1395/4/5 ۱۱:۱۱
پیش از انقلاب در حسینه ارشاد شریعتی سوگوارهای باعنوان «آری اینچنین بود برادر» سرود و ما را برد به دوردستهای تاریخ، به دوران بردگی، بردگانی كه اهرام مصر را بنا كردند. در آن زمان كه شریعتی این قبیل سرودها را برای قبیله ما میخواند، با انگشت اشاره دوردستها را نشان می داد و ما در آن افق جامعهای را میدیدیم بر پایه سه اصل عرفان، آزادی و برابری؛ ولی امروز ما گاه نشانههایی را میبینیم از بازگشت به عصر ماقبل بردهداری.
پیش از انقلاب در حسینه ارشاد شریعتی سوگوارهای باعنوان «آری اینچنین بود برادر» سرود و ما را برد به دوردستهای تاریخ، به دوران بردگی، بردگانی كه اهرام مصر را بنا كردند. در آن زمان كه شریعتی این قبیل سرودها را برای قبیله ما میخواند، با انگشت اشاره دوردستها را نشان می داد و ما در آن افق جامعهای را میدیدیم بر پایه سه اصل عرفان، آزادی و برابری؛ ولی امروز ما گاه نشانههایی را میبینیم از بازگشت به عصر ماقبل بردهداری. اگر در عصر بردهداری برده را برای كار شلاق میزدند ولی به او نان میدادند، امروز در جامعه ما كارگرانی كه نان میخواهند و گرسنه هستند شلاق میخورند. متأسفانه فرهنگ سیاسی و عمومی و روشنفكری ما بسیاری از حساسیتهای خود را از دست داده است. شریعتی این حساسیتها را در ما تشدید و زنده كرده بود ولی به مرور در دهههای اخیر لحظهبهلحظه در سر چهارراهها زشتترین نشانههای فقر و فلاكت و بدبختی و گرسنگی و انواع و اقسام فجایع را میبینیم اما دردمان نمیآید.
این مسئله با بهمحاقرفتن شریعتی نسبت دارد؛ بهحاشیهرفتن او با دو عامل قابل توضیح است: اول استقرار حكومت در ایران و دوم هژمونیكشدن نولیبرالیسم و نومحافظهكاری از اواخر دهه ١٩٩٠ میلادی در سطح جهان و از جمله ایران. در بخش اول شریعتی متهم درجه اول است و همه مسائل چند دهه اخیر در نامه اعمال او نوشته میشود، بدون توجه به اینكه گفتمان شریعتی گفتمان «نهضت» بود و ما امروز در یك «نظام» زندگی میكنیم، بدون توجه به انتقالی كه در سالهای اوایل انقلاب افتاد، هم به لحاظ گفتمانی و هم به لحاظ اجتماعی. متأسفانه روشنفكر ما دچار نسیان تاریخی است و تاریخ را نیز غیرتاریخی مطالعه میكند. یعنی وفادار به مبانی و روششناسی خوانش تاریخمند از پدیده شریعتی نیست.
هفته پیش رساله دكترایی در دانشگاه داشتم با عنوان «روشنفكران و بسیج سیاسی در انقلاب». تا پیش از آن خودم هم با این وضوح درنیافته بودم كه در اساس گفتمانی كه در دهههای ١٣٤٠ و ١٣٥٠ در حال تكوین است (كه انقلاب ١٣٥٧ بر آن استوار است) همه روشنفكران و از جمله روشنفكران سكولار و عرفی حضور دارند. براساس نظریه بوردیو، سرمایه كلامی كه این روشنفكران در دهه ١٣٥٠ تولید كردند بعدتر به سرمایه نمادین تبدیل شد. البته شریعتی قهرمان عرصه تبدیل سرمایه كلامی به سرمایه نمادین بود... چطور است امروز همه سیئات موجود فقط به پای شریعتی نوشته میشود؟ پس بقیه روشنفكران كجا هستند؟ ما گاهی گذشته خودمان را از یاد میبریم و فراموش میكنیم كه اصالتگرایی، جهانسومگرایی، نقد ماشینیسم و مدرنیزاسیون، توجه به نبرد با امپریالیسم و استعمار و ستایش از انقلابیون كوبا و الجزایر عناصر شایع گفتمان روشنفكری ما در دهههای ١٣٤٠ و ١٣٥٠ بود. روشنكفری دهههای قبل از انقلاب اساسا چپ بود، اصلا روشنفكری راست نداشتیم و میان روشنفكری و راستگرایی تناقض وجود داشت.
ولی بعد از انقلاب بهویژه از اواخر دهه ١٩٩٠ میلادی اتفاقی در جهان افتاد كه بهتدریج به ایران هم كشیده شد: اعلام پایان ایدئولوژی و تاریخ. این روایت غایت تاریخ را لیبرالدموكراسی آمریكایی میدانست كه با تاچریسم و ریگانیسم آغاز شد و بعد بهتدریج در حوزه فكری موج نولیبرال در سطح جهان گسترش پیدا كرد و جریان روشنفكری ما و از جمله روشنفكر دینی را هم در خود فرو برد. براساس این گفتمان جدید كه در ایران با پایان جنگ و سیاستهای تعدیل ساختاری و اقتصاد بازار دولت آقای هاشمی همراه شد، فضایی به وجود آمد كه گویا شریعتی اولا یك استثنا بوده و ثانیا تمام آنچه كرده سربهسر جرم است و باید در دادگاههای سیاسی و روشنفكری او را محكوم كرد.
یكی از ویژگیهای شریعتی تعدد دشمنان او از زمان حیات تا امروز است؛ در همان زمان مرتجعترین و راستترین جریانات مذهبی او را تكفیر میكردند و به اصطلاح مترقیترین نیروها و چپها هم او را تكفیر میكردند و هرچه گذشت به تنوع دشمنان افزوده شد. لیبرال، محافظهكار، روشنفكر هایدگری، هگلی، پوپری و انواع و اقسام روشنفكران دشمنان او هستند. مشخص نیست نهایتا او به چه متهم است؟ متهم است كه روحانیت را تضعیف كرده و تز اسلام منهای روحانیت را مطرح كرده آنچنان كه امثال سیدحمید روحانی و... گفتند یا نه شریعتی ریشه روحانیت را كنده و فرقان را تربیت كرده؟ شریعتی كدام است؟ شریعتی دیندار متعصب است یا سكولار زرنگی كه از دین استفاده ابزاری كرده؟ شریعتی یك شیعه متعصب است یا یك سنی وهابی؟ در این حملات آنقدر تناقض وجود دارد كه لزومی ندارد شریعتی وارد دعوا شود و خود مخالفان جواب هم را میدهند.
بحث امروز من شریعتی و بنیادگرایی اسلامی است. این بحث از این جهت ضروری است كه از دل همین جریانهای نولیبرال این اتهام بیرون آمد و در ادعایی شگفتانگیز و مضحك نوشتند كه ریشه بنیادگرایی به شریعتی بر میگردد و تفكر روشنفكری دینی و دكتر شریعتی پروراننده جریان بنیادگرایی و سلفیگری و داعش است. امروز بنیادگرایی یكی از پدیدههای بحراننمای جهان اسلام است. اسلام امروز گرفتار بحران است و از درون توسط بنیادگرایی و از بیرون به وسیله سلطههای امپریالیستی و استعماری زیر فشار است. بنیادگرایی اتهامی است كه كسانی بر اساس یك سلسلهشباهتهای صوری و غیرتاریخی و غیرعلمی به شریعتی زدند همچنان كه در نقطه مقابل كسانی شریعتی را متهم كردند به اینكه میخواسته با پروژه پروتستانیسم اسلامی ریشه دین را در بیاورد. مقایسه كردند اصطلاحی را كه شریعتی به كار برده با آنچه مثلا میرزا فتحعلی آخوندزاده در دوره قاجاری به كار برده. چون آخوندزاده از اصطلاح پروتستانیسم اسلامی استفاده كرد و او روشنفكری ضددین بود پس میتوان از روی دلالتهای كاربردی این نتیجه را گرفت و افرادی مثل ابوالحسنی منذر و سید حمید روحانی این مسئله را مطرح كردند و پروژه هر دو را اسلامزدایی دانستند. امروز در گفتار روشنفكران لیبرال و نولیبرال از همین اصطلاح پروتستانیسم استفاده میشود برای اینكه بگویند اندیشه شریعتی به بنیادگرایی راه میبرد.
اصولا اصطلاح بنیادگرایی دینی از اواخر قرن ١٩ و اوایل قرن ٢٠ در آمریكا به وجود آمد و پروتستانها و مسیحیان انجیلی با توجه به تشدید فشارهای مدرنیته و احساس خطر برای دین شروع كردند به طرح شعار بازگشت به كتاب مقدس و اینكه باید به بنیادها بازگردیم. كتاب مقدس را نه تأویلی بلكه باید نصگرایانه قرائت كرد، یعنی ظواهر كتاب مقدس حجت است بدون هرگونه تفسیری. جریانی وجود داشت كه تلاش میكرد بین دستاوردهای علمی مثل نظریه انواع با كتاب مقدس سازگاری ایجاد كنند از طریق تفسیر و تأویل كتاب مقدس. این گروه با توجه به اینكه پاپ را هم قبول نداشتند در سال ١٩٢٠، ١٢ رساله نوشتند و اسم آن را بنیادها گذاشتند و از آنجا به بعد به بنیادگرایان معروف شدند. آنها در آغاز میخواستند مدرنیته را نفی كنند ولی بهتدریج از یك گروه بنیادگرای تهاجمی تبدیل شدند به یك گروه تدافعی انزواگرا كه حالا میخواهند به دنیای مدرن پشت كنند و نمیخواهند با آن بجنگند. امروز در جهان اسلام با پدیدهای مواجهیم كه نام كلی آن اسلامگرایی است و جریانات مختلفی را در بر میگیرد. از اسلامگرایان میانهرو مثل اخوانالمسلمین تا اسلامیستهای روشنفكر و اصلاحطلب و مدرن تا اسلامگرایان سلفی یا نوسلفی و مبارز. بنیادگرایی در واقع نوعی از اسلامگرایی است با ویژگیهای خاص. بنابراین نمیتوان بنیادگراها را به كل اسلامگرایان تعمیم داد. مثلا حزب النهضه تونس و آقای راشد الغنوشی كه بهشدت هم متأثر از اندیشههای شریعتی است گروهی اسلامگرا هستند اما در همین كنگره اخیر رسما جدایی نهاد دین از نهاد دولت را اعلام كردند، یعنی قبول نوعی از سكولاریسم در فعالیت سیاسی. به اینترتیب بنیادگرایان یك جریان نوسلفی تكفیری جهادی هستند كه نمایندگانش در یكی دو دهه اخیر از طالبان و القاعده تا گروههای شمال آفریقا مثل بوكوحرام و الشباب و جریانهای التكفیر و الهجره و جریانات منشعب از اخوانالمسلمین و داعش هستند.
كمال نادانی یا غرضورزی است كه بگویند چون شریعتی گفته بازگشت به قرآن و چون سلفیها هم میگویند بازگشت به قرآن، پس این دو یكیاند یا چون نوسلفیها روی توحید تكیه میكنند و شریعتی نیز همین را گفته پس همسنخاند. این نوع مطالعه سطحی و عوامانه است كه نه شریعتی را میشناسد و نه نوسلفیگری را وگرنه شعار بازگشت به قرآن شعار عمومی است در بین همه جریانهای فكری اسلامی در دو قرن اخیر، از دوره سید جمالالدین اسدآبادی و محمد عبده تا ابوالكلام آزاد و اقبال و حتی سیداحمدخان كه پدر لیبرالهای مسلمان و تجددگرا محسوب میشود. به همین ترتیب توحید شعاری است كه همه این جریانها سر دادهاند. بنیادگرایی جریانی است با یك تبارشناسی خاص كه برای تعیین جایگاه آن باید ساختار اندیشهای و تبارشناسی تاریخی آن را بشناسیم وگرنه نمیتوان تفاوتی بین سید قطب و حسن البنا قائل شد، یا بین جریانهای روشنفكری شبهقاره هند مثل اصرار احمد یا غامدی و جریانهای دهه ١٩٩٠.
بنیادگرایی و نوسلفی كه البته كانون اندیشههای آن در مصر است تاریخی طولانی پشت سر خود دارد. سیدجمال اسدآبادی و محمد عبده روشنفكران اصلاحطلبی بودند كه ضمن تلاش برای احیای اسلام درصدد اصلاح آن بودند و این امر را در گرو اخذ دستاوردهای علمی مدرن و غرب میدانستند. از سیدجمال و محمد عبده جریانهای مختلفی منشعب شد. رشید رضا از جمله كسانی است كه از این دو فاصله میگیرد و در پی چند نسل زمینهساز بروز نوسلفیگری میشود كه ما امروز میشناسیم. در این زنجیره شما به سیدقطب میرسید. برخی از محققان از جمله خانم فروغ جهانبخش رساله دكترا نوشتند كه اخیرا به فارسی هم ترجمه شده و در آنجا با همین شباهتهای غیرساختاری نتیجه میگیرد كه اندیشه شریعتی ادامه سید قطب است. این نظر بسیار عجیب است و به صرف واژهها نمیتوان این نتیجه را گرفت.
سیدقطب یكی از پدران بنیادگرایی جدید است اما درعینحال مدار بنیادگرایی و سلفیگری در او تكمیل نمیشود و تجربه مصر در دوران ناصر و سادات و سپس تحولات اخوانالمسلمین نیز تأثیر دارد. مؤلفههای فكری بنیادگرایی و نوسلفیگری تكفیری-جهادی و نه الزاما همه سلفیها (بسیاری از اخوانیها سلفی هستند) عبارتاند از: نصگرایی در برابر تحلیلگرایی و تفسیرگرایی، سنتگرایی و نفی بدعت و نوآوری، تكیه بر قرآن و حدیت و نفی فلسفه، ارجاع عقل به نص و نه برعكس، نفی مدرنیته و تجدد، احیای گذشته و بازگشتگرایی، ضدیت با مدرنیته و انهدام آن برای تبدیل گذشته اسلامی به حال و آینده، نفی دموكراسی، حكم خدا و نه حكم مردم (دموكراسی كفر است)، كسب قدرت برای تحقق شریعت، قبضهكردن قدرت برای اجرای شریعت بدون توجه به دستاوردهای مدرنیته، روش دستیابی به قدرت با جهاد و جنگ و ترور، تقسیم جهان و نفی دوران ملت-دولتها و اعلام جغرافیای جدید بر اساس جغرافیای سلف (یعنی تقسیم جهان به دارالاسلام و دارالكفر)، احیای خلافت، وفاداری به همه احكام همانطور كه در زمان پیامبر(ص) و صحابه بوده از جمله بردهداری، نفی شمایلگرایی و تمثالگرایی، نفی شفاعت، توسل و زیارت قبور پیامبر، نفی علم مدرن به خصوص در علوم انسانی و نه در علوم تكنیكی و فنی، استفاده ار روش ارعاب و اعتقاد به هزارهگرایی.
با این خصوصیات آیا مقایسه شریعتی با این جریان جز بیانصافی است؟ جز اینكه ما از موضع یك منطق نولیبرال به هر امر رادیكال و هرگونه چپگرایی و مُهر محافظهكاری و ارتجاع بزنیم و آن را به بنیادگرایی محكوم كنیم؟ امروز در روزنامهنگاری و روشنفكری ما بین رادیكالیسم و افراطیگری مغالطه شده است. جریان رادیكال به معنی افراطی نیست. نهفقط شریعتی كه كل جریان رادیكال و چپ به حاشیه رانده شده. وقتی جریان راست و نولیبرال در جهان و ایران به بنبست رسیده خودبهخود فضایی برای بهمیدانآمدن جریانهای چپ مترقی جدید به وجود میآید كمااینكه ما امروز در جهان میبینیم متفكران چپ مطرح شدهاند و بازگشت شبح ماركس بر فراز آسمان دیده میشود. در ایران نیز من بهخوبی در زیر پوست جامعه میبینیم كه یك جریان نوجوان بازگشت به شریعتی و به تفكر رادیكال را آغاز كرده و میخواهد ساختارهای وضع موجود را عوض كند و به این نتیجه رسیده كه با رفرمیسم نولیبرال هیچ مشكلی از مشكلات ایران حل نمیشود. تاریخ اندیشه بارهاوبارها شاهد رفتوبرگشت و زندهشدن اندیشهها بوده است.
منبع: روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید