1395/4/30 ۱۲:۳۱
میگویند روش تحقیق فلسفی چهار تا غرض رابرآورده می كند و به تعبیر دیگر به هر مسئلهای كسی به دید فلسفی نگاه كرده، كه یكی از این چهار تا كار را در آن مسئله لااقل باید بكند.
1- كار اولی كه از یك فیلسوف انتظار میرود در باب یك مسئله انجام بدهد ایضاح الفاظ و مفاهیم بكار رفته در آن مسئله است
البته وقتی كه گفته میشود الفاظ و مفاهیم بكار رفته، در واقع یعنی الفاظ و مفاهیم كلیدی این است كه گاهی تعبیر میكنند به key terms یعنی الفاظ كلیدی و گاهی تعبیر میكنند به key concepts یعنی مفاهیم كلیدی باید روشن كرد كه الفاظ و مفاهیم كلیدی دقیقاً به چه معنی استعمال میشود، بخاطر اینكه تجربه تاریخی در فلسفه نشان داده كه اولاً بسیاری از اوقات وقتی لفظ بكار رفته در یك بابی، یا مفهوم مستعمل در یك بابی، واضح بشود، معلوم میشود كه اصلاً نزاعی در بین نبوده است؛ یعنی نزاع حاصل آمده بخاطر ابهام و غموضی بوده كه در خود مفهوم وجود داشته ثانیا در بیشتر موارد وقتی الفاظ و مفاهیم روشن میشوند مسئله از میان نمیرود ولی خیلی از موافقان مخالف میشوند و خیلی از مخالفان با هم موافق میشوند. به تعبیری وقتی یك لفظی یا مفهومی وضوح پیدا میكند بعضی از كسانیكه تا دیروز باهم توافق داشتند، از این به بعد میفهمند كه در واقع باهم توافق ندارند بلكه باهم تخالف دارند و بالعكس. ثالثاً ایضاح الفاظ و مفاهیم شرط لازم ایصال به واقع و وصول به واقع است. غرض اول و دوم با غرض سوم فرق میكند. وقتی كه ما میگوئیم گاهی الفاظ و مفاهیم بكار رفته روشن بشوند مسئله ناپدید میشود و یا مخالفها موافق میشوند و موافقها مخالف، ایند و تا برای ایضاح الفاظ و مفاهیم یك سود پراگماتیك و عملی ایجاد میكنند ولی غرض سوم یك سود رئالیستیك دارد . به تعبیر دیگر، گاهی هست كه میگویند بیائید الفاظ و مفاهیم در سخنانتان را روشن كنید. اگر بگوئیم حالا اگر روشن كنیم با آنوقت كه روشن نیست چه فرقی دارد؟ میگویند اگر روشن بكنید گاهی میبینید كه مسئله از بین رفته گاه میگویند اگر روشن بكنید معلوم میشود كه حسن و حسین موافق هم نیستند در واقع مخالف همند و یابالعكس. ایندو تا مطلب می رساند كه یك سود عملی و پراگماتیستی در روشن كردن الفاظ و مفاهیم وجود دارد اما یكبار بحث در این نیست، بلكه میخواهیم ببینیم كه آیا این جمله با واقعیت مطابقت دارد یا نه؟ و اینجا به ما میگویند كه لازم است اول الفاظ و مفاهیم بكار رفته در آنها روشن بشود اینجا دیگر سود رئالیستی است؛ یعنی در ربط و بست قضیه با محكی قضیه این سود عاید میشود پس اول كاریش است كه الفاظ و مفاهیم بكاررفته را ایضاح كنیم، اگر با نوشتههای غربیان سروكار داشته باشید میبینید كه غربیان هر وقت وارد بحث میشوند اول میگویند مراد از این لفظ چیست و اینكه میگوید من طرفدار اختیارم مرادش از اختیار چیست... الان در كتابهای در باب دین هم همین صورت میگیرد، كتابهای فراوانی دیده میشود كه فقط درباب مفهوم The concept of God اصلاً كاری ندارد به اینكه خدا وجود دارد یا نه اصلاً میخواهد ببیندكسانی كه باهم تعاطی می كنند؛ كسانی موافق وجود خدا هستند و كسانی مخالف وجود خدا، مرداشان از مفهوم خدا چیست یا مثلاً در باب معجزه، وقتی لفظ معجزه بكار میرود اصلاً یعنی چه، مراد از معجزه چیست اول ایضاح مفهومی ایجاد بكنیم بعد ببینم كسی قائل است به معجزه یا نه وقس علی هذا..
فیلسوفان تحلیل زبانی از كسانی هستند كه به این اهتمام ورزیدهاند و یكی از موفقیتهای فیلسوفان تحلیل زبانی این است كه این سنت را ایجاد كرده اند (ولو كسانی با دیدگاهشان موافق نباشد) كه دیگر الان از این سنت نمیشود تفصی كرد. الان شما در بحث فلسفی یا در بحث اخلاقی، یا در بحث كلامی تا مفهوم كمال را بكار میبرید میگویند اول بگوئید مراد تان از كمال چه هست؟ اینكه الفاظ را تعاطی بكنیم بدون وضوح ممنوع است. این سنت را فیلسوفان تحلیل زبانی نهادهاند.
2- كار دومی كه یك فیلسوف میكند كشف پیش فرضها است. پیش فرض خود این سخن این است كه هیچ سخنی نیست الا اینكه متكی بریك سلسله پیش فرضهای ناگفته است و این پیش فرضها معمولاً مضمرند یعنی معمولاً در مقام بیان اظهار نمیشوند. به تعبیر یكی از فیلسوفان غربی اینها سطرهای سفید كتابها هستند. لابلاهای سطرهای سیاهی كه میخوانیم سطرهای سفیدی وجود دارد و آن سطرهای سفید بخاطر اینكه اضهار دارند گاهی مغفول واقع میشوند. معمولاً یك تحقیق فلسفی اول باید پیش فرض های ناگفته سخن را بیرون بكشد و كشف این پیشی فرضها همیشه كار آسانی نیست.
منتهی یك نكته وجود دارد. وقتی گفته میشود پیش فرض ها دارد كه اینها نه فقط پیش فرض های این سخناند كه پیش فرض های هر سخنیاند. اینها دیگر كشفشان برای آن مسئله مانحن فیه هیچ سودی ندارد. پیش فرضی كه پیش فرض سخن خاصی نیست بلكه پیش فرض هر سخنی است این كشفاش دیگر چه سودی دارد. حتی از این مضیقتر، پیش فرض های كه پیش فرض این سخن یا سخنان خاصیاند، ولی طرف مقابل هم این پیش فرضها را قبول دارد و هیچوقت انگشت روی اینها نمیگذارد. بلكه بر پیش فرضهای از این سخن انگشت میگذارد كه طرف مقابل آنها را قبول ندارد. از این نظر هست كه شما وقتی یك سخن خاصی گفتید مثلاً"الف ب است."به زید عرضه میكنید دو پیش فرض را بیرون میكشد و همین"الف ب است"را وقتی بر عمر عرضه میكنید ممكن است پنج پیش فرض بیرون بكشد و هر كه تعداد پیش فرضهای بیشتر بیرون بكشد، در واقع میزان مخالفتش با شما بیشتر است، چون میخواهد روی اینها با شما چندو چون كند.
یعنی مثلاً فرض كنید یك گزارهای را كه یك "امامی" در برابر یك متكلم "اشعری" یا معتزلی می گوید، متكلم اشعری یا معتزلی دانا میگوید این سخن شما سه پیش فرض دارد یعنی در این سه جا میخواهد با شما مخالفت كنم. اما همین سخن را اگر متكلم امامی در برابر متكلم مسیحی بگوید او پنج پیش فرض از آن بیرون میكشد، چون در پنج جا میخواهد مخالفت نشان بدهد. پیش فرض با اینكه لفظاش عام است، اما در مقام تحقیق فلسفی، آن پیش فرض های بیرون كشیده میشود كه طرف میخواهد در باب این پیش فرضها چند و چون كند. در همین مرحله دوم، بعد از كشف پیش فرض ها ارائه پیش فرض های بدیل است یعنی خوب، سخنانتان مبتنی براین سه پیش فرض است و من به ازاء هر كدام از این سه پیش فرض، یك پیش فرض بدیل میگذارم؛ میگویم اینجور هم میشود به جهان نگاه كرد كارسوم در همین مرحله دوم، در واقع نشان دادن وجوه ضعف و قوت هریك از پیش فرض ها است، چه پیش فرض اصلی و چه پیش فرض های بدیل آن پیش فرض اصلی طرف میگوید پیش فرض تان این است و من یك پیش فرض به جایش میگذارم و بعد هم ممكن است نشان بدهد كه پیش فرض ها خودش اقوی از پیش فرض من است
البته این نشان دادن وجوه ضعف و قوت هریك از پیش فرض ها دامنه گسترده ای دارد. منتهی قبل از اینكه به قسمت بعد بپردازم یك چیز را خدمتتان عرض بكنم و آن اینكه این سخن خودش یك پیش فرض دیگری هم دارد و آن اینكه مجموعه معلومات نظری ما مبتنی بر معلومات بدیهی نیست. این خودش یك پیش فرض است كه ممكن است كسی با آن مخالف باشد، بخاطر اینكه ممكن است كسی قائل بشود به روش قدما (كاری به درستی و نادرستیاش ندارم) یعنی مجموعه معلومات نظری ما مبتنی است بر معلومات بدیهی؛ یعنی هر گزاره نظری را، اگر سیر قهقرائیاش را تعقیب كنیم میرسیم به دو تا، سه تا گزاره بدیهی و چون گزاره بدیهی را، طبق فرض، همه قبول دارند پس دیگر كشف آن گزاره بدیهی هیچ سودی ندارد، چون فرض بر این است كه كسی مخالف با آنها نیست. پس اینكه میگوئیم كشف پیش فرضها، یعنی رساندن سخن به یك جائی كه آنجا یك پیش فرض است كه بعضی قبولش دارند و بعضی قبولش ندارند.
اگر فرض این بود كه میرسد به بدیهات و همه قبولش دارند، كه سودی نداشت. پس این مرحله دوم بریك پیش فرض "معرفت شناسی" مبتنی است و آن این است كه چنین نیست كه همه معلومات نظری ما مبتنی بر معلومات بدیهی نیست بلكه مبتنی بر یك سلسه axiom یا Postulate است؛ یعنی مبتنی بر چیزهای است كه نزد همه مردم مطابقتاش با واقع یقینی نیست، با این همه مردم این پیش فرضها را قبول كرده اند: مانند پنج پیش فرض هندسه اقلیدسی، كه مطابقت با واقع هیچكداماش یقینی نیست ولی هركسی آنرا اتخاذ نكند نمیتواند هندسه اقلیدسی را بپذیرد هر كه بخواهد هندسه اقلیدسی را بعنوان یك نظام بپذیرد باید آن پنج تا پیش فرض را بپذیرد. پیش فرض فقط معنایش این است كه اثبات نشده، یعنی چیزیكه با استدلال عقلانی، با استدلال متعارف بشری حاصل نیامد. ولی با این همه بشر آنرا میپذیرد اما اگر یك چیز را در یك علم مفروض بگیریم و طرف را احاله كنیم به علم دیگری و بگوئیم اینكه ما اینجا مفروض گرفتهائیم درستیاش در آن علم اثبات شد. این دیگر پیش فرض نیست. بدیهات هم كه قدما میفرموند همینجور بودند، یعنی بدون استدلال عقلانی حاصل آمدهاند، منتهی قدما برای بدیهیات را هم قبول دارند.
به تعبیری سادهتر از دید یك معرفت شناس اگر گزارههای را كه همه انسانها قبول دارند روی هم بگذارید، این علم بشری حاصل نمیآید. این علم بشری مبتنی بریك سلسله پیش فرضهای است كه بعضی از این پیش فرضها را همه قبول ندارند؛ بعضیها قبول دارند بعضیها قبول ندارند. یك فیلسوف یا یك منطقی قدیم گویا اعتقادش براین بود كهك جمیع معارف نظری بشر مبتنی است بریك سلسله گزارههای كه این گزارهها را همه انسانها قبول دارند و درش اختلاف نمیكنند و اسمش را میگذاشتند بدیهیات.
حالایك معرفت شناس جدید ممكن است درش تشكیك بكند وتشكیك هم كردهاند و بالاتر از تشكیك، میگویند اینجور نیست اگر معرفتی را سیرقهقرائیاش را دنبال بكنیم به یك قیاسی برسیم كه هم صغری و هم كبریاش مورد وفاق همه انسانها باشد. بلكه میرسیم به یك جاهائی كه آن جاها یك تعدادی قبول دارند و یك تعدادی قبول ندارند و اینها پیش فرضهاست و این پیش فرضهاست و این پیش فرضها اثبات نشده، چون اگر اثبات شده بودند دیگر پیش فرض نبودند، همه طبعاً باید قبول میكردند. این مرحله دوم خودش برچنین پیش فرضی مبتنی است. حالا خود این پیش فرض درست است یانه داستان دیگر دارد كه من موافقاً یا مخالفاً كاری به آن ندارم.
3- مرحله سوم مطالبه دلیل است. مطالبه دلیل همه وقت برای چه صورت میگیرد؟ چرا ما در تحقیق فلسفی از طرف مقابل دلیل میخواهیم ؟ بخاطر اینكه یك وقتی «ترجیحات فردی» یا «عقاید گروهی» در استدلال رخنه نكنند زیرا ایندو و به حال استدلال فلسفی مضرند. (ایندو تا اصطلاحی است كه خود آقایون بكار میبرند) ترجیح فردی را میگویند : Individual preference و عقاید گروهی را معمولاً میگویند: collective opinion . ترجیح فردی یعنی اینكه مثلاً كسی میگوید پرتغال از سیب خوشمزهتر است.
این یك ترجیح فردی را نشان میدهد و نمیتوان آنرا هیچوقت در استدلال بكار برد زیرا در واقع بنظر چنین كسی شما بدون دلیل از من میخواهید كه بپذیرم پرتغال از سیب خوشمزه تر است. یك چنین چیزهائی كه دلالت برترجیحات فردی میكنند نباید در استدلال فلسفی رخنه بكنند و طرف بخواهد با رخنه دادن یك ترجیح فردی در استدلال، استدلال را بنفع خودش تمام كند. نظیر این ترجیحات فردی رابه عقائد گروهی هم میدهند. میگویند یك هندو حق ندارد بگوید كه گاو حیوان مقدسی است. گاو حیوان مقدسی است فقط عقیده هندوان است یك عقیده گروهی است و هیچوقت نباید در استدلال راه پیدا كند. گوشت گاو را نباید خورد، گاو را باید احترام كرد و امثال ذلك، این عقیده هندوان است. خوب، احالهاش میدهند به مسلمین، میگویند مسلمین هم میگویند گوشت گاو را باید خورد مثلاً، یت لااقل میشود خورد.
برای اینكه ترجیحات فردی و عقاید گروهی در استدلال رخنه نكند باید ما از طرف دلیل همگانی را مطالبه كند و بگویم باید برسخنت دلیل همگانی بیاوری. وقتی كه گفته شد از راه دلیل میخواهیم ترجیح فردی و عقیده گروهی را نفی بكنیم، این خودش معناش این است كه برای دلیل خصلت عمومی قائلیم نه خصلت فردی و گروهی و .. خصلت عمومی دلیل را معمولاً objectivity دلیل میگویند. در اینجا یك نكته وجود دارد و آن اینكه اگر كسی قائل شده به اینكه گزارههای هست كه نیازمند دلیل نیست با این چه باید كرد؟ كسی ممكن است بلحاظ معرفت شناختی اصلاً ادعا كند نكه پیش فرض این سخنتان این است كه هر گزارهای نیازمند دلیل است و من این پیش فرض را قبول ندارم. اصلاً گزارههای وجود دارند كه فی نفسه و هویتاً چنانند كه نیازمند دلیل نیستند و به تعبیر معرفت شناسان مستقیماً واضحند.
اگر كسی چنین گفت آنوقت ممكن است ركن سوم را از تحقیق فلسفی بگیرد. یعنی بگوید، این ركن سوم مبتنی براین است كه «هر سخنی نیازمند به دلیل است» در حالیكه من قبول ندارم كه هر سخنی نیازمند به دلیل است؛ بعضی گزاره اصلاً نیازمند به دلیل نیستند. بنابراین میخواهد بگوید لااقل در مورد بعضی از گزارهها دست از مطالبه دلیل بردارید. در اینجا برای اینكه این « مطالبه دلیل» همچنان سرجایش باقی بماند یك نكتهای را اضافه كردهاند و آن اینكه گفته اند فرض میكنیم كسی بگوید «الف ب است بینیاز از دلیل است». میگویم بسیار خوب الف ب است برفرض كه بینیاز از دلیل باشد ولی گزاره «الف ب است بینیاز از دلیل است» خودش نیازمند به دلیل است. بنابراین این هم خودش یك دلیل دارد، منتهی دلیلش در واقع یك واسطه میخورد؛ یعنی باز هم ما حرف بیدلیل نپذیرفته ایم فقط باید با دلیل اثبات شود كه الف ب است بینیاز از دلیل است.
بنابراین در واقع اگر معنائی اعم از با واسطه و بی واسطه را در نظر بگیریم، میبینیم كه تفص از دلیل نیست. و سخن باید مدلل به دلیل باشد. به تعبیری سادهتر، آن كسی كه میگوید بدیهیاتی وجود دارد كه نیازمند به دلیل نیستند برای وجود خود این « بدیهیات بی نیاز از دلیل» باید دلیل اقامه كند. پس «الف ب است» بدیهی است اما به شرط اینكه گزاره بزرگتر «الف ب است بدیهی است» را مدلل كنید. به تعبیری اگر كسی وجود قضایای بدیهی را بپذیرد، باید با دلیل بپذیرد نمیشود به كسی بگویم قضایای بدیهی، بدیهیاند پس بداهت شان هم بداهت دارد، بداهتشان بداهت ندارد. برای بداهتشان باید اقامه دلیل كرد. مرحله سوم یعنی مطالبه دلیل، البته یك مقدار مشكل برای فیلسوف ایجاد میكند كه حالا وارد بحث اش نمیخواهم بشوم،... اما یك مطلب وجود دارد و آنرا ناگفته نگذارم آن اینكه ركن سوم باركن دوم بنظر تعارض دارد و باهم ناسازگارند؛ نمیشود به هر دو قائل بود.
قسمت چهارم در تحقیق فلسفی نظام سازی است. گاهی از آن تعبیر میكنند نه Systematization یعنی نظام سازی وامروز بیشتر میگویند «شأن سازنده فلسفه» و گاهی هم میگویند «شأن تركیبی فلسفه» سازنده را در برابر Constractive بكار میبرند و تركیبی را در برابر Synthetic . معنایش این است كه گویا تا قسمت سوم داشتیم به دونه دونه آجرها دقت میكردیم؛ كه این آجرها آیا خوبند؛ خوب نیستند؛ عیب دارند عیب ندارند، محكماند، محكم نیستند اما از حالا میخواهیم ببینیم با مجموعه این آجرهائی كه از این تستهای سهگانه گذشتهاند میشود یك عمارت و نظام فلسفی بپا كرد یا نه؟ به تعبیری دیگر، فرض میكنیم این گزاره از مداقه ماجان سالم بدربرد، آن گزاره از تیزبینی و موشكافی ماجان سالم بدر برد و بالاخره با این سه مرحله به یك سلسله گزارههای رسیدیم كه بنظر میرسد صحیح و سالماند.
آیا حالا با این آجرهای سالم میشود یك ساختمان و نظام فلسفی بپاكرد یا نه؟ یك نوع نظام سازی اینجوری است كه شخص بیاید 5 تا، 6 تا، 7 تا، اصل را ارسال مسلم كند؛ اصل موضوعه بگیرد؛ در واقع مفروض الصحه داشته باشد و بعد بیایید براساس این 8 تا اصل موضوع بگیرد؛ در واقع مفروض الصحه داشته باشد و بعد بیایید براساس این n تا اصل موضوع و با استفاده از «قواعد منطق صورت یك نظامی به پاكند. در واقع مواد اولیه نظام اصل موضوع باشد و صورت نظام راههای استنتاج منطق صوری باشد. یعنی بیاییم بگوئیم : من این ده تا پیش فرض را دارم، حالا میخواهم با توجه به اینها و با عدم عدول وتخلف از قوانین منطق صورت، یك نظامی برپا كنم؛ یواش یواش از این ده تا قضیه بیست تا قضیه نتیجه بگیرم؛ این بیست تا قضیه را یا با هم تلفیق كنم و یا بعضیشان را با بعضی از آن ده تای زیرین تلفیق كنم و برسم به چهل تا قضیه دیگر و به همین ترتیب بیاییم بالا، كه اگر چنین نظامی تصویر بشود ما در واقع به این صورت خواهیم داشت! كه این زیر n تا اصل موضوع قرار دارد، بعد از این n تا موضوع، با تلفیقشان به یكدیگر میرسیم،
فرضاً، به دو n قضیه و حالا ایندو n قضیه را یا در درون خودشان باهم تلفیق می كنیم و یا بعضی از این دو n را با بعضی از nهای زیرین تلفیق میكنیم، میرسیم، فرضاً به 3 n قضیه و به همین ترتیب یواش یواش یك نظام را میسازیم. در این نظام البته هرچه از پائین به بالا میآئیم كمیت گزارهها بیشتر می شود اما اهمیت گزارهها كمتر میشود. این نظامسازی در تفكر بشر سابقه دارد.
لااقل درفلسفه یونان باید گفت از زمان تقریباً طالس به اینطرف نظام سازی یك دغدغه بلكه یك وسوسه فیلسوفان بوده؛ كه بیایند چهار تا اصل تدوین كنند و تمام جهان را در قالب این چهار تا اصل تفسیر كنند. و یا به تعبیر بدبینانهاش بچاپانند در این مجموعهای كه خودشان درست كرده اند، طبعاً در این وضع یك چیزهای مثله میشود برای اینكه یا این كل بایدهماهنگ در بیایید.
اوج این نظامسازی درفلسفه غرب قرن نوزدهم است. قرن نوزدهم را میگویند عصر ایدئولوژیها (عصر ایدئولوژی از هنری امكن Henry oiken ) منظور از ایدئولوژی دراینجا نظامهای جامع و فراگیرندهای است كه میخواهند كل جهان را از شیرمرغ تاجان آدمیزاد را براساس چند پیش فرضی كه قبول كردهاند، تفسیر كنند. در قرن نوزدهم علی الخصوص ایده آلیست های آلمانی و در میان ایده آلیستهای آلمانی علی الخصوص جدشان یعنی خودهگل، نظام هگل به این معنی، نمونه تام و تمام نظامسازی فلسفی است7 ، 8 تا اصل هگل دارد یكیاش اصل معروفتز، آنتی تزوسنتز است، و گفته با این چند تا اصل همه چیز را توجیه میكنم.
كتاب فلسفه هگل، نوشته استیس را كه به فارس ترجمه شده ببینید. در اواخر جلد دوم كارش به این میرسد كه فرق تراژدی و كمدی را نیز با آن اصول تبیین میكند. به تعبیر بعضیها از عقل كل شروع میشود و به پادشاهی پروس ختم پیدا میكند. در غرب از اوائل قرن بیستم، این كارنه فقط تحسین نمیشود، بلكه تقبیح هم میشود. (من كاری به آن ندارم كه آیا تحسیناش درست است یا نقبیح اش) میشود گفت آخرین فیلسوف غربی كه نظام سازی كرده آقای وایتهد است.
كه نظام فلسفی برای ساختن یك نظام جامع است كه همه چیز در آن تفسیر بشود؛ جواب همه چیز را مصرحاً یا مقدراً داشته باشد. نظام معین همین.
نظام فلسفی دو ركن اساسی دارد ركن اولش این است كه مبتنی بر چند تا اصل موضوع باشد و ركن دومش این است كه جواب هر سؤال، مصرحاً یا مقدرا در این آقای منوچهر بزرگمهر ظاهراً، از جوابش عرض میكنم، بنظرش آمده كه طرف خطاب است، چون خودش هم استاد دانشگاه ادبیات تهران بود و ایشان در جواب به " ایزوتسو" یك مقاله نوشته و میگوید بله شما ما را دعوت كردهاید به فلسفهای كه مبتنی بر پنج تا اصل است و هر پنج تا اصل مخدوش است (حالا من كار ندارم به اینكه مخدوش است، میخواهم بگویم كه ایشان هم تصورش از فلسفه اسلامی، یك تصور نظام سازانه است كه مبتنی بر چند تا اصل معدود است و میخواهد با كل این اصول معدوده، جهان هستی را از ماكان و ماسكون و ماهوكائن تفسیر بكند. او میگوید فلسفه اسلامی مبتنی بر چند تا تفكیك است، یكی تفكیك وجود از ماهیت، یكی تفكیك ماده از صورت، یكی تفكیك قوه از فعل، یكی تفكیك جوهر از عرض، یكی هم تفكیك ذاتی از عرضی و این هر پنج تفكیك غلط است. یعنی پنج تا پیش فرض كه هیچكدام از پنج تا پیش فرضها را ما نمیپذیریم.
آقای بزرگمهر چنین تصوری دارد و او ممكن است كه هم در تصورش برخطا باشد و هم در اینكه خطا میداند آن پیش فرضها را، كاری ندارم، ولی میخواهم بگویم نظام سازی یك چنین چیزی است؛ یك كسی هفت، هشت تا اصل را قبول بكند و بر اساس این كل جهان را بخواهد تفسیر كند. تصویر دیگر از نظام سازی، تصوری است كه مبدع اش اسپنسر Spencer فیلسوف انگلیسی در قرن نوزدهم است. ایشان از نظام سازی فلسفی یك چیز دیگری را مراد میكرد به تعبیر خود او جهان هستی مثل یك كیك مهمانی است كه علوم و فنون مختلف آنرا در میان خودشان تقسیم كردهاند، یك تكه از این جهان هستی را شیمی مورد ملاقه قرار میدهد، یك تكه اش را نزیك ، و یك تكه اش را روانشناسی و قس علی هذا گویا جهان هستی تكه تكه شده و هر تكهای سپرده شده است به یكی از علوم خاصه، و به تعبیر خود او علوم جزئی یعنی فیزیك، شیمی، روانشناسی و قس علی هذا این تكهتكه شدنها ضررهایی برای بشر دارد.
برای اینكه جلو این مضارگرفته شود باید یك كسی وجود داشته باشد كه این تكهها را از نو تحویل بگیرد و بغل هم بگذارد و از نو كیك را بسازد. این بیان تمثیلی به این معنی است كه شأن فیلسوف این است كه در هرزمانی آخرین دستاوردهای علوم را جمع كند، یعنی عصاره آنچه كه علوم به آن قائلند را جمع كند و از این عصاره یك نظام تلفیقی ایجاد كند. این نظامسازی با آن نظامسازی الی ماشاءالله تفاوت دارد؛ یكی از تفاوتهایش این است كه این نظام سازی كارش هیچوقت تمامی ندارد. چون درهر عصری از نو باید دید آخرین دستاوردهای علوم خاصه چیست خود اسپنسر فلسفه خودش را به این معنی فلسفه تركیبی میدانست و خودش چنین نظامی را درست كرد اگر دركتابهای فلسفه به تعبیر synthetic phylosophy برخورد كردید، مراد نظام فلسفی اسپنسر است. البته اعتقاد خود او این بود كه این نظام فلسفی زمان بزمان باید تجدید بشود چون ایشان براساس دریافتهای قرن 19 از علوم یك نظامی را تنظیم كرده بود در حالی كه طبعاً هر یك از علوم آناً فاناً رشد و دگرگون میشود و باید آن دگرگونیها هم ملحوظ قرار بگیرند.
ایشان میگفت اگر كسی درصد بیایید چنین نظامی بسازد یك چیز دیگر هم معلوم میشود و آن اینكه یك سلسله اصول مشترك در جهان است كه درقلمرو فزیك حاكم است، در قلمرو شیمی هم حاكم است در قلمرو زیست شناسی هم حاكم است و میگفت از این راه باید رسید به یك سلسله اصولی كه بر جهان حاكم است. بنابراین فرق ایندو نظام سازی این است كه آن نظام سازی قبلی اصولش پیشینی بود اما این اصولش پسینی است؛ یعنی با مداقه در علوم و معارف بشری رسیده به اینجا كه چنین اصولی هست. البته ایشان بعضی از این اصول را هم میگفت كه كاری به آن بحث اش ندارم.
این نظام سازی بعد از اسپنسر مورد توجهم پوزیتویستها قرار گرفت، پوزیتویستهای اواخر قرن 19 و اوائل قرن20 نمونه خیلی سادهاش كتاب «فلسفه علمی یا روش شناخت علوم» نوشته فلیسین شاله، ایشان چنین دیدگاهی دارد و اگر در كتابش دقت بكنید میبینید همینجور میگوید، میرود سراغ تك تك علوم یك چیزهای به نظر خودش از كلیات این علوم مطرح میكند و میگوید كلیات این علوم باهم وفاق دارند،منتهی خود نظام سازی به صورت اسپنسریاش هم حتی امروزه مورد اعتماد نیست و مشكلاتی برش بار میشود یعنی حملاتی و انتقاداتی برش شده . مرحوم مطهری رحمه الله علیه، در دو جا از این نوع نظام سازی انتقاد كرده و انتقادشان خیلی دقیق و بجاهم هست؛ یكی در كتاب نقدی برماركسیم و یكی هم در جزوه های كلام جدیدشان كه در دانشكده الهیات میفرمودند كه آنوقت ما در خدمتشان بودیم آنجا هم انتقادهای خیلی جالب و مفصل از اینوع نظام سازی فلسفی می كردند رابطه فلسفه با علوم دیگر در نظام سازی فلسفی نوع اول؛ رابطه
رابطه فلسفه با علوم دیگر میتواند بمیزان مدعای فیلسوف كم و بیش شود، به یك معن باید گفت همه علوم باید زیر این نظام فلسفی اندارج پیدا بكنند چون در واقع از همه چیز میخواهد حرف بزند. یك نمونه جالبش را دوستان در فارابی میتوانند ببینند فازای تا آخرین حدش جلو برده، او برخلاف ملاصدرا در فلسفه سیاسی هم سخن گفته؛ در فلسفه سیاسی هم كه سخن میگوید براساس همان مرتكزات قبلی است، حتی آنجا كه بحث اختلاف حكیم و نبی را میكند، براساس همین اصول ابتدائی به اینجا میرسد كه حكیم و نبی هیچ فرقی با یكدیگر ندارند. حتی، حالا من دیگر نسبت ندهم خودتان ببینید، به معنائی ایشان حكیم را از نبی هم اعلی درجه دانسته. ممكن است كسی از شما بگوید چنین چیزی نیست، ولی خوب بروید ببینید. به یك معنی میشود گفت در واقع یك چنین كسی در باب همه چیز میخواهد سخن بگوید، براساس آن اصول بنابراین بیك معنی همه علوم در نظام ایشان اندارج پیدا میكند: مگر اینكه طرف از اول بگوید من یك چنین نظامی براساس اصول موضوعه میسازم ولی فقط برای تبیین و تفسیر یك حوزه جهان هستی؛ البته این هیچوقت مورد نظرنبوده، عملاً تحقق تاریخی ندارد.( جزوه تفکر نقدی جلسه اول )
منبع: استاد مصطفی ملکیان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید