اسلام، ایمان، اعتقاد / آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد - بخش دوم و پایانی

1395/4/9 ۱۰:۴۰

اسلام، ایمان، اعتقاد / آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد - بخش دوم و پایانی

از مجموع مطالب باقی‌مانده از خوارج از یک طرف و پاسخهای حضرت مولی(ع) از سوی دیگر استنباط می‌شود که خوارج دارای یک اندیشه سیاسی بوده‌اند که البته به‌تدریج در طول زمان شکل گرفته است. اندیشه سیاسی آنان «خداسالاری» بوده است؛ ولی نوعی خداسالاری که به مردم‌سالاری منتهی می‌شود. آنان می‌گفتند که حاکم اصلی بر بشر خداست، ولی خداوند آن را به ملت واگذار کرده است؛ نظیر مالکیت که مالک حقیقی خداوند است «ولله ملک السموات و الارض»؛ ولی خداوند اجازه تصرف در اشیای جهان را از طرق خاص و مشروعی به بشر واگذار کرده است. حکومت هم چنین است که به اعضای جامعه واگذار شده و آنان با بیعت حقی را که خدا به انسانها داده، به شخص و یا اشخاصی واگذار می‌کنند.

 

اندیشه سیاسی خوارج

از مجموع مطالب باقی‌مانده از خوارج از یک طرف و پاسخهای حضرت مولی(ع) از سوی دیگر استنباط می‌شود که خوارج دارای یک اندیشه سیاسی بوده‌اند که البته به‌تدریج در طول زمان شکل گرفته است. اندیشه سیاسی آنان «خداسالاری» بوده است؛ ولی نوعی خداسالاری که به مردم‌سالاری منتهی می‌شود. آنان می‌گفتند که حاکم اصلی بر بشر خداست، ولی خداوند آن را به ملت واگذار کرده است؛ نظیر مالکیت که مالک حقیقی خداوند است «ولله ملک السموات و الارض»؛ ولی خداوند اجازه تصرف در اشیای جهان را از طرق خاص و مشروعی به بشر واگذار کرده است. حکومت هم چنین است که به اعضای جامعه واگذار شده و آنان با بیعت حقی را که خدا به انسانها داده، به شخص و یا اشخاصی واگذار می‌کنند.

اینک اعتراضشان در صفین به حضرت مولی(ع) آن بود که مردم با تو بیعت کرده بودند و حق حاکمیتی که خدا به آنان عطا فرموده بود، به تو واگذار کرده‌اند. تو اگر با رقیبت اختلاف داری، باید مجدداً به آرای عمومی واگذار کنی و مجاز نیستی که تن به داوری بدهی.

این استدلال البته به ظاهر موجه است؛ ولی حضرت مولی در نهج‌البلاغه بسیار زیبا پاسخ داده است. در خطبه ۱۲۵ نهج‌البلاغه ذیل عنوان «گفتارى است از آن حضرت در پاسخ خوارج و موضع‌گیری‌شان در برابر حکمیت و سرزنش اصحابش در مورد قبول حکمیت» چینن می‌فرماید:

«إنّا لم نحکم الرجال و إنما حکمنا القرآن هذا القرآن إنما هو خطٌ مسطورٌ بین الدفتین لاینطق بلسانٍ و لا بد له من ترجمانٍ و إنما ینطق عنه الرجال و لما دعانا القوم إلى أن نحکم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولی عن کتاب الله سبحانه و تعالى: ما نه اشخاص، که تنها قرآن را به داورى پذیرفتیم و این قرآن نیز خطى نگاشته است در میان دو پاره جلدى. خود زبان به سخن نمى‏گشاید و براى فهمش به مترجمى نیاز باشد. و این تنها مردانند که از جانب او سخن مى‏گویند و چون این گروه ما را به داورى قرآن فرا خواندند، نخواستیم که از پشت‌کردگان به قرآن باشیم که خداوند سبحان مى‏فرماید:

«فإن تنازعتم فی شی‏ءٍ فردّوه إلى الله و الرسول: چون در چیزى اختلاف کردید، آن را به خدا و پیغمبر ارجاع کنید». [سوره نساء(۴)، آیه ۵۹] فرده إلى الله أن نحکم بکتابه و رده إلى الرسول أن نأخذ بسنته فإذا حکم بالصدق فی کتاب الله فنحن أحق الناس به و إن حکم بسنه رسول الله(ص) فنحن أحق الناس و أولاهم بها: ارجاع هر موضوعى به خداوند، حکم کردن به کتاب اوست و ارجاع به رسول، تمسک به سنت پیامبر است. پس هرگاه به‌راستى بر مبناى کتاب خدا حکم شود، ما سزاوارترین مردمیم به آن، و اگر بر مبناى سنت رسول خدا ـ که درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ حکم شود، باز هم ماییم نزدیکتر کسان.

اما اینکه مى‏گویید: «چرا در حکمیت میان خود و آنان مهلتى تعیین کرده‏اى؟» فإنما فعلتُ ذلک لیتبین الجاهل و یتثبت العالم و لعل الله أن یصلح فی هذه الهدنه أمر هذه الأمه و لا تؤخذ بأکظامها فتعجل عن تبین الحق و تنقاد لأول الغی: تنها فلسفه‏اش این بود که نادان را فرصت پرس و جو باشد و آگاه، بیش از پیش، ثبات یابد. باشد که خداوند جریان کار امت را سامان بخشد و مردم در تنگنا چنان گلوشان فشرده نشود، که در جستجوى حق ناگزیر از شتاب شوند و با اولین جلوه‏هاى فریب، تسلیم گمراهى گردند.»۱۸

خلاصه پاسخ امام این است که من آن افراد را برای داوری اینکه چه کسی خلیفه باشد معین نکرده بودم. من آنان را به عنوان کارشناس حقوقی انتخاب کرده بودم که براساس کتاب خدا ببینند چه کسی از قانون تجاوز کرده است. طرف مقابل هم گفت: «قرآن میان ما و شما باشد.» من هم قبول کردم. قرآن یک سند مکتوب است باید عده‌ای کارشناس آن را مورد ملاحظه قراربدهند و در موارد لازم از سنت کمک بگیرند. آنان از حدود اختیاراتشان تعدی کردند؛ لذا ایراد شما وارد نیست.

بعدها نظریه خوارج باز هم به استناد همین آیه «ان الحکم الا لله» لا حکومتی شد. گفتند اصل اولیه آن است که بشر آزاد است و هیچ حاکمی نیاز ندارد. امام در پاسخ به این مدعا مطالبی فرمودند که در خطبه ۴۰نهج‌البلاغه آمده است. می‌خوانیم: «از سخنان آن حضرت است زمانى که شنید خوارج نهروان مى‏گویند: لا حکم إلا لله» پس فرمود:

«کلمه حقٍ یراد بها باطل. نعم إنه لا حکم إلا لله و لکن هؤلاء یقولون لا إمره إلا لله و إنه لابدّ للناس من أمیرٍ برّ أو فاجرٍ یعمل فی إمرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الأجل و یجمع به الفی‏ء و یقاتل به العدو و تأمن به السبل و یؤخذ به للضعیف من القوی حتى یستریح برٌ و یستراح من فاجر: گفتار حقى است که به آن باطلى اراده شده. آرى، حکمى نیست مگر براى خدا؛ ولى اینان مى‏گویند: زمامدارى مخصوص خداست. در حالى که براى مردم حاکمى لازم است ـ چه نیکوکار و چه بدکارـ که مؤمن در عرصه حکومت او به راه حقش ادامه دهد، و کافر بهره‏مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و کافر را در آن حکومت به سر آرد، و نیز به وسیله آن حاکم غنائم جمع گردد، و توسط او جنگ با دشمن سامان گیرد و راهها به سبب او امن گردد، و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نیکوکار راحت شود، و مردم از شر بدکار در امان گردند.

در روایت دیگرى آمده: وقتى گفتار خوارج را در زمینه حکمیت شنید، فرمود: «حکم الله أنتظر فیکم: در باره شما به انتظار حکم خدا هستم.» و فرمود: «أما الإمره البره فیعمل فیها التقی و أما الإمره الفاجره فیتمتع فیها الشقی إلى أن تنقطع مدته و تدرکه منیته: اما در سایه حکومت انسان صالح، اهل تقوا به راه خود ادامه دهند؛ ولى در حکومت بدکار، اهل شقاوت از حیات دنیا بهره‏مند مى‏گردند، تا روزگار هر یک به سر آید، و مرگش فرا رسد.

 

تفکر کلامی اشعری خوارج

در سوره زمر چند آیه است به شرح زیر: «و الذین اجتنبوا الطاغوت أن یعبدوها و أنابوا إلى الله لهم البُشرى‏ فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه أولئک الذین هدئهم الله و أولئک هم أولوا الألباب. أفمن حق علیه کلمه العذاب أفأنت تُنقذ من فى النار. (آیات۱۷ تا ۱۹)

معنی این آیات دقیقا روشن است که هدایت و ضلالت آدمی به دست خویش است. باید مطالب را بشنود و با خرد خویش حرف حساب و حق را گزینش کند. کسی که خردمند نیست و بر سر عقیده باطل خویش پای می‌فشرد و هرگز خاضر نیست حرف دیگری را بشنود، این شخص حق علیه العذاب است. چنین شخصی آتشی است و پیامبر هم نمی‌تواند او را نجات دهد.

حال ببینید که ابن ملجم که مردی است آشنا با قرآن،۱۹چگونه از این آیه برداشت جبری‌مسلکانه می‌کند:

ابن‌سعد از قول ابوسعید بن یونس در تاریخ مصر، آورده است که ابن‌ملجم در گشودن مصر شرکت داشت. عمرو بن عاص ـ فرمانروای مصرـ وی را که از سواران و قاریان بود و قرائت قرآن را از معاذ بن جبل آموخته بود، از مقربان و همراهان خود قرار داد. گفته‌اند هنگامی که عمرو بن عاص از خلیفه دوم درباره مشکلات قرآن یاری خواست، عمر طی نامه‌ای به وی فرمان داد که عبدالرحمن ابن ملجم را در کنار مسجد جای دهد تا او قرآن و فقه به مردم بیاموزد. عمرو نیز خانه‌ای را در کنار خانه ابن‌عدیس به ابن‌ملجم اختصاص داد. (طبقات، ج۳، ص۴۰)

باری، پس از آنکه خبر ضربت خوردن حضرت علی(ع) در شهر کوفه پراکنده شد، اهالی این شهر، به‌ویژه شیعیان و محبان آن حضرت، سراسیمه وارد مسجد شدند و از حال آن حضرت پرس و جو نمودند. هنگامی که به نزد آن حضرت رسیدند، دیدند سر مبارکش در دامن فرزندش امام حسن مجتبی(ع) است و با اینکه جای زخم سرش را محکم بسته‌اند، با این حال خون از آن جاری است و چهره مبارک حضرت از سفیدی به زردی مایل شده است و به آسمان نظر می‌افکند و به تسبیح و تقدیس الهی مشغول است و می‌گوید: «الهی، اسئلک مرافقه الأنبیاء و الأصیاء و أعلی درجات جنه المأوی». طبق نقل کتاب الانوارالعلویه فرمود:۲۰ «ارفقوا بی یا ملائکه ربی: ‌ای فرشتگان خدا با من رفق و مدارا کنید.»

در همین هنگام ضارب آن حضرت، یعنی عبدالرحمن بن ملجم مرادی را دستگیر کردند و به مسجد آوردند. مردم که از شدت خشم و ناراحتی می‌خواستند وی را با دست و دندان خویش پاره‌پاره کنند و به سزایش برسانند، با ممانعت محافظان و یاران حضرت علی(ع) مواجه شدند.

امام حسن(ع) گفت: «هذا عدو الله و عدوک ابن‌ملجم، قد أمکن الله منه و قد حضر بین یدیک: ای پدر، اینک دشمن خدا و دشمنت ابن‌ملجم مرادی! اینجاست تا هر چه بفرمایید انجام دهیم.»

ففتح(ع) عینیه و نظر إلیه و هو مکتوف و سیفه فی عنقه، فقال له بضعف و انکسار و صوت رأفه و رحمه: حضرت علی(ع) هنگامی که نظر مبارکش به آن تیره‌بخت روسیاه افتاد که دستانش را بسته بودند و شمشیرش را به گردنش آویخته بودند، ‌با حال ضعف و صدای لرزان و در کمال مهربانی و محبت فرمود:

«یا هذا، لقد ارتکبت أمرا عظیما و خطبا جسیما: فلانی، کار بسیار زشتِ بزرگی کردی! أبئس الامام کنتُ لک حتی جازیتنی بهذا الجزاء: آیا برای تو بد امامی بودم که این گونه مزدم را دادی؟

ألم أکن شفیقاً علیک و آثرتک علی غیرک؟ و أحسنتُ إلیک و زدتُ فی عطائک: آیا من با تو مهربان نبودم و تو را بر دیگران ترجیح نمی‌دادم و به تو نیکی نمی‌کردم و حقوقت را نیفزودم؟

ألم یکن لی فیک کذا و کذا؟ و خلیت لک السبیل و منحتک عطائی و قد کنتُ أعلم انک قاتلی لا محاله؟ ولکن رجوت الاستظهار من الله تعالی علیک: آیا مردم پشت سر تو چیزهایی نمی‌گفتند و من اعتنا نمی‌کردم و آزادت گذاشته بودم و عطائم را از تو دریغ نمی‌کردم؟ با اینکه می‌دانستم تو بالاخره قاتل منی…»

ابن‌ملجم سر به زیر افکند و سخنی نمی‌گفت. سپس در حالی که می‌گریست، ‌گفت: «یا أمیرالمؤمنین، أفأنت تُنقذ من فی النار: آیا تو می‌توانی کسی که جایش در جهنم است، نجات دهی؟» فرمود: «صدقتَ: راست می‌گویی!»

سپس امام علی(ع) رو به فرزندش امام حسن(ع) نمود و فرمود: «ارفق یا ولدی بأسیرک و ارحمه و أحسن إلیه. ألا تری إلی عینیه قد طارتا فی أم رأسه و قلبه یرجف خوفا و رعبا و فزعا: پسرم! با اسیر خود مدارا کن و با وی طریق شفقت و رحمت در پیش گیر و به او نیکویی کن. آیا نمی‌بینی چگونه از ترس چشمهایش به گودی نشسته و دلش از وحشت چگونه می‌تپد؟»

امام حسن(ع) گفت: «یا أبتاه، قد قتلک هذا اللعین الفاجر و أفجعنا فیک و أنت تأمرنا بالرفق به: پدرجان، این ملعون فاجر شما را به قتل رسانده و ما را با این فاجعه بزرگ روبرو ‌کرده و شما سفارش می‌کنید که با او مدارا کنیم؟»

فرمود: «نعم یا بُنیّ، نحن أهل بیت لا نزداد علی المذنب علینا إلا کرَما و عفوا الرحمه و الشفقه من شیمتنا: آری پسرم، ما خاندانی هستیم که اگر کسی به ما بدی کند، جز با بزرگواری و بخشش و مهربانی و مدارا برخورد نمی‌کنیم.

بحقی علیک أطعمه یا بُنیّ، ممّا تأکل و اسقه مما تشرب، و لا تقیّد له قدما و لا تغّل له یدا: تو را به حقی که من بر تو دارم، سوگند می‌دهم که از همان غذایی که خودت می‌خوری، او را سیر کنی و از هر چه می‌نوشی، او را بنوشانی و هرگز پایش را در کُند مگذاری و دستانش را با غل و زنجیر مبندی.

فان أنا نجوت فانا اولی له بالعفو فان متُّ فاقتص منه، بأن تقتله و تضربه ضربه واحده: من اگر زنده ماندم، عفو حق من است و اگر مردم، بیش از یک ضربه مبادا بر وی بزنی!۲۱

پی‌نوشت‌ها:

۱۸- بلاذری، ج۲، ص۳۴۲٫

۱۹- ترجمه معادى‌خواه.

۲۰- ابن‌حجر (الاصابه، ج۵، ص۸۵) گوید که او جاهلیت را درک کرده است، (همو، لسان المیزان، ج۳، ص۴۴۰) اگر این دو روایت ابن حجر درست باشد، باید پذیرفت که ابن ملجم هنگام مرگ چندان جوان نبوده است. نیز روشن می‌گردد که وی در قرائت قرآن و معارف دینی آن روزگار چندان مهارت داشت که خلیفه مسلمانان و عمروبن عاص او را رسماً به کار تعلیم قرمان دهد.(رک: دائره‌المعارف بزرگ اسلامی)

۲۱- النقدی، جعفر، الانوار العلویه والاسرار المرتضویه، ص ۵۱۳٫نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۸۲ق.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: