است كه هیچ برنامه مشخص و قابل دفاعی برای رسیدن به آنها در نزد خود جوانان وجود ندارد و جامعه نیز كمكی به این جوانان نمی‌كند. امروز جهان جدید و جامعه ما نیز همین طور امكانات زیادی را در اختیار همه قرار داده است كه بتوانند از زندگی و عمر خود استفاده ببرند، چیز بیاموزند، به دیگران كمك كنند، از زندگی در اشكال ساده‌اش و نه لزوما در اشكال لوكس و اشرافی‌گرایانه‌اش لذت ببرند. ولی ما چنان با عمومی كردن ساختارهای آمریت و زورگویی‌های رفتاری، به جلو تاخته‌ایم كه گروه‌های جوان‌مان اغلب طعم و تمایل به بهره بردن از سادگی‌ها را از دست داده‌اند. برخی به دنبال پول افتاده و سبك‌های زندگی ناسالم پیش گرفته‌اند و برخی هم بدون انگیزه چندانی صرفا از طریق نهادها و فرآیندهایی چون دانشگاه، تحصیل و شركت در برخی از اشكال نامتعارف بیان اجتماعی تلاش می‌كنند كمبودهای هویتی خود  را از یاد ببرند.
از این رو باید مساله را جدی دید و شاید اولین قدم در این زمینه تابوزدایی از بحث درباره آن باشد. تا ما صورت مساله یعنی مشكل داشتن بخش بزرگی از جوانان را نپذیریم، نمی‌توانیم به فكر راه‌حل باشیم. این مشكل داشتن نیز باید قدم به قدم حل شود. ما كشوری ثروتمند هستیم و می‌توانیم نسبتا به سادگی و با برنامه‌ریزی‌هایی البته تا حدی پیچیده، فسادهای ساختاری را كنار بزنیم و حداقل‌های رفاه اجتماعی را برای جوانان و مردم خود فراهم كنیم.
 سپس باید وارد بخش بعدی شده و به مرحله پیچیده‌تری یعنی پاسخ دادن به نیازهای غیرمادی و هویتی برویم كه برای این كار نیز ابزارهای زیادی وجود دارد. متاسفانه راه‌حل‌های فساد‌انگیزی چون پول‌درمانی و تزریق پول به جامعه یا پول دادن به جوانان از یك طرف و فراهم آوردن پیشرفت از راه‌های ناصواب از یك سو و فشارهای آمرانه و تلاش برای ایجاد سلطه سبك‌های زندگی خاص از سوی دیگر،با وجود بی‌حاصل بودن خود، دایما می‌خواهند خود را به عنوان آلترناتیو مطرح كنند و از این رو، سد و مانعی می‌شوند برای آنكه بتوان برای بهبود جامعه قدم برداشت.
 

 

تبعات مثبت و منفی این تغییر نسل چیست؟ آیا می‌توان از این تغییر به عنوان فرصت استفاده كرد یا باید آن را تهدیدی برای جامعه در نظر گرفت؟
تبعات مثبت در آن است كه ما امروز یكی از بهترین موقعیت‌ها را در جهان از لحاظ نیروی جوان و متخصص یا نیمه متخصص داریم. اكثریت جوانان ما تحصیلكرده هستند. آنها اگر در شرایط مناسبی قرار بگیرند، می‌توانند در همه زمینه‌های هنری، ادبی، علمی و اجتماعی پیشرفت‌هایی بسیار خوبی داشته باشند. در حالی كه ما در سی یا چهل سال پیش حتی اگر بالاترین مدیریت‌ها را هم می‌داشتیم نیرویی چنین آماده به كار وجود نداشت. امروز من گاه از وجود این تعداد جوان بااستعداد در همه زمینه‌ها از مهندسی و پزشكی و علوم طبیعی تا علوم اجتماعی و هنر و ادبیات و نویسندگی و كار در رسانه‌ها، شگفت‌زده می‌شوم. اما متاسفانه این امر شكل بالقوه دارد و وقتی هم بالفعل می‌شود اغلب راه درست را پیش نمی‌گیرد و اینجاست كه به تبعات منفی می‌رسیم.
وقتی راه درست نبود، وقتی سنت‌ها را خوب نفهمیدیم، وقتی نتوانستیم اعتماد در جوان ایجاد كنیم، نباید تعجب كنیم كه چرا در حال پیش رفتن در مسیر غلط است و چرا ثروت و شهرت آن هم از نوع «یك شبه ره صد ساله رفتن» برای او تبدیل به بزرگ‌ترین ارزش‌ها می‌شود و وقتی پس از رسیدن به این سراب‌ها، سر خورده می‌شود، می‌بیند زندگی‌اش را باخته دچار افسردگی می‌شود، باز نباید تعجب كنیم. به یك معنا ما در تبعات منفی این تغییر، از یك سو كسانی را می‌بینیم كه همه‌چیز خود را فدا می‌كنند تا به ثروت و شهرت برسند و چون نمی‌رسند، احساس نومیدی می‌كنند و از سوی دیگر، كسانی را می‌بینیم كه به اینها، در حدو حدودی رسیده‌اند، اما وقتی كاذب بودن و بی‌فایده بودن آنها را در می‌یابند دچار نومیدی می‌شوند. این هم تبعات منفی آن تغییرات است.
 

 

این تغییر نسل چه تغییراتی را در سبك زندگی به وجود آورده است؟ شما پیامدهای اجتماعی این تغییر نسل را چگونه ارزیابی می‌كنید؟
پیامدهای اجتماعی این تغییرات عمدتا در كاهش میزان اعتماد اجتماعی میان خود این كنشگران و میان آنها و سایر كنشگران اجتماعی است. نگاه كنید كه در حال حاضر بین جوانان و والدین‌شان، بین آنها با مسوولان دولتی، بین حتی خود آنها و حتی جوانانی كه اختلاف سنی بین شان در حد هفت یا هشت سال است چه روابطی وجود دارد؟ گاه نمی‌توانند با یكدیگر ایجاد رابطه كنند و هر كدام راه خود را می‌روند. اگر این روند ادامه بیابد جامعه دایما حبابی‌تر شده و یك جامعه حبابی شده مدیریتش بسیار سخت‌تر می‌شود، زیرا همساز كردن میلیون‌ها آدمی كه دایما تلاش دارند فقط با یكدیگر فرق بكنند و دیگر برای‌شان مهم نیست این فرق كردن چه بنیان و اساسی داشته باشد، در حد ناممكن است.
 نظام‌های ارزشی دینی و عرفی و مدرنی كه جامعه ما در طول صد سال اخیر تجربه كرده است، نظام‌های با ارزشی هستند كه ما نتوانسته ایم از آنها به خوبی استفاده كنیم، زیرا دایما اندیشه آمریت و توهم زورگویی‌های ساختاری و باور به اینكه این روش‌ها می‌توانند جامعه را تغییر دهند، در ما حاكم بوده است و تا چنین باشد، متاسفانه نمی‌توان امیدی به تغییر داشت. از همه اینها بدتر اینكه پول و درآمدهایی كه ما داریم سبب می‌شود كه بتوانیم اثرات بلافصل آسیب‌ها را از تزریق مالی كاهش داده یا پنهان كنیم و در واقع خود را گول بزنیم و بیماری‌های اجتماعی را تشدید كنیم.
 

 

ارتباط روشنفكران با نسل جدید چگونه است و چقدر این افراد برای این نسل، گروه مرجع محسوب می‌شوند؟
متاسفانه این رابطه، رابطه مناسبی نیست. روشنفكران اگر از تعداد معدودی بگذریم یا در حباب‌های خود قرار گرفته و نسبت به جامعه بی‌تفاوت هستند و خود را با روابط مرید و مرادی مشغول می‌كنند و هر كدام گروه را دور خود جمع كرده و بحث‌هایی اغلب بی‌فایده را دامن می‌زنند، یا در قالب‌های دانشگاهی، فعالیت‌هایی سترون و بی‌فایده برای جامعه انجام می‌دهند و توهم تولید علم دارند. یا تصورشان این بوده كه با پیوستن به این و آن دكترین ایدئولوژیك سختگیرانه می‌توانند سری میان سرها در بیاورند و خود را در مقام هدایت كنندگان اجتماعی قرار دهند و به قول معروف به گروه جدید از «صاحبان فكر و اندیشه» ایدئولوژیك دامن بزنند.
 در حالی كه وظیفه یك روشنفكر واقعی آن است كه آسیب‌های جامعه خود را تشخیص داده و بدون فكر كردن به موضوع‌هایی چون محبوبیت یا مغضوب این و آن شدن، آنها را به بیان در آورد و به این ترتیب بتواند در مردم و به خصوص در جوانان كه اكثریت مردم ما را تشكیل می‌دهند، ایجاد اعتماد كند. متاسفانه ما از این وضعیت دور هستیم چون اغلب روشنفكران و نخبگان فكری ما خود ایدئولوژیزه زده‌اند و تصورشان این است كه با چند تردستی فكری می‌توانند جامعه را تغییر دهند و به اشكالی آرمانی برسانند.
 

 

نسل جدید جامعه چه راه‌حل‌هایی را برای گذشتن از بحران‌هایی كه با آنها رو به روست، برمی‌گزیند؟ چگونه می‌توان او را به تلاش برای بهبود شرایط و استفاده از فرصت‌ها ترغیب كرد؟
بحران‌ها تعداد زیادی دارند. برخی از آنها در چارچوب جهانی قابل تحلیل هستند، به طور مثال بحران‌های مربوط به ساختارهای اقتصادی و بازار كار. برخی دیگر چارچوب كاملا محلی دارند، مثل بحران‌های مربوط به تعلق‌های قومی و منطقه‌ای. برخی بحران‌های سبك زندگی هستند، یعنی شیوه‌ای كه هر كسی تمایل دارد زندگی و علایق خود را سامان دهد. ما نیاز به نوعی طبقه بندی در این بحران‌ها داریم و اگر من به شخصه بخواهم این كار را انجام دهم، بحران‌های مربوط به هویت یابی را در درجه نخست قرار می‌دهم.
 جوانان ما در هر گروه اجتماعی و اقتصادی و با ریشه‌های مختلف، همگی با این بحران روبه‌رو هستند، زیرا هویت‌هایی كه بتوانند آنها را در خود بگیرند، مبهم هستند و به‌شدت دستكاری شده‌اند و از این گذشته به‌شدت توهم زده و توهم زا هستند. از این رو فكر می‌كنم در این زمینه نیاز به كار بسیار زیادی داشته باشیم.
راه‌حل یكسان و یگانه و ساده‌ای نیز در این زمینه وجود ندارد و ابتدا باید شرایط فكر كردن به راه‌حل‌ها و پیشنهادها را فراهم كرد. این كار با ایجاد فضای باز و از میان بردن روحیه‌های سختگیرانه و ضددموكراتیك و انحصارطلب ممكن است. این‌گونه رویكردها هرگز به نتیجه‌ای جز تنش اجتماعی نمی‌رسند و این در حالی است كه جامعه ما نه توان اجتماعی این تنش‌ها را دارد و نه قابلیت و امكان اقتصادی و سیاسی آنها را. اگر این نكته را درك كنیم، می‌توانیم به تدریج به طرف راه‌حل‌ها برویم. باز كردن فضا، ایجاد آزادی‌های هر چه بیشتر بر اساس ظرفیت اجتماعی و اصولا ظرفیت سازی كردن در این حوزه، كاری است مثبت. مثلا من فكر می‌كنم در برخی حوزه‌های اندیشه در سال‌های اخیر، روندهای خوبی به وجود آمده است، ظرفیت انتقاد تا حدی بالا رفته است، بدبینی نسبت به منتقدان كاهش یافته و بحث‌هایی گاه حتی بسیار تند در میان صاحب‌نظران درمی‌گیرد. به این می‌توان گفت ظرفیت‌سازی دموكراتیك و ما نیاز به چنین فرآیندهایی در زمینه اجتماعی  نیز داریم.
البته باید دقت داشته باشیم كه همه كسانی كه آرامش، پیشرفت و بهبود وضعیت این پهنه، منافع‌شان را به خطر می‌اندازد، همه كار حاضرند بكنند كه ما رنگ آرامش و آسایش و همسازی و درك متقابل را نبینیم. اینجاست كه باید هشیار بود و از این‌گونه حركت‌های تنش‌زا به هر نام و شعاری كه انجام می‌شود، جلوگیری كرد.

    گروه‌های جوان امروز، به طور میانگین بسیار شهری‌تر هستند، از رفاه نسبی بیشتری برخوردارند، دسترسی آنها چه به وسایل رفاه و چه به محصولات فرهنگی بسیار بیشتر است. از لحاظ سرمایه اجتماعی یعنی میزان روابط این جوانان با یكدیگر و با سایر كنشگران جامعه و از لحاظ سرمایه فرهنگی یعنی میزان تحصیلات و سطح فرهنگی نیز همین طور است.
    میزان بی‌مسوولیتی و بی‌انگیزگی و عدم تمایل به جدی گرفتن زندگی و نداشتن چشم‌انداز در این گروه‌ها بسیار بالا رفته است: انفعال شدید، شاید بزرگ‌ترین خصوصیت این جوانان باشد.
   نكته‌ای هست كه دایما در علوم اجتماعی بر آن تاكید می‌شود؛ اینكه نه «منافع عمومی»، جمع فیزیكی منافع تك تك افراد یك جامعه است و نه آسیب‌های اجتماعی، جمع فیزیكی مجموعه آسیب‌های افراد یك جامعه. به این معنا، جامعه‌ای متعادل است كه در آن افراد احساس خوشبختی می‌كنند، به آن دل می‌بندند و دغدغه‌اش را دارند و هویت می‌یابند و برای ساختن و بهتر كردنش تلاش می‌كنند، كه چیزی به نام منافع عمومی در آن برای افراد مختلف اهمیت داشته باشد و چیزی به اسم «آسیب‌های عمومی» نیز همین طور.
   امروز جهان جدید و جامعه ما نیز همین طور امكانات زیادی را در اختیار همه قرار داده است كه بتوانند از زندگی و عمر خود استفاده ببرند، چیز بیاموزند، به دیگران كمك كنند، از زندگی در اشكال ساده‌اش و نه لزوما در اشكال لوكس و اشرافی‌گرایانه‌اش لذت ببرند. ولی ما چنان با عمومی كردن ساختارهای آمریت و زورگویی‌های رفتاری، به جلو تاخته‌ایم كه گروه‌های جوان‌مان اغلب طعم و تمایل به بهره بردن از سادگی‌ها را از دست داده‌اند.
  راه‌حل‌های فساد‌انگیزی چون پول درمانی و تزریق پول به جامعه یا پول دادن به جوانان و فراهم آوردن پیشرفت از راه‌های ناصواب از یك سو و فشارهای آمرانه و تلاش برای ایجاد سلطه سبك‌های زندگی خاص از سوی دیگر،با وجود بی‌حاصل بودن خود، دایما می‌خواهند خود را به عنوان آلترناتیو مطرح كنند و از این رو، سد و مانعی می‌شوند برای آنكه بتوان برای بهبود جامعه قدم برداشت.
  امروز یكی از بهترین موقعیت‌ها را در جهان از لحاظ نیروی جوان و متخصص یا نیمه متخصص داریم. اكثریت جوانان ما تحصیلكرده هستند. آنها اگر در شرایط مناسبی قرار بگیرند، می‌توانند در همه زمینه‌های هنری، ادبی، علمی، اجتماعی پیشرفت‌هایی بسیار خوب داشته باشند. در حالی كه ما در سی یا چهل سال پیش حتی اگر بالاترین مدیریت‌ها را نیز می‌داشتیم نیرویی چنین آماده به كار وجود نداشت.
   وقتی راه درست نبود، وقتی سنت‌ها را خوب نفهمیدیم، وقتی نتوانستیم اعتماد در جوان ایجاد كنیم، نباید تعجب كنیم كه چرا در حال پیش رفتن در مسیر غلط است و چرا ثروت و شهرت آن هم از نوع «یك شبه ره صد ساله رفتن» برای او تبدیل به بزرگ‌ترین ارزش‌ها می‌شود و وقتی پس از رسیدن به این سراب‌ها، سرخورده می‌شود و می‌بیند زندگی‌اش را باخته و دچار افسردگی می‌شود، باز نباید تعجب كنیم.


منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: