1395/4/26 ۰۷:۴۰
مسعود احمدی در دهه شصت شناخته شد نه با شعر سپید که با شعری نیمایی و البته متأثر از زبان اخوان ثالث؛ گمان میرفت که او این شعر را [چون دیگرمتأثرانِ زبانِ اخوان که در دهه چهل، براساسِ دانششان از ادبیات کلاسیک ایران، به آن روی آورده بودند] به شعری سادهتر -اما به هر حال در چارچوب اوزان نیمایی- بدل کند، کاری که البته احمدی نکرد! او به یکباره، تغییرمسیر داد و به شعر سپید روی آورد امری که از شاگردِ محمد حقوقی، ستاینده دکتر شفیعی کدکنی و ستوده شده توسط اخوان در محافلِ ادبی دهه شصت، چندان انتظار نمیرفت با این همه احمدی ترجیح داد
نظری به موفقیتهای مسعود احمدی در چهار دهه شاعری
یزدان سلحشور : مسعود احمدی در دهه شصت شناخته شد نه با شعر سپید که با شعری نیمایی و البته متأثر از زبان اخوان ثالث؛ گمان میرفت که او این شعر را [چون دیگرمتأثرانِ زبانِ اخوان که در دهه چهل، براساسِ دانششان از ادبیات کلاسیک ایران، به آن روی آورده بودند] به شعری سادهتر -اما به هر حال در چارچوب اوزان نیمایی- بدل کند، کاری که البته احمدی نکرد! او به یکباره، تغییرمسیر داد و به شعر سپید روی آورد امری که از شاگردِ محمد حقوقی، ستاینده دکتر شفیعی کدکنی و ستوده شده توسط اخوان در محافلِ ادبی دهه شصت، چندان انتظار نمیرفت با این همه احمدی ترجیح داد به جستوجوی زبانی برآید که رونوشتِ شعر دهه چهل نباشد بلکه بازآفرینی آن باشد. با شعرِ زمانه همراه شد، از شعر متعادلِ دهه هفتاد همچون منوچهر آتشی و فرخ تمیمی و تقی خاوری تأثیر گرفت و همچون آنان، آن را مصادره به مطلوب کرد کاری که علی باباچاهی با شعر آوانگارد این دهه کرد و البته به موفقیت رسید. احمدی در دهه هشتاد، کمتر منتشر کرد؛ سختگیرتر شد در انتشار شعر و کتاب و به آنچه میخواست، نزدیکتر. دهه نود، دهه بالندگی شعرش شد فراتر از انتظارها البته نه فراتر از انتظارِ خودِ او!
آن مرد نه با سبد نه با داس، با صبر آمد! هنگامی که دهه چهل به پایانِ خود رسید، بسیاری بر این باور بودند که شعر نو که ارثیه نیمایوشیج بود، به پایه و مایهای رسیده که توانایی حضور و رقابت در عرصههای جهانی را یافته و شعر ایران پس از سدهها غیبت در رقابت شعری با جهانِ غرب، این فرصت را یافته که شعر معاصرِ جهانی را با شعری همعصر با آن، به رقابتی دوشادوش، هم در حوزه کیفیت و هم در حوزه اقتصادِ بازارِ کتاب دعوت کند اما این نگاه، پیش از آنکه معطوفِ «موجودی» شعر دهه چهل باشد، متوجه «خیزش شعری» دهه بعد بود که انتظار میرفت بر بنیانهای شعر دهه چهل شکل گیرد همچنان که در حوزههای دیگر همچون تئأتر، سینما، نقاشی و موسیقی ملی نیز چنین انتظاری غیرواقعبینانه نمینمود و اغلب و اکثرِ بازیگرانِ صحنه این رویکردهای هنری و ادبی در سنین جوانی یا میانسالی خود، امیدِ موفقیتهای جهانی را برمیانگیختند اما شعر دهه پنجاه، نه تنها بر بنمایههای شعر دهه چهل تکیه نزد که مسیری دیگر را آزمود که حاصلاش آن نبود که انتظار میرفت و نه تنها شعرِ نوی ایران جهانی نشد که دههها در حسرتِ تکرارِ موفقیتهای دور از انتظار دهه چهلی خود-چه در ارتقای وجه هنری و چه در اقبالِ مخاطبانِ ایرانی- سوخت. شعر نوی دهه شصت البته به سمتِ «فراملی شدن» میل کرد اما به دلیلِ تغییر زمانه و مخاطب-چه ایرانی، چه جهانی- نتوانست «زبان» و «تخیل» را به پایه و مایهای برساند که فرصتِ عبور از مرزها را بیابد. تغییرِ نسل، فاصله انداخته بود میانِ «داشتهها و دانشِ شعر هزارساله» و نسلِ تازه شاعرانِ این دهه؛ با این همه، چند شاعری که در دهه شصت نامآور شدند، تلاشِ چند دههایشان را معطوفِ بهینهسازی شعرشان کردند که از آن میان، سیدعلی صالحی، شمس لنگرودی و مسعود احمدی، شعرشان مقبولِ مخاطبانِ عام شعر شد. صالحی بازار کتاب دهه هفتاد را به تسخیر درآورد و شمس لنگرودی، در دهه هشتاد با شعر مکاشفهگرِ فارغ از «سختگیریهای زبانی»اش، چنان به شهرت رسید که در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی و البته بازار کتاب، مخاطبانِ عام را جذبِ شعرِ خود کرد. مسعود احمدی اما صبوری پیشه کرد و آرام آرام از دههای به دههای، به آنچه از دهه چهل در خاطرهها مانده بود، نزدیک و نزدیکتر شد. در نیمه دهه نود، انتشار «در زیرِ پوستِ انگشتهای دست چپم»، نشاندهنده ارتقای شعر او به جایگاهی است که «بیوامداری به زبان و بیانِ دهه چهل» کیفیتی همسان را با بهترینهای آن دهه نشان میدهد. احمدی که روزگاری از بهترین مدرسهای مدارسِ پایتخت به شمار میرفت، آن متنِ مشهور فارسی پایه اول را که «آن مرد با سبد و داس میآمد» نقشه راهِ خود قرار داد اما این بار، آن مرد نه با سبد نه با داس که با صبر آمد!
پیروز دو میدان: مکاشفه در جهان، مکاشفه در زبان نیما و شاگردانش، گرچه موفقیتِ چشمگیرشان را در صیدِ قلوبِ مخاطبانِ عام در دهه چهل، مدیونِ فضای بشدت سیاسی آن دوره بودند که از هر چه نوشتند مخاطبان وجهی در مخالفت با دولت کودتا و سلطنت پهلوی در آن دریافتند اما اگر نبود آن اتصالِ ساختارمند با شعر هزارساله و زیباشناسی موردِ پسندِ مخاطبانِ شعر در آن دهه، سرانجامی را مییافتند که اغلبِ شاعرانِ شعر سیاسی در دهه پنجاه یافتند و شعرشان به فراموشی سپرده شد [چرا که مکاشفه در زبان را از یاد بردند و مکاشفه در جهانشان منحصر شد به مخالفت با نظامِ سیاسی آن دوره که چون برافتاد، لذتِ خوانشِ آن شعرها نیز...برافتاد!] در دهههای بعد نیز، برخی به مکاشفه در زبان چنان دل بستند که مکاشفه در جهان را از یاد بردند و به شعری دچار شدند که مخاطبانِ عام در نخستین خوانش، به این سؤال منطقی میرسیدند که «آنچه را که من درنیابم چرا باید سرود؟!» این شعرها، اغلب از تجربه «زیستمحیطی» عاری بودند چنان که از حس مشترک با مخاطبانی که نیاکانشان، 10 قرن در هر مصیبت و شادکامی، شعری را زمزمه کرده بودند که گویی شاعر، برای همان لحظه سروده بود. در تقابل با دسته نخست، شاعرانی نیز به «مکاشفه در جهان» دل بستند و فارغ از «مکاشفه در زبان» شدند و به شعری رسیدند که همزبان بود با مردم زمانه اما بهرغم برقراری ارتباط معنایی با ایشان، پسندِ زیباشناسی مخاطبانی نبود که هنوز شعر هزارساله برایشان، از قلههای دستنیافتنی بود؛ آنچه در این سالها به «بحران شعر»، «بحرانِ مخاطب»، «بحران در بازار کتاب شعر» تعبیر شد، محصولِ هر دو رویکرد بود و مسعود احمدی به روایتِ آثاری که در این چند دهه منتشر کرد، مشکل را دریافت و در متنها و مصاحبههای خویش نیز به آن پرداخت: «درک دگرگونیهای ساختاری و وضعیتها و موقعیتهای جدید و تحولات فرهنگی و هنری منبعث از آنها، بستگی تنگاتنگی با میزان هوش، دانش و تجربه و مهمتر از اینها وسعت نظر و تأمل و دقت در چند و چون تطورات از جمله دگرگونیها و نوآوریها در شعر دارد؛ بنابراین... چند شاعر قدیمی توانستند خود را با شعر رو به تحول زمانه همراه و همسازکنند اما مرحلهگذار و فروپاشیها و درهمریختگیهای با آن، باعث شده و میشود که علاوه بر فرصتطلبان، شمار زیادی از جوانان مستعد دیروز و امروز بیاعتنا به اینکه تنها میراث مشترک شاعران و نویسندگان زبان و ادب مادری است و بدون توجه به اینکه شعر در «زبان» شکل میگیرد، آغاز به کارکرده و میکنند. به عبارتی اینان ندانسته و نمیدانند تا بر زبان و ادب ملی خود اشرافی نسبی نداشته باشند راه به جایی نخواهند برد. گمان نمیکنم فهم اینکه علم و هنر از توالی و همبستگیای تاریخی و ایجابی برخوردارند، دشوار باشد. آنچه گفتم دال بر این نیست که لزوماً همه نویسندگان و شاعران میباید ادیبی تراز اول و لاجرم دستوردان و... متبحری باشند، قصدم این است که بدون تسلط بر ابزار کار و آگاهی از پیشینه تاریخی، جز به هدردادن استعداد و تخریب و تنزیل منزلت شعر و رواج آسانپسندی و آسانگیری، که در نهایت به تنزل فرهنگ جامعه خواهد انجامید، نتیجهای نخواهد داشت.» اما این اشارات، اشاراتی ادیبانه بود که از دهه چهل به این سو، به شکلی مکرر توسط بزرگان اهلِ تمیز -به روایتِ سعدی!- ارائه شده بود اما آنان که به چنین نقدی پرداخته بودند، در عمل یا به گروه نخست پیوسته بودند یا به گروه دوم و گره از کار فروبسته خود و شعر معاصر نگشوده بودند؛ احمدی به پیوند دو نوع مکاشفه مورد بحث در شعرش همت گماشت و کتاب به کتاب موفقتر شد. پسرانِ لنگه پدر را جدی نگیر غوغای رسانهای و مردان ابتر/ تصدیقِ زنان به مذکر نزدیکتر و این شبهشعرها را که فقط روزنامه را پر میکنند/ کاغذ را باطله...[در زیر پوست انگشتهای دست چپم؛ ص102] البته نباید از یاد برد که در کتاب اخیر، بهرغم موفقیتهای غافلگیرکننده، از برخی آفات شعر قدمایی و دهه چهل، لطمهدیده کارش؛ از جمله بدل شدن برخی شعرها به بیانیه، ردیه، هجویه یا... به شکل پنهان یا آشکار که گرچه در شعر کهن به عنوانِ یکی از مصادیقِ استادی سخن به شمار میآمده و در شعر دهه چهل نیز –مخصوصاً در شعر اخوان و پیروانِ او که شعرشان ادامه منطقی شعر هزارساله بود، چنین بوده -با بازتابهای اجتماعی و زیرگفتارهای سیاسی- اما بنا بر این نیست که در قرن بیست و یکم و دورانِ دهکده جهانی نیز، شعر به عنوان جریده یا بهتر بگویم صرفاً به عنوان جریده عمل کند و شعر جای یادداشت و مقاله را بگیرد و خود بدل به روزنامه صبح و عصر شود؛ روزنامه از روزی به روزی دیگر، میمیرد اما دوامِ شعر بیش از اینهاست!
تغزل، عینیتگرایی، زیرگفتارهای فلسفی اگر شعر نیما، اخوان و شاملو ادامه سبک خراسانی در زبانِ امروز بود و باقی شاعرانِ موفق دهه چهل، هر یک یا به سبک عراقی گرویدند یا به سبک هندی، مسعود احمدی گز کرده و میانه را گرفته و در واقع، در پی احیای «مکتب وقوع» در شعرِ خود است همان عینیتگرایی، همان تغزل، همان خاکی شدنِ دامانِ شاهدانِ افلاکی اما با یک تفاوتِ مشخص: زیرگفتارهای خواسته و ناخواسته فقهی-فلسفی در مکتب وقوع، در شعر مسعود احمدی بدل شده به زیرگفتارهای فلسفی آن هم از نوع نگرش فلاسفه متأخری چون هایدگر و اگزیستانسیالیستهای پساسارتری، با بیانی که پیوند بیان دیروز و امروز است و اخذ شده از بیان فقهی؛ همین برخورداری شعر احمدی از تواناییهای بیانِ فقهی دوره صفویه به این سو، این قدرت را به شعر او بخشیده که در عینِ بیانِ پیچیدهترین رویکردهای بشری، مخاطب عام با روگفتارِ ساده شعر و البته احساسات پنهان در سطرها ارتباط برقرار کند در حالی که زبانِ به کار گرفته شده، چندان از جنسِ زبانِ امروز نیست. خودِ او در جدال با مدعی یا مدعیان که گاه در کلامِ او به روشنفکرانِ زمانه تعبیر میشود و گاه خطابی کلی میگیرد، گفته است: «گویا گروه یاد شده آن «فکر عظیم» را که ابوالحسن نظامالدین سمرقندی قریب به 900 سال پیش از ملزومات حرفه شاعری دانسته و به زعم من نیز تا هر زمان که هنر موضوعیتی داشته باشد معتبر است، از یاد بردهاند: «اما شاعر باید که سلیمالفطره، عظیمالفکره... دقیقالنظر باشد، در علوم متنوع باشد و در...» درست است که کلاننگری ادوار پیشامدرن، مضامین معدود و معینی چون مرگ، عشق، بیاعتباری دنیا و... خواه ناخواه کلیگوییهای بسیار مشابهی را با خود داشت اما دوبیتیهای عاشقانه عارفانه همانندهای باباطاهر و حتی غزل خواجوی کرمانی کجا و غزل سعدی و حافظ؟ این فاصله بعید تنها به واسطه غلظت یا رقت عواطف و احساسات و میزان توان تخیل و مقدار اشراف بر زبان و ادب فارسی و عربی نیست. بدون تردید شعوری شورمند که طبعاً بر دانشی ژرف و معرفتی عمیق استوار است در خلق آثار برتر و برجسته دخیل بوده و هست. شاعری که به شهادت شعرش و روایت همه تذکرهنویسان و قضاوت تمامی مؤلفان و مفسران و شارحان، علاوه بر احاطه به علوم عقلی و نقلی، به دانش فلسفی و تبعاً به بینشی ژرف کاوانه مجهز بوده، باید که از همه همگنان پیشی بگیرد و محصول کار دراز مدت و مشقت بار خود را این گونه بستاید: غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ/ که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریا را.» بیانِ فقهی تغزل، ارثیه شعر حافظ است البته؛ گرچه معاصر کردناش بسیار دشوار مینماید دشواریای که احمدی در چهار دهه، در نهایت به آن رسیده است.
لکلکها بر بام اینکه احمدی و شعرش، در این پایه و مایه بمانند یا به پلههای فروتر عقب بنشینند یا به پلههای فراتر پیش روند، کاری پیشگویانه است و منتقد، اغلب نه تردست است نه شعبدهکار نه بیننده آنچه در پیش است، در فنجانِ قهوه! منتقد میتواند از آرزوهای خود بگوید که شاعر، فراتر از خود برود و منتقد، نیز! تا قادر باشد فراروی شاعر را در آینده ببیند. آنچه انتظار میرود، افزودنِ زیرگفتارهای خلاقه به شعر او تا دهه 1400 است و این انتظار، که تأثیرِ شعرش بر شعر زمانه، نیمه دوم دهه نود را همچون آنان که پای به توپ دارند، به نیمه مربیان بدل کند! این برف حرف ندارد این ردپای تا آن سر دنیا/ تا آن وَرِ حالا و این جای پیشانی و نُک بینی تو بر شیشه بخارگرفته لکلکها را صدا کن دارکوب و کلاغ زاغ/یاکریم و شانه به سرها را تا زیبایی به اوج برسد/ برسد به سرریز... [در زیر پوست انگشتهای دست چپم؛ ص31]
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید