نگاهی انسان شناختی به آثار و زندگی صادق هدایت / فاطمه خضری - بخش اول

1395/4/9 ۱۱:۳۸

نگاهی انسان شناختی به آثار و زندگی صادق هدایت / فاطمه خضری - بخش اول

ادبیات داستانی مدرن ژانری است که هنگام آشنایی با دنیای غرب با آن مواجه شدیم. این آشنایی هم از خلال ترجمه ی آثار نویسندگان بزرگ غربی اتفاق افتاد هم با خلق داستان توسط نویسندگان خلاقی چون هدایت. هدایت یکی از موثرترین نویسندگانی است که ادبیات معاصر ایران را تحت تاثیر قرار داده است حالا این تاثیر می تواند هم جنبه ی مثبت داشته باشد و هم جنبه ی منفی. آثار زیادی در رابطه با نوشته ها و خود هدایت نوشته شده است هر چند این نوشته ها اکثرا با رویکردی ارزشی همراه هستند.

ادبیات داستانی مدرن ژانری است که هنگام آشنایی با دنیای غرب با آن مواجه شدیم. این آشنایی هم از خلال ترجمه ی آثار نویسندگان بزرگ غربی اتفاق افتاد هم با خلق داستان توسط نویسندگان خلاقی چون هدایت. هدایت یکی از موثرترین نویسندگانی است که ادبیات معاصر ایران را تحت تاثیر قرار داده است حالا این تاثیر می تواند هم جنبه ی مثبت داشته باشد و هم جنبه ی منفی. آثار زیادی در رابطه با نوشته ها و خود هدایت نوشته شده است هر چند این نوشته ها اکثرا با رویکردی ارزشی همراه هستند. عده ای از هدایت بت ساخته اند و عده ای او را نویسنده ای سیاه می دانند که ادعا دارند  نباید آثارش را خواند چون ممکن است مخاطب دچار افسرده گی شود. حالا اگر خواسته باشیم به یک شناخت انسان شناختی در رابطه با ادبیات معاصر برسیم ناچاریم نه تنها آثار بنیان گذاران ادبیات معاصر ایران را به دور از تعصب بررسی کنیم بلکه باید تاثیر آن را نیز در رویکرد نویسندگان امروزی هم جست و جو کرد. این امر به این راحتی اتفاق نخواهد افتاد مگر این که  جامعه ی ایران  را به لحاظ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در دورانی که نویسنده زندگی می کرده بشناسیم. بنابراین باید نگاهی به تاریخ اجتماعی ایران داشته باشیم که چگونه و با چه نگاهی با دنیای غرب وارد ارتباط و آشنایی شده است که مطمئنا ذهن نویسنده را تحت تاثیر قرار داده است.  و در حال حاضر ارتباط ما با دنیای غرب به کجا رسیده و نگاه مان به خودمان و غرب چگونه و بر چه اساس تغییر کرده است. در رویکرد علوم اجتماعی این دیدگاه که نویسنده تنها از خلال نبوغ خود آثارش را توسعه می دهد مورد نقد قرار گرفته است. در همین بین سوالاتی هم در رابطه با ادبیات معاصر ایران پیش می آید آیا ما توانسته ایم به شناختی ساختاریافته از ادبیات مدرن دست پیدا کنیم؟ یا این که تنها تلاش نویسندگان این است که صرفا احساس خود را در قالب داستان ارائه دهند؟ شاید قبل از آن باید پرسید آیا ما توانسته ایم بعد از روبرو شدن با دنیای غرب هویت خود را ساختاریافته بشناسیم که حالا توقع داشته باشیم هنگامی آثار ادبی نویسندگان ایرانی را در دست می گیریم بتوانیم موقعیت فرد را در جامعه و جهان متصور شویم؟

 امروزه ما می بینیم آثار زیادی در ژانر ادبیات داستانی وارد بازار کتاب می شوند با این وجود منتقدان ادبی هنوز بوف کور را به عنوان یک اثر برگزیده در ادبیات داستانی ایران نام می برند و مدعی هستند در حال حاضر تعداد رمان های خوب به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد. مطمئنا سوال اساسی در این جا پیش می آید چرا ادبیات داستانی ما عقیم مانده است. آیا می توان گفت نویسندگان امروزی در خلق آثارشان از آن جا نمی توانند تفکر را بیاموزند چون قدم اول خود را به هنگام آشنایی با آثار نویسندگانی چون هدایت محکم برنمی دارند. هنگامی آثار هدایت را می خوانیم با دنیای آشنا می شویم که فرد جامعه را در مقابل خود درک می کند و نمی تواند در برابر آن کاری انجام دهد. شاید بتوان گفت یادگیری تفکر هنگامی صورت می گیرد که نویسنده قادر باشد ارتباط منسجم خود را با  جهان و جامعه اش درک کند در غیر این صورت نویسنده ایی باهوش هم قادر خواهد بود فقط احساس خود را بیان بکند. این در حالی است در آثار ادبی غرب ما می توانیم با سوالات اساسی انسان در حوزه های فلسفه، دین، اجتماع، سیاست و ... روبرو شویم این سوالات در صورتی در ذهن ایجاد می شوند که فردیت در رابطه با جامعه شکل گرفته باشد. شاید بتوان گفت از لحاظ سیاسی اولین تلاشی که نخبگان جامعه ی ایران برای رسیدن به فردیت انجام دادند در چارچوب رویکرد مشروطه بود؛ دورانی که صادق هدایت به دنیا آمد و پرورش یافت. مشروطه به گفته ی کاتوزیان قانون خواهی مردم ایران بود که می خواستند با امنیت زندگی کنند و بتوانند از لحاظ اجتماعی، اقتصادی و فکری رشد کنند. در این موقعیت بود که ایرانی ها متوجه اختلافات شدید خود شدند و فهمیدند با تفاوت های قومی، زبانی و دینی به این راحتی نیست در چارچوبی به نام قانون کنار هم قرار بگیرند؛ از آن جا که قانون در چارچوب مشروطه بر اساس قوانین جوامع غربی تعریف شده بود. حالا در این راستا نویسنده ای چون هدایت به فردیت چگونه فکر می کند؟ هدایت در سال 1303 هنگامی فقط 22 سال داشت رباعیات خیام را در تهران به چاپ رساند. کاملا روشن است هدایت خواهان این است فلسفی فکر کند و به فردیت از خلال رویکرد وجودشناسی اهمیت دهد. گویی برای نویسندگان ایرانی که در جامعه ایی با اختلافات قومی، زبانی و دینی زندگی می کنند تنها چاره شان این است که رویکرد وجودشناسی را برای ارتباط برقرار کردن با یکدیگر که شاید بتوانند یک صنف منسجم تشکیل دهند، انتخاب کنند. رویکردی که می توان آن را هم در ادبیات عرفانی کلاسیک ایران  و هم در آثار نویسندگانی چون سارتر، کافکا، کامو و ... دید. دقیقا هدایت برای ترجمه ادبیات غرب نویسندگانی چون کافکا و سارتر  را انتخاب می کند. اما سوال اساسی که در این جا می توان طرح کرد این است که آیا می توان بدون در نظر گرفتن ساختارهای جامعه سوال های فلسفی در رابطه با وجود انسان پرسید؟ آیا نویسنده بدون این که ارتباط فرد با جامعه اش را درک کند می تواند برای رسیدن به پاسخ سوالاتی فلسفی و وجودی به جوابی منسجم برسد که بتواند علاوه بر ارتباط برقرار کردن با مردم هویت ایرانی را بشناسد؟ در این نوشته که در بخش های متعددی در سایت انسان شناسی به انتشار خواهد رسید سعی می شود با نگاه به زندگی و آثار هدایت با رویکردی اجتماعی و انسان شناختی  آسیب شناختی ادبیات معاصر ایران را نیز در نظر داشت.

برای رسیدن به یک چارچوب نظری در رابطه با شناخت نویسنده ای چون هدایت ما به راحتی نمی توانیم از یک نگاه ساده انگارانه استفاده کنیم؛ حداقل از آن جا که پیش زمینه های زیادی در رابطه با او چه در بین روشنفکران و نویسندگان و چه بین عامه ی مردم وجود دارد. در ابتدا ما به تاریخ و موقعیت اجتماعی و فرهنگی که او به دنیا آمده است می پردازیم. به نظر می رسد در این صورت می توان به افکار و شرایطی که از بیرون به ذهنیت هدایت  تحمیل شده است پی برد. شاید در این رابطه مهم ترین سوال این باشد که آیا هدایت توانست در طول زندگیش از نفوذ شرایط اجتماعی-فرهنگی که در آن زندگی می کرد بیرون بیاید. جوابی بدیهی می توان به این سوال داد که به هر حال وقتی فردی توانایی نویسندگی و تفکر را دارد یعنی توانسته به نگاهی عینی در رابطه با موقعیت اجتماعی – فرهنگیش برسد و تعریفی از آن داشته باشد. بنابرین مهم است بعد از شناخت موقعیت اجتماعی –فرهنگی هدایت زندگی شخصی اش را نیز در نظر داشته باشیم و علاوه بر آن ببینم در آثارش چگونه به احساسات و افکارش شکل می داده و  واقعیت های اجتماعی را می دیده است. کودکی هدایت در دوره مشروطه سپری شده است؛ دورانی که تازه قبایل مختلف ایران برای زندگی ملزم می شدند در کنار هم قرار بگیرند و وجود یکدیگر را تحمل کنند؛ هر چند این امر به ساده گی اتفاق نیفتاد و فراز و نشیب های زیادی در پی داشته است. به هر حال همان طور که رفته رفته راه سازی در ایران اتفاق می افتاد مردمی که پراکنده در این سرزمین پهناور دور از هم زندگی می کردند دیده شدند. مردم ایران ترجیح می دادند برای در امان ماندن از چپاول شدن از سوی شاهان ایران در نقاطی دور از دسترس زندگی کنند. اما شهرسازی و به وجود آمدن طبقه ی بازاری سنتی تغییر و تحولی در ساختار موقعیت زیستی – اقتصادی مردم ایجاد کرد. تا قبل از هموار شدن راه سازی بازاری ها توان ارتباط برقرار کردن با یکدیگر برای رسیدن به یک طبقه نداشتند و آن ها درگیر مسائل قبایلی و ارتباطات رو در روی عاطفی بیشتر بودند. به هر حال اساس راه سازی در دوران رضا شاه و همراه با یک دیکتاتوری اتفاق افتاد که مطمئنا یک فضای بسته در ایران از نظر فکری ایجاد کرده بود. همان طور که طبقه بازاری سنتی شکل می گرفت روشنفکران کسانی که به غرب برای تحصیلات می توانستند بروند طبقه متوسط تحصیل کرده را تشکیل می دادند. در این بین مطمئنا زندگی مردم نیز دچار تغییر و تحولات می شد؛ حداقل رسم و رسوم شان دیده می شد که می توانست دست مایه نوشتن برای نویسندگانی چون هدایت شود. مردم ایران در دوران دیکتاتوری رضا شاه که دوران زندگی هدایت نیز هست با مواردی روبرو شده اند که عقایدشان به چالش کشیده شده است و آن ها مجبور بودند برای حفظ و در امان بودن عقایدشان به روحانی های سنتی پناه آورند که سوالات و تردیدهای ذهنشان بی جواب نماند. حالا هدایت در این دوره چگونه زندگی می کرده است. گفته می شود او در خانواده ایی اشرافی به دنیا آمده است این در حالی است به گفته ی نویسنده ی اجتماعی چون کاتوزیان جامعه ی ایران دارای یک طبقه اریستوکراسی نیست از آنجا که پادشاهان در ایران هرگز به طبقه ای وابسته نبودند و این ثروتمندان بوده اند که به آن ها وابستگی داشته اند. در نتیجه شاهان ایرانی هر لحظه که اراده می کردند می توانستند یک ثروتمند را تبدیل به یک گدا کنند. دقیقا مشروطه اتفاق افتاد که حکومت قانون در ایران به وجود بیاید و مردم بتوانند با امنیت خاطر برای زندگی، اعتقادات و ثروت خویش برنامه بریزند. ظاهرا مبارزه برای آزادی بود اما تعریفی که از آزادی برای مشروطه خواهان وجود داشت قانون بود.  مطمئنا این تضادهای اجتماعی باعث به وجود آمدن ساختاری خاص در روانشناسی مردم عادی، روشنفکران، ثروتمندان، بازاری ها و ... شده است. پس هنگامی می گوییم هدایت در خانواده ای اشرافی به دنیا آمده است باید این نکته را در نظر داشته باشیم که خانواده ی او و حرکات شان زیر نظر بوده است آن ها نمی توانستند آزادی کامل برای زندگی شان در زمان حکومت رضاشاه داشته باشند. مطمئنا محافظه کاری خاصی در ذهنیت آن ها وجود داشته است. خود هدایت می گوید: «دوران خردسالی و شباب من در چهارچوب بسته ی یک تربیت سر  براه و زیر نظر پدر و مادری مهربان ولی سخت گیر گذشته است. در تمام مدت تحصیلی اجازه نداشتم جز در مدرسه با رفقایم معاشرت و حتی بازی کنم، یا در رفت و آمدم تاخیر داشته باشم. غیر از خویشاوندان، فقط دو سه نفر هم کلاسی داشتم که گاهی به خانه ی ما می آمدند و به ندرت پیش آمده بود که من به خانه ی ایشان بروم – که آن هم فقط برای مرور درس بود.» این شیوه ی تربیت مطمئنا زوایه ی دید هدایت را تحت تاثیر قرار داده است. هدایت در برابر این رفتار سعی می کند برای خود مفری پیدا کند و به قول خودش همانا چیز خواندن بود. هدایت می گوید که در این جا هم باز به مشکل بر می خورده است: «مادرم که زن باهوشی است و غالبا مرا می پائید، وقتی میدید که بر خلاف معمول با اشتیاق به کتاب درسم توجه دارم، ملتفت می شد که کاسه ای زیر نیم کاسه است و مچم را می گرفت و جزوه ی کذائی را توقیف می کرد.» با این حال هدایت از خواندن هر چه به دستش می افتاده روگردان نبوده است. گویی هدایت در کنار اتفاقات متعددی که از نظر سیاسی – اقتصادی در دوران کودکی و نوجوانی اش برای مردم عادی می افتاده دور بوده است. چون او نه دچار مشکلات معیشتی بوده و نه خانواده اش آن قدرها آزادش می گذاشتند که بتواند مانند یک مشاهده گر همدل با مردم ارتباط داشته باشد. در این جا می توان به این اشاره کرد که هدایت در کودکی به گونه ای تربیت شده  که از دریچه ی عقل گرایی و نظریه اطرافش را بشناسد. عقل گرایی را چگونه می توان تعریف کرد؟ هنگامی ما باور داشته باشیم حقیقتی بیرون وجود دارد و این انسان است که  برای شناخت این حقیقت باید تلاش کند و درباره اش به تفکر بپردازد به تعریفی از عقل گرایی نزدیک شده ایم. هدایت کوچک نمی تواند راحت و آزاد کتاب غیر درسی بخواند و هدایت کوچک حق بازی با همسالان خود را آن گونه که دوست دارد ندارد. او ناچار است در گوشه ای بنشیند و درباره ی اطرافش فکر کند و یاد می گیرد حتی آن ها را بنویسد. کسی مانند آقای فلسفی مدیر مسوول هفته نامه امید که مقاله ی هدایت را هنگامی که سوم دبیرستان بوده چاپ کرده است، رو به هدایت می کند و  می گوید: «اتفاقاتی که در ایران می افتد جالب نیست که نوشته بشود. در صورتی که کافی است آدم دو روز در شهر پاریس بگردد و مطالب زیادی برای نوشتن بیابد.» گویی قشر روشنفکر در ایران همگی از یک رویکرد عقل گرایی، مردم و اتفاقات روزمره شان را می دیدند و آن ها را با کشورهای غربی مقایسه می کردند. این رویکرد باعث می شود نویسنده یا روشنفکر دچار دوپاره گی ذهنی شود و تصور کند باید واقعیت با تعریف آن ها هماهنگ باشد در غیر این صورت ارزش ندارد.

اگر باور داشته باشیم که جهانی خارج از ما وجود دارد بالطبع در پی روشی مناسب برای نزدیک شدن به آن و شناختش خواهیم بود.  ابزار شناخت جهان خارجی چیست؟ حس ها یا عقل؟ شاید بگوییم همه انسان ها دارای این ابزار هستند و توانایی دارند با به کار بردن تکنیک به شناختی صحیح از جهان خارج برسند. اما ما نمی توانیم  شرایط اجتماعی را نادیده بگیرم چون سخت در پرورش ابزارهای شناختی دخالت دارد. دوران مشروطه  و سال های پس از آن که هدایت در آن رشد کرده است و مردم ایران آرام آرام در حال آشنایی با دنیای مدرن و افکار بوده اند به راستی در ساختارهای شناخت مردم ایران چه اتفاقی افتاده است؟ آیا قشر تحصیل کرده که به صورت نسبی از رنج معاش در امان بوده توانسته است بین خود و دیگری که خودش را به جامعه ی ایران تحمیل کرده فاصله ایجاد کند؟ اگر بخواهیم با توجه به آثار هدایت این سوال را جواب بدهیم باید بگوییم قشر تحصیل کرده توانست بین خود و دیگری برای شناخت فاصله ایجاد کند؛ اما این فاصله چگونه ایجاد شده است؟ به هر حال اولین پله برای نزدیک شدن به شناخت خود، تشخیص دیگری است. این که مردم در آن دوران دیده اند که شهرسازی اتفاق افتاد و راه های صعب العبور رفته رفته برای ارتباط هموار شدند دست افراد خارجی را در میان می دیدند. بستگی دارد شرایط روانی، اقتصادی و اجتماعی ما چگونه باشد که این شناخت از جهان خارجی ساختار پیدا کند. اگر ما آسودگی داشته باشیم  مطمئنا این شناخت می تواند با بازی های عقل و فلسفه یا علم که نگاهی مشاهده گر را در نظر دارد همراه شود. اما در شرایط آشفته ی ایران این شناخت از جهان خارجی چگونه اتفاق می افتد.  این شناخت جهان خارجی منجر می شود افراد با نظریه های  ذهنی خویش آن ها را تعبیر کنند؛ نظریه های ذهنی که با حالت های روانی افراد سر و کار دارد: ویژگی های روانی همچون ترس، اضطراب، هیجان، خوشحالی و ...  چگونه می توان هنگامی که افراد دنیای فیزیکی آن ها در حال بزرگ شدن و تغییر است دچار حالت های افسارگسیخته در روان نشوند در حالی دیگری را می بینند که افسار زندگی شان را در دست گرفته است. مطمئنا وقتی ما خواسته باشیم دیگری را آن قدر دور احساس کنیم که توانایی دارد زندگی ما را در دست بگیرد ما را آن چنان ناتوان می کند که یا منفعلانه یا پرخاشگرانه برخورد می کنیم.  برای همین ما می بینیم در یک سو از غرب در آن دوران تجلیل شده و از سوی دیگر نکوهش شده است. در این میان کسی مانند هدایت که در یک خانواده ثروتمند بزرگ شده است و توانایی این را دارد که به خارج از کشور سفر کند و زندگی مردم آن جا را از نزدیک ببیند، به گونه ایی دیگر با دیگری برخورد می کند. هدایت کتاب می خواند و می نویسد. او هم کتاب های خارجی را می خواند و هم به نوشته های مربوط به جامعه ی ایران توجه می کند. البته درست است در دوران مشروطه و سال های پس از آن ایرانی ها توانستند رفته رفته از خلال مدرنیته و تغییر فضاهای شهری با دیگری رو در رو شوند اما مهم تر از این آن ها دیگر ناچار بودند جور دیگر ولی نعمت خود را یعنی شاهانی که بر آن ها حکومت می کردند ببینند. شاهانی که مردم ایران به آن ها  حس تعلق درونی و دینی داشتند. این افسون زدایی از شاهان مطمئنا باعث دلزدگی در ایرانی ها شده است. از آن جا آن ها ناچار بودند خود تصمیم برای زندگی شان بگیرند. هر چند این را باید در نظر بگیریم که این شناخت در بین مردم ایران نسبی است مطمئنا اوج آن را می توان در قشر تحصیل کرده و بازاری های سنتی دید. برای همین می بینیم بعد از مشروطه به خاطر هرج و مرجی که اتفاق افتاد مردم خواهان این شدند که باز یک ولی نعمت همچون رضا شاه داشته باشند؛ این طبیعی است که مردم ایران به ساده گی نتوانند از ولی نعمت های خود افسون زدایی کنند. به هر حال در یک سو شاهان یعنی ولی نعمتان قرار داشتند و از سوی دیگر غربی ها یعنی دشمنان. ایرانی ها در این جا باید برای فرار از حس نداشتن تعلق خاطر خود را به شاهان  بسپرند تا از آن ها در برابر دشمنان دفاع کنند. در این جا هدایت و امثال او باید چه کنند؟ تنها موضوعی که می تواند در ایران منجر به راه نجاتی شود چیست؟ آیا نگاه عرفانی ادبیات کلاسیک ایران نیست؟ نگاهی که ساختار اجتماعی را نادیده می گیرد و در درون برای شناخت خود و خدایش می رود. ساختار اجتماعی چگونه نادیده گرفته می شود؟ هنگامی که افراد توان ندارند هویت اجتماعی در برابر قدرت داشته باشند و تصور می کنند در حال از دست دادن خود هستند  این منجر به ترس و اضطراب می شود و حالا چگونه می توانند با خود روبرو شوند؟ تنها راهی که باقی می ماند به دنبال یک شناخت از نزدیک از جهان هستی بود تا احساس غریبی و جدا افتادگی در جهان واقعی نکرد. هر چند نمی توان منکر شناخت عظیمی که عرفا از جهان درون به دست آورده اند شد اما نادیده گرفتن ساختار اجتماعی و جامعه ما را از یک شناخت همه جانبه و واقعی دور می کند. به هر حال باید جایی برای نزدیک شدن شناخت از بیرون و درون پیدا کرد. اما ظاهرا در ایران این گونه است که این دو نوع شناخت به این راحتی ها نمی توانند از در دوستی وارد شوند. هدایت رباعیات خیام را تنظیم می کند و کتاب های اگزیستانسیالیستی ترجمه می کند. آیا این موارد می توانند نشان از آن باشند که روش هدایت برخلاف مردم دورانش هست؟ آخر اگزیستانسیالیسم به انسان و به وضعیت برخاسته از وضعیت اجتماعی اش توجه می کند. اگزیستانسیالیسم ساختار اجتماعی را درون نگرانه بررسی می کند و جامعه را نادیده نمی گیرند هر چند نگاهی احساسی و درونی دارد اما خواهان این است انسان ها را بشناسد و همانند عرفان ایرانی نیست که هر فردی ملزم به این باشد خود با جهان درونی اش روبرو شود. نمی توان به یک جواب ساده انگارانه بله یا نه در رابطه با هدایت اکتفا کرد. باید نوشته های هدایت را آرام آرام ورق زد و آن ها را تحلیل انسان شناختی کرد.

اگزیستانسیالیسم باور دارد که انسان به لحاظ وجودی فارغ از سرشت و طبیعت است؛  انسان بدون سرنوشت از پیش تعیین شده یا هویت خاصی به دنیا می آید و در همین بین او با زندگی کردن، انتخاب و تصمیم هایش ماهیت خود را شکل می دهد. حالا می بینیم صادق هدایت به اگزیستانسیالیسم علاقه دارد آن هم در دوره ای که تازه مردم ایران در حال آشنایی با هویت خود هنگام رو در رو شدن با دیگری از خلال مدرنیته  و ترجمه تفکر غربی ها هستند. علاوه بر آن از وابستگی عاطفی و دینی مردم ایران به شاه که سرنوشت شان را رقم می زند افسون زدایی شده است. در این بین مردم ایران در دوران مشروطه گویی دچار سوالاتی اساسی  در رابطه با سرنوشت شان شده اند. جنس سوالات مردم ایران آیا در آن دوران فلسفی یا وجودی است؟ نه! سوالات بیشتر حقوقی و ارزشی هستند. دین داران نگران این موضوع هستند که دین به خطر نیفتد و سیاسی ها (حزب توده)  به تقلید از غرب نگران پیشرفت نکردن جامعه از لحاظ تکنولوژی و در خطر افتادن  حقوق اقتصادی کارگران و سایر افراد هستند. در این بین قومیت ها هم می خواهند حقانیت و استقلال خود را داشته باشند. به این ساده گی ها هم نیست انسان با وجود خود آن گونه که سارتر مد نظرش هست که به خاطر مسوولیت سرنوشت خویش و آزادی دچار دلهره و اضطراب می شود روبرو شود و بخواهد ماهیت خود را شکل  بدهد. حداقل در رابطه با مردم ایران در آن دوران  در هویت شکل گرفته شان دچار ترسی به لحاظ انسان شناختی هستند که خواستنن آزادی به معنای اگزیستانسیالیستیش آن ها را دچار بحران می کند  که به گونه ایی شاید دچار حالت های «نقض پدر» با توجه به واژگان لکان شوند. اما گویی ساده نیست رسیدن به ساحت قانون با وجود اختلافات دینی، قومی و زبانی. مشکلات زیادی سد راه مشروطه یا قانون خواهی وجود داشته است.  اما ورود مدرنیته گویی به مردم ایران با اختلافات متعدد کمک می کند که در یک جا جمع شوند و با یکدیگر حرف بزنند؛ چون خواه ناخواه دارای یک نقطه مشترک برای شناخت شده اند. حالا که حرف زدن درباره ی خودشان به این راحتی نیست پس چه بهتر درباره ی خود مدرنیته و افکار غربی ها با یکدیگر سخن بگویند و شاید توانستند در این بین به توافق برسند؛ حداقل مدرنیته یک وجود منسجم و خارجی دارد. پس  تفاوت زیادی بین مدح و ذم مدرنیته وجود ندارد. مهم پیدا کردن یک نقطه مشترک برای فکر کردن و حرف زدن است. در همین راستا می بینیم هر کسی وقتی با خودش خلوت می کند به دین، قومیت و زبان خودش رجوع می کند که مبادا دچار پریشان گویی به خاطر نقض ساحت پدر شود  و وقتی در جامعه قرار می گیرد سعی می کند به زبان مشترک که همان مفاهیم غربی هستند رجوع کند.  این دوپاره گی را هنوز ما در جامعه ی ایران می بینیم. در دوران مشروطه نه فرصت آن را داشته ایم و نه از نظر روانی آماده گی که با وجود خود روبرو شویم و بخواهیم روش غربی ها را برای شناخت گذشته ی خویش قرض بگیریم. روشی که به ما کمک می کند حواس خود را برای شناخت دنیای خارجی پرورش دهیم.  گویی مفاهیم غربی بهانه ایی هستند که افراد اختلافات هویتی خود را نادیده بگیرند و بتوانند یا برای ساعتی یکدیگر را تحمل کنند یا  جامعه را که به این راحتی نمی تواند چرخ اقتصادی اش از کار بیفتد آرام آرام به سوی پیشرفت هدایت کنند. اما به نظر می رسد مشکل اساسی از نظر هویتی وجود دارد که افراد از ترس از دست دادن ساحت پدر جرات به نقد کشیدن آن را با روش غربی ندارند. درست است به حافظه سپردن  مفاهیم جوامع دیگر کار سختی است اما حداقل به فرد این فرصت را می دهد مفاهیم را در کنار مفاهیم به ارث رسیده اش بگذارد بدون آن که در هویت شکل گرفته اش تغییری ساختاری بدهد. همان طور که می بینیم مردم ایران در طول تاریخ در برابر شاهانی که بر منصب قدرت حکومت می کردند یک هویت انفعالی داشته اند و جز اطاعت محض کاری انجام نداده اند اما به گفته ی کاتوزیان اگر یک شاه از موقعیت خویش سواستفاده کند یعنی یا ادعای خدایی بکند یا عدالت را در رابطه با مردم بینوا رعایت نکند کل جامعه  (فقیر و غنی) با هویتی افسارگسیخته و تهاجمی بر علیه اش شورش می کنند و شاه  را از تخت به زیر می کشند. در یک سو هویتی منفعلانه می بینیم  و در سوی دیگر هویتی افسارگسیخته و تهاجمی. این در حالی است مدرنیته بر اساس تغییر روش  برخوردش چه با انسان و چه با جهان خارجی شکل گرفته است. اما مردم ایران از همان دوران مشروطه به دلایل روانشناختی روش خود را در رابطه با انسان و جهان خارجی تغییر ندادند اما منفعلانه مفاهیم و تکنولوژی را قرض گرفتند. هر چند روش نیاز به ابزار عقل و حواس دارد. عقل و حواس نیز در طول زمان بر اساس ساختارهای فرهنگی – اجتماعی شکل می گیرد و تغییر آن ها به این راحتی ها صورت نمی گیرد.   سوالی می توان پرسید همان طور که هدایت با سارتر، کافکا و ... در  فضای مضطرب و آشفته ی ایران آشنا می شود آیا به این می اندیشد که چگونه می تواند به عنوان یک فرد در این جامعه  سرنوشت خویش را در دست بگیرد؟ در این شکی نیست هدایت خواهان تغییر روش خود در دیدن انسان و جامعه شده است. رفاه و موقعیت خانواده گی اش این فرصت را به او داده است که  بخواهد جامعه را از دور ببیند؛ جامعه ایی که با ورود مدرنیته مشکلات هویتی خود را بیشتر نشان می دهد. هدایت همان طور که سعی می کند جامعه ی ایران را از دور ببیند ناچار می شود درون خویش را نیز روانکاوی کند و بداند که هویتش چگونه بر اساس چه مفاهیمی شکل   گرفته است. او بین خود و جامعه ی ایران یک رابطه برقرار می کند رابطه ایی که فهم و تحملش آن قدرها هم برای «من نفسانی» هدایت ساده و راحت نبوده است. به هر حال قدرتی شگرف می خواهد که بتوان این ترس را از خود دور کرد که با وجود خویش در آزادی روبرو شد و علاوه بر آن ساحت رمز و اشارت را با روشی نو و جدید به نقد کشید؛ هر چند به قانون یا مفاهیمی ساختاریافته بر اساس جامعه ایی چون ایران دست پیدا نکرد.

منبع: انسان شناسی و فرهنگ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: