1395/3/29 ۱۰:۴۱
قریب به ٤٠ سال از مرگ دكتر شریعتی میگذرد، شخصیتی كه هنوز حتی بر سر عنوانش نیز توافق نیست، آیا روشنفكر است، یا ایدئولوگ یك جریان سیاسی یا چهرهای دانشگاهی یا محقق یا رفرمیست یا... چه برسد بر سر میراثش. در طول این چهار دهه تصویر او نیز بارها دچار دگرگونی شده، چه از جانب پوزیسیون و چه از سوی اپوزیسیون. مخاطبان او نیز در این سالها به كرات چهره دگرگون كردهاند
قریب به ٤٠ سال از مرگ دكتر شریعتی میگذرد، شخصیتی كه هنوز حتی بر سر عنوانش نیز توافق نیست، آیا روشنفكر است، یا ایدئولوگ یك جریان سیاسی یا چهرهای دانشگاهی یا محقق یا رفرمیست یا... چه برسد بر سر میراثش. در طول این چهار دهه تصویر او نیز بارها دچار دگرگونی شده، چه از جانب پوزیسیون و چه از سوی اپوزیسیون. مخاطبان او نیز در این سالها به كرات چهره دگرگون كردهاند، یكی كه از حاضران سخنرانیهای او بوده، حالا به نقد او میپردازد و استاد پیشینش را تخطئه میكند، دیگری كه پیشتر او را به درك سطحی از سنت محكوم میكرد حالا از خوانش او دفاع میكند و... در میان این تنوع و تشتت اما شریعتی همچنان چهره موثری است كه بیتردید تاریخ معاصر ما را بدون او نمیتوان خواند. شاید به همین دلیل است كه در سالهای اخیر حتی در سال روز تولدش نیز مطبوعات و رسانهها به بازخوانی اندیشهها و آثارش میپردازند و بهانهای میجویند برای بازگشودن چندین و چند باره پرونده او. با این همه چنان كه سوسن شریعتی در گفتوگوی مفصل پیش رو تاكید میكند، همچنان بر سر میراث شریعتی اجماع نیست. او معتقد است شریعتی هنوز به نوستالژی و مردهریگ بدل نشده و آثار و نتایجش همچنان زنده است، یك دلیل این زنده بودن از دید او آن است كه اندیشه شریعتی پر از گریزگاه است و در نتیجه به بنبست نمیرسد. فراتر از اینها به باور سوسن شریعتی «شریعتی ضروری بوده است، چون نقش آینه را بازی كرده و ما هر بار با نگریستن به او، به یاد خود دینی، خود تاریخی و یك خود در جستوجوی خویشتن میافتیم». در این گفتوگو همچنین از سوسن شریعتی درباره عملكرد خانواده در برخورد با میراث دكتر شریعتی پرسیدیم كه سوسن شریعتی در پاسخ گفت: «شریعتی البته مشروعیتش را از متولیانش نمیگیرد. قرائت ما تنها یك قرائت از قرائتهای متعدد از او است، قرائتهایی مدام در حال تغییر. بازخوانی مدام آن تفكر و آزاد كردن پتانسیلها و امكانات درونی آن به مدد یافتن تناقضها و ابهامات آن و بررسی امكانات درونی یك اندیشه در پرتو گفتمان زمانه و معضل امروزی، معنای وفاداری است و دغدغه ما نیز همین است. دغدغه دیگر همیشگی ما نیز این است كه مشاركتمان در این باب، جنس خانوادگی نداشته باشد و اتوماتیك تلقی نشود. معلوم نیست چقدر در این تلاش موفق بودهایم. دیگران باید بگویند.»
قریب به ٤٠ سال از درگذشت دكتر علی شریعتی میگذرد. آیا فكر میكنید وقت آن رسیده كه به میراث دكتر بپردازیم؟
برای پاسخ به این سوال ذكر دو نكته ضروری است؛ اول اینكه آیا از وارث میشود درباره میراث پرسید؟ به خصوص وقتی صحبت از میراث فكری است و بالاخص قرار است از تداوم، بقا و شأن اجتماعی و مشروعیت آن، با وجود طی زمان صحبت شود. تردیدی نیست كه ارزیابی وارث همیشه محل نزاع است و بی طرفیاش محل تردید. دومین نكته درباره این گزاره است: «وقت آن رسیده كه به میراث دكتر بپردازیم». این سوال با خود چندین معنا را تداعی میكند. آیا معنایش این است كه تا به حال به میراث او پرداخته نشده و دیگر وقت آن است كه به آن پرداخته شود؟ معنای احتمالی دوم آیا این است كه تا به حال هیچ اجماعی بر سر میراث نبوده و دیگر وقت آن است كه ببینیم بالاخره این میراث چه بود؟ و دست آخر اینكه معنایش شاید این باشد كه شریعتی رسیده است به پایان خود و متعلق به زمانهای دیگر و از همین رو زمانه ارزیابی فرا رسیده. نكته اول را میتوان اینگونه پاسخ داد. بله ! از وارث میشود درباره میراث پرسید. چه وقتی به انكار میراث بر میخیزد و چه زمانی كه میشود متولی آن. نه وقتی منكر میراث است الزاما خروج كرده است از زیر سقف و نه وقتی آن را تصاحب میكند لزوما سرسپرده است و مزخرف میگوید! الحمدلله در زمانهای به سر میبریم كه زمانه تكثر الگوها است و مخاطب از همه نوعش را دیده: هم وارث عاصی را، هم وارث ِمطیع را، هم وارثِ مشروط را و غیره. باید ببینیم چه میگوید و نسبتها را فراموش هم كه نكنیم لااقل گهگاه بگذاریم در پرانتز. واما در مورد گزاره چند پهلوی سوال. نمیشود گفت كه تا به حال به میراث شریعتی پرداخته نشده است. آنچه شریعتی پس از چهل و سه سال زندگی به عنوان میراث برجای گذاشت و رفت طی این چهل سال مدام در پیوند با تجربیات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ما قرار داشته و هر بار با خوانش و در موقعیتی جدید خود را تعریف كرده است. مسكوت و فراموش شده نبوده، بلكه میراثی بوده كه همچون موجودیتی زنده عمل میكرده است. البته این درست است كه بر سر این میراث اجماع نبوده و خود را به عنوان یك بلوك منسجم و تعریف شده فیكس و ثابت بر جای نگذاشته تا بتوان صراحتا گفت این میراث این فواید را داشته و یا این مضرات را و ای بسا از همین رو ارزیابی را دشوار میكند و یا دستخوش تناقض. و دست آخر اینكه بله از مرگ شریعتی چهل سال میگذرد اما او هنوز دست از سر ما برنداشته و ارزیابی نهایی را در مورد خود ناممكن كرده است. شریعتی سی و پنج – شش سال داشت وقتی سخنرانیهایش را در حسینیه ارشاد آغاز كرد (وقتی هم كه از دنیا رفت، چهل و دو سال داشت) و ٣٩ سال است كه همچنان موضوع نقد و گفتوگو همچون پروژه، نوعی رویكرد و نیز نوعی تفكر است. این حضور از یك سو در جامعهای كه با سرعت در حال عبور از خود، ارزشها و گفتمانها است و موقعیتها- در حوزه تفكر و نیزدر نحوه زیست- موقتی تلقی میشوند و نیز در جهانی كه دستخوش تغییرات بنیادینی در همه حوزهها بوده است و به تعبیر اهل فلسفه دچار «شیفت پارادایمی» یا «تغییر اپیستمه» شده قابل تامل است و محل پرسش: كیفیت و چرایی تداوم حضور یك متفكر جوان متعلق به چهار دهه پیش در دهههای پس از خود؟ حضور در بحثها و نزاعهای فكری، در پروژهها و كنشهای سیاسی و نیز تداوم گفتوگو با نوعی از جوانی.
آیا دلیلی هم برای این ادعا دارید كه شریعتی همچنان در عرصه فكری و فرهنگی ما حضور زنده دارد و نیروهایی تازه را زنده میكند؟
مشاهدات این را میگویند: هم در خیابان میتوان دید (بر سر بساط فروش كتابهای ممنوع) هم در نقدهای فكری و نظری پی در پی از سوی روشنفكران (دینی، نواندیش دینی، سكولار و...) هم از طریق تیراژ كتابها (از سر كنجكاوی باشد یا از جنس پیروی بحث دیگری است)، ، كالایی شدن چهرهاش (بر روی سفال و لیوان و پوستر و...)، اساماسی شدن جملاتش، كتابسازیهایی كه حول و حوش زندگی و كلمات قصار او و حتی پیدا شدن سر و كلهاش به موسیقی رپ... میشود و دست آخر حضور وسیعش در جهان مجازی، حتی تبدیل شدنش به جوك و به یك معنی ورود به روزمرّگی جامعه و اصلا همین كه به تازگی استابلیشمنت آكادمی از دستاوردهای او در حوزه علوم انسانی صحبت میكند و برایش سمینار میگذارد و حتی شهرداری هم هر از چندی با احتیاط و خجالتی، پوسترهای او را بر دری و دیواری میكوبد و گرامی میدارد سالروز مرگش را، گیرم با حذف كراوات و گذاشتن كمی ریش. هنوز هم كه هنوز است پخش كوچكترین خبری (حتی از نوع زرد آن) نفرین و آفرین بر میانگیزاند. هنوز هم نوعی طعمه خبری محسوب میشود و دست آخر بررسی موقعیتش در خارج از ایران، حضور دوبارهاش در مطالعات پسااستعماری و بحثهای مربوط به توسعه و... خوب اینها همگی نشانهاند. بی شك میتوانیم بپرسیم نشانه چی؟ قبل از هر چیز نشانه حضوری زنده. موجودیتی زنده كه موجب خشم، نقد، طنز و نیز پیروی میشود و این یعنی اینكه هنوز نشده است نوستالژی و یا مرده ریگ. در چنین وضعیتی آیا میشود ارزیابی نهایی كرد؟
چرا عمده این مواجهات از سوی جوانان صورت میگیرد؟ آیا میتوان گفت كه شریعتی متفكر یا روشنفكری برای جوانان است و مخاطب اصلی او جوانان هستند؟
عمدتا از سوی جوانان نیست، ما میانسالهها هم همچنان به سراغ شریعتی میرویم (برای نقد باشد یا شرح). اما همین مراجعه مستمر جوانان به شریعتی هم شاید یك جور نیروی فشاری باشد كه ما میانسالهها را به هوس میاندازد كه باز به سراغش برویم. میگویند شریعتی جوان پسند است. خوب البته در این گزاره پارادوكسی وجود دارد چون بلافاصله بعد از این تذكر است كه میشنویم زمانه شریعتی به سر آمده و حرفی برای این زمانه ندارد. درست است كه موقعیت اگزیستانسیالیتیای به نام جوانی شاید وجود داشته باشد كه مثلا از بلوغ و میانسالگی و كهنسالگی تفكیك میشود اما جامعهشناسان به ما میگویند كه ذاتیتی وجود ندارد و مثلا باید از جوانان صحبت كرد. جوانانی كه امروز مثلا از لابهلای گلایهها و شكایات و نعوذباللهها میشنویم كه هیچ ربطی به دیروز ندارند و دستخوش گسستهای بنیادی شدهاند. بنابراین میپرسم چگونه میشود در آن واحد هم حكم صادر كرد بر تعلق داشتن شریعتی به روزگاری سپری شده و هم از جوان پسند بودن او صحبت كرد در این زمانه؟ عقل سالم میگوید كه یا زمانه او هنوز سپری نشده و یا شریعتی فراتر از زمانه خود میاندیشیده و متفكرِ فردا بوده است از همان آغاز! در باب داشتن نسبت با سه نوع جوانی (و نمیگویم با تمامیت جوانیها در ایران معاصر) كه تردیدی نیست. (تیراژ كتابها و بالانس فروش آنها نشان میدهد. بیتردید این خریداران هم نسلیهای من نیستند. آنها یا خریدهاند و تا به حال با هر بار اسباب كشی از كتابخانههایشان رد كردهاند یا نگه داشتهاند. به هر حال دیگر خریدار نیستند) منظور از سه نوع جوانی، مخاطبین جوان مستقیم شریعتی در دهه چهل، مخاطبین غیرمستقیم شریعتی در دهه ٦٠ و دست آخر جوانان امروزی است. این سه تجربه از جوانی تفاوتهای فاحشی با هم دارند، با وجود تداومها. این سه نوع جوانی به تعبیری هر كدام دهن كجی به نسل قبلی محسوب میشوند. بیست ساله دهه ١٣٤٠ با رویكرد ایدئولوژیك، میل به رادیكالیسم در عرصه اجتماعی، نگاه اتوپیك ودر تقابل با نظام مسلط به نوعی عبور از جوانی قبل از خود بودند. بیست ساله دهه ١٣٦٠ در شكاف میان قدرت و ضد قدرت روبهروی هم قرار گرفت، یك رویارویی خصمانه، جنگ ایدهها و جنگ جبههها بود؛ یكی برای نظام انقلابی میمرد و دیگری برای انقلاب دایمی. بیست ساله امروز ظاهرا خود را با كلیدواژههایی مثل زندگی، عشق، آزادی، سبك زندگی، نقد ایدئولوژی، واقعیتگرایی، اندیویدوالیزم و... تعریف میكند. خوب سوال این است: گفتن اینكه شریعتی جوانپسند است دقیقا دارد به كدام خصلت مشترك در میان این سه نوع تجربه اشاره میكند؟ متفكری كه با مولفههایی چون اتوپیا، رادیكالیسم، ضرورت مبارزه سیاسی شناخته شده است با نسلی كه خود را درست در برابر این مولفهها تعریف میكند، چه نسبتی میتواند برقرار میكند؟ شریعتی در كجای این عبور و مرورها قرار دارد؟ چه خصلتی در رویكرد او، در تفكرش و ای بسا در زندگیاش او را همچنان در میانه نگه داشته. میانه این گسستها و تداومها. هر یك از این قرائتهای سهگانه شریعتی را جوری فهمیدند.
شما به رجوع مكرر نسلهای جوان به شریعتی اشاره كردید. پرسشی كه پدید میآید، این است كه چرا شریعتی؟ چرا در میان طیفهای گوناگون روشنفكرانی كه ما داشتیم، او بیشتر از دیگران در میان جوانان شاخص میشود؟
به طور كلی به چندین دلیل میتوانیم این حضور را با وجود گذر زمان و تغییر گفتمانها و دورهها، توجیه كنیم. قبل از هر چیز به نظر من، ربط دارد به خصلتهایی در تفكر شریعتی. فعلا درباره پروژه او صحبت نمیكنم. به نظر من اولین خصلت اندیشیدن در شریعتی، این است كه یك سیستم پایان یافته، تام و توتالیتر نیست. اندیشه شریعتی یك پازل ناتمام است، پازلی كه چند قطعه را كم دارد. این امكان دموكراتیك را در خود دارد كه مخاطبش هر بار بر اساس پرسشها و مساله زمانه خود و متناسب با نگاه و تجربیاتش به شكل جدیدی آن را بچیند. مونولوگ نیست یك دیالوگِ مدام است. در خوانشها و نقدهای متفاوتی كه از اندیشه شریعتی طی این سالها شده میتوان این رفت و آمد میان ذهنیت مخاطبان او و متن را دید. هركدام از این تفسیرها، نقد تفسیرهای پیشین از شریعتی بودهاند. نقدهایی كه به شریعتی در انتهای هر دهه میشود، هركدام ناقض قبلی است. نقدهایی كه در دهه ٤٠، ٥٠ از سوی همنسلانش میشود به طور كلی از این قرار است: تكیه صرف به مبارزه فرهنگی و به تعبیری آگاهیبخش و بیتوجهی به امر سیاسی، بیتوجهی به تضاد اصلی-فرعی (اولویت را نقد سنت قرار دادن و بر آن اساس نقد دینداری و متولیان آن) و البته دینداریای مشكوك و التقاطی به دلیل ایدئولوژیك بودنش. (داشتن نگاهی گزینشی به دین و تقلیل آن به كاربرد اجتماعیاش و نیز رویكردی عصری و افسونزدا) در دهه هفتاد، نقدها كاملا متفاوت است. نقدهایی كه در این دهه متوجه او است، این است كه اندیشه شریعتی اندیشه انقلاب است و به كار سازندگی نمیخورد، شور است و نه شعور، رویكرد ایدئولوژیكش به دین اكثری است و تمامیتخواه و تعمیمیافته به همه حوزهها (تاریخ، اقتصاد و... ) ادامه میدهم. هم متهم میشود به ساواكی بودن و هم از علتالعللهای انقلاب در ایران و حكومتی اسلامی. در زمان خودش مورد نقد است به دلیل در اولویت قرار دادن مبارزه به تعبیر خودش «ضداستحماری» و فعال كردن تضادهای داخلی و نه مثلا ضداستبدادی (و از همین رو مورد حملات وسیعی از سوی بخشی از متولیان دینی قرار میگیرد) و بعدها از تئوریسینهای نوعی بنیادگرایی چپ اسلامی معرفی میشود. پروژه شریعتی نقد سنت، تفكیك دین از سنت، بازسازی و تصفیه منابع فرهنگی، نقد متولیگری در دین، طراحی مدرنیته آلترناتیو است اما در كوتاهمدتهای تاریخی هر بار پیوند میخورد با یك موقعیت و نقدها را متضاد و متناقض میكند.
یك نقدی كه امروزیها به دكتر شریعتی میكنند، این است كه او دقیق نیست، نه در پرداختنش به میراث سنتی و اسلامی به این دلیل كه متخصص سنتی علوم اسلامی نیست و نه در وامگیریاش از اندیشههای غربی. بر این اساس برخی معتقدند كه شریعتی یك روشنفكر سیاستپیشه و ایدئولوژیك است كه نمیتوان و نباید كار او را جدی گرفت.
روشنفكر سیاستپیشه ایدئولوژیك را نمیدانم باید جدی گرفت یا نه، اما در صورتی كه باور داریم جدی نیست پس چرا چنین نقش مخربی برایش قایلیم تا آنجا كه انحراف حركت مشروطهخواهی را بر گردن همین رویكرد میاندازیم. اگر چنین است باید جدیاش گرفت. باید زودتر از اینها جدیاش میگرفتیم. یا این تفكر را نمیشود تقلیل داد به دو برچسب یا شكنندهتر از آن بوده ایم كه گمان میرفته است. برهمین اساس میخواهم برسم به دومین خصلت در اندیشیدن شریعتی. یا به عبارتی شاید خصلت متفكر- به معنای عام- كه نه آكادمیسین است و نه عالم. متفكر همچون عابر مرزها، خارج از استابلیشمنت. چرخ زدن در جهان ایدهها، میل به گریز، به خارج از مرزهای تعریف شده توسط نهادها تا جا باز شود برای خلاقیت، تا امكان به پرسش گرفتن «محلهای اجماع» و «عرف نهاد»ها پیدا شود. اصطلاح دیدرو است: متفكر همچون «تكتیرانداز» (آن كس كه نیازمند پروتكل است جای خیلی دوری نمیتواند برود.) شریعتی بیتردید خودش را به پروتكل آكادمی وفادار نمیداند. اگرچه تحصیلات آكادمیك دارد، اما آن را رها كرده و عرصه عمومی را انتخاب میكند. او خصلت تفكر را آزادی از هرگونه نهادی (establishment) میداند. او تفكر قالب آكادمیك را رها میكند و به دنبال بیان اندیشه آزاد از اتوریتهها است. با اینهمه محیطهای دانشگاهی هم، اندك اندك البته، به اندیشههای شریعتی همچون پروژه یا همچون نوعی رویكرد اجتماعی یا حتی به عنوان برگی از تاریخ تفكر معاصر ایران مجبورند توجه نشان دهند. او برای دانشگاه، سوژههای فراوانی را ایجاد كرده است. در دانشكدههای ایران در بیست سال اخیر حدود دویست تا سیصد پایاننامه درباره شریعتی دفاع شده. فریدالعطاس در سفری به ایران میگفت مثلا همین كتاب بازگشت به خویش، موضوع یك یكی از كرسیهای درسی دانشگاهی در مالزی است.
یعنی چون در دانشگاهها به كارهای شریعتی میپردازند، پس نوشتههای او مهم میشوند؟
خیر! برعكس! چون بدل شدهاند به پدیده اجتماعی غیرقابل انكار آكادمی مجبور میشود آنها را بدل به موضوعات پژوهشی كند. ایدههاییاند كه منجر میشوند به وضعیتی، تجربیاتی، این ایدهها مشروعیتشان را از آكادمی نمیگیرند در واقعیت بیرونیاند كه حیثیت پیدا كردهاند. اندیشههای شریعتی در محورهای اصلی خود (خویشتن، نسبت فرهنگ و ایمان، موقعیت دین و متولیان سنت، وجوه سهگانه سلطه) بیان تئوریك واقعیت اجتماعی و فرهنگی ما بوده است، دوگانههایی كه ما به آن دچاریم و شریعتی توانسته است یا خواسته است آنها را تئوریزه كند. تئوریهای اجتماعی مگر از كجا آمدهاند؟ محصول تاملات خلوتنشینانه كه نیستند. تئوریها محصول مشاهدات انضمامیاند و البته تلاش برای فرارفتن از آن و ساخت و ساز جهانشمولی به نام نظریه، نظریه علمی. این مقولاتی كه شریعتی مدام به آنها میپردازد و حتی گوشت و پوست و استخوان را هم درگیرش میكند سوژههای اساسی علوم انسانی و اجتماعی هستند. به همین دلیل است كه با وجود اینكه از دانشگاه میرود اما سوژههایی اساسی برای آكادمی و پژوهشهای آكادمیك فراهم میكند. ضمن آنكه شریعتی اساسا پروژه دیگری دارد و آن پیشبرد یك پروژه اجتماعی است. شریعتی یك مصلح اجتماعی، اكتور اجتماعی است و نه صرفا یك پژوهشگر. از همین رو به تعبیر خودش در اورژانس زندگی میكند. نه وقت داشته است و نه امكان. یك متفكر جوان سی و چند ساله تحت تعقیب!
یعنی چارهای نداشت؟
چاره كه داشته است! میتوانست رسالت دیگری را برای خود تعریف كند. میتوانست زیست در اورژانس را رها كند (كه خصلت زندگی در این منطقه است) و مدل دیگر خدمت كردن یا فلسفیدن را انتخاب كند. حتی منظورم این هم نیست كه جوان بوده و جوان رفته است و خطاهایش را بگذارید به پای جوانی! این را همچون عذری برای او نمیگویم، یك انتخاب است. اگرچه سن میتواند فرصت خوبی باشد برای طرح افكندنهای بنیادی و شریعتی چنین فرصتی را نیافت با این همه نداشتنش هم همیشه توجیهی كافی نیست. پاسكال متاله و فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم در سیو نه سالگی میمیرد، سیمون وی فیلسوف فرانسوی قرن بیستم در سی و چهار سالگی مرد. رمبو، بنیانگذار شعر نو فرانسوی تا بیست سالگی شعر گفت و... ایدهها مشروعیتشان را همیشه از سن و سال طراح ایده نمیگیرند. شریعتی- با همین جوانی و جوانمرگی- در پروندههای مختلفی حضور داشته و ذینفوذ هم بوده (مضر یا مفید) و از همین رو نهادهای مختلفی نیز میتوانند به او بپردازند. در ثانی فقط متولیان آكادمی به شریعتی خرده نمیگیرند، متولیان دین نیز بر اساس ملاكها و مقررات تعریف شده برای استابلیشمنت دین همین نقد را بر او دارند: عدم تبعیت از قوانین و سنتهای مستقر، عدم تسلط بر منابع فقهی و تاریخی شیعی و... اندیشیدن در شریعتی خصلتی انضمامی دارد، در نسبت با اجتماع، در نسبت با دین و در نسبت با خودش مدام در حال رفت و آمد. ای بسا به همین دلیل «مای اجتماعی»، «مای مذهبی- تاریخی» و یك «مای مدام در معرض و دستخوش» را مدام با خود درگیر میكند. خودش میگوید: «اسلامیات- اجتماعیات-كویریات.» این اندیشه سهوجهی این امكان را برای شریعتی فراهم میكند كه تقلیل به این یا آن وجه پیدا نكند. سیالیتی به او میدهد كه هر بار با وجود زمان و زمانه همواره با یك «ما»ی متغیر در گفتوگو باشد. تیراژهای كتابهای شریعتی هم همین را میگویند. اگر شریعتی اجتماعی در اوایل انقلاب بیشترین اقبال را دارد (در بدو انقلاب كتاب «پس از شهادت» صد هزار نسخه هم تیراژ داشت)، امروز كویر است كه مدام تكثیر میشود. در كویر و گفتوگوهای تنهایی شریعتی، اتفاقا یك من اجتماعی سخن نمیگوید، بلكه یك من در خلوت نشسته است كه بدون هیچ كلیشه و مرزی سخن میگوید. شریعتی جزو نادر متفكرین و متفكرین دینی است كه صدای اول شخص مفرد را درمیآورد. این خصلت دیگر تفكر نیز هست. اول شخصی كه محصول تاملات مشخص فكری و انتزاعی است و در عین حال در ربط مستقیم با امر زیست شده است. ادبیات برای شریعتی فرصتی است كه هرگونه سیستم سازی را مغشوش و پخش و پلا كند. ادبیات جایی است كه آزادی برایش ممكن میشود. تجربه گشودگی است، گشودگیای كه نوشتن ممكن میسازد، «جایی كه همه امكانات زبان میتوانند خود را تجربه كنند». با این همه هیچ یك از متولیان استابلیشمنت ادبیات، شریعتی را به رسمیت نمیشناسند. شریعتی حداقل دو هزار صفحه نوشته (و نه سخنرانی و خطابه) از جنس ادبیات (فعال شدن یك من انضمامی) دارد، نوعی زندگینامه خودنوشت، اما كمتر دیده شده است كسی به این وجه پرداخته باشد. نه تنها همچون سبك بلكه به عنوان رفرانس حتی در نوع نگاه شریعتی به مفاهیمی مثل زندگی، عشق، دیگری و... در اینجاست كه شریعتی با دستان رو و بیواسطه مخاطبی متفاوت را فرا میخواند و او را در محضر تناقضات و تنشها و كشمكشهایی مینشاند كه خصلت اندیشیدن باز و گشوده است. به این معنا او بزرگترین منتقد خودش است. به نظر من این خصلتها در نوع اندیشیدن شریعتی، امكان تردد آزاد او را در شهر فراهم كرده.
جالب است كه در سالهای اخیر از میان سه دسته معروف كارهای دكتر شریعتی، یعنی اسلامیات، اجتماعیات و كویریات، این دسته اخیر است كه مورد توجه قرار گرفته است. به نظر شما دلیل این اقبال چیست؟ آیا فكر میكنید و تنها دلنوشتهها و متون اصطلاحا عرفانی او هستند كه از سوی مخاطبان جوان مورد توجه قرار میگیرند؟
تعبیر دلنوشته البته به نظر من تقلیلدهنده است. شأن فكری این نوشتهها را نادیده میگیرد. نوشتههای كویری شریعتی، بعد از چهل و خردهای سال، اندك اندك دارد به عنوان منبعی یا رفرانسی برای فهم تفسیر شریعتی از نسبتش با مقولاتی چون امر قدسی، دین، من، عشق، مرگ و... مورد توجه قرار میگیرد. كویر، هبوط، گفتوگوهای تنهایی همگی دستنوشتههای شریعتیاند و غالبا در سالهای پایانی دهه ٤٠ نوشته شدهاند، پیش از تبدیل شدن شریعتی به ایدئولوگ مصلح اجتماعی در حسینیه ارشاد. در تمامی این مدت، به جز سالهای اخیر این دستنوشتهها مورد توجه مخاطبین شریعتی نبود. چه از سوی كسانی كه دوستداران این نام و پروژه بودند و چه كسانی كه ناقد او بودهاند. البته امروزه هم به جز چند كار پژوهشی در این باب، عمدتا رویكردها به كویریات شریعتی همینطور دلنوشتهای است. در این نوشتهها كه برای شریعتی حكم گریزگاه دارند، درست است كه او فارغ از دغدغه مفهوم سازی یا نظریه پردازی تن میسپرد به امر نوشتن. شبیه گشت و گذار است یا به تعبیر خودش «شقشقه»، «من»ی در محضر خود نشسته اما یك محور مركزی دارد و پرسشی فلسفی و آن اینكه «من كدام است؟» به تعبیر معتمد دزفولی، «كویر تجربه تراژیك مدرنیته ایرانی» است. یك من در جستوجوی آزادی خود از چهار زندان و در عین حال محكوم به عبور از خود و در عین حال پرسشگری از كدام آلترناتیو. تاریخ این كتاب به سالهای پایانی دهه چهل بر میگردد، همان سالهایی كه اوجگیری زمانه رادیكالیزم است و تسلط دیسكور مبارزه مسلحانه، با این همه میبینیم كه شریعتی آن دغدغه من را –كه امروز همگی را درگیر آن میبینیم- رها نكرده، به تعویق نینداخته، منتفی ندانسته است. این نوشتهها این فرصت را فراهم میكند كه به شریعتی از زاویه دیگری نگریسته شود: معلمِ نه قطعیتهای یك بار برای همیشه تعریف شده بلكه پرسشهایی انضمامی از یك «من» بسط یافته. در كویر صحبت از یك جستوجوی پر تنش من كدامم است و نه الزاما متنی عرفانی. متن عرفانی یعنی چه؟ كویریات برای شریعتی گریزگاههایی برای تفكر است. در شریعتی سه ساحت اجتماعی، تفكر انتزاعی و من سر زده ادبیاتی همواره در گفتوگوی با هم هستند. خودش میگوید كویریات برای او از جنس خوردن میوه ممنوعه است، یعنی جنسی از آگاهی كه خوردنش موجب تنهایی انسان، تردید، پرسش، پرتاپشدگی و... میشود. كویر جستوجوی «من» ی است كه مدام در پی آزادی و تجربه خروج از زیر سقفهای تاریخ و سنت و... است. در این نوع نوشتههای كویریاتی ما رد پای فرهنگهای موازی را میبینیم، سیر و سیاحتی میان فرهنگ هندی، ایرانی، اسلامی، مسیحی، یهودی و... ضرورتا باید مفهوم سازی كرد. سطحی است و رمانتیك؟ نمیدانم. اما بی تردید از جنس امر زیسته شده است و انضمامی و برای تعمیم پذیریاش باید به سراغ مفهوم سازی رفت. این همان سیالیت تفكر است. معنایش این نیست كه اجتماعیات یا اسلامیاتش دیگر مورد توجه نیست. معنایش این است كه مطالعه جنس و نوع مراجعه به آثار شریعتی طی این چهل سال در عین حال نشاندهنده حال و احوال جامعه ما نیز بوده است. چنانچه مطالعه تفاوت این مراجعه به آثار در كشورهای مجاور نیز خود تاییدی است بر این واقعیت. به نظر میآید اندیشه شریعتی پر از گریزگاه است و از همین رو به بنبست نمیرسد.
تیرماه سال گذشته یوسف اباذری در همایش هشت دهه علوم اجتماعی در ایران با انتقاد از نظریه گرایی اصحاب علوم اجتماعی ایران از سویی و كم شدن سطح مطالعه دانشجویان این رشتهها از سوی دیگر تاكید كرد كه باید به شریعتی و آل احمد بازگردیم. به نظر شما منظور او از این بازگشت چیست؟
چرایی این ضرورت بازگشت و بازخوانی شریعتی و آلاحمد را البته باید خود ایشان توضیح بدهند. (و ای بسا توضیح بدهند كه چرا تا به امروز توضیح نداده اند!) همپرونده كردن شریعتی و آل احمد زیاد صورت میگیرد و هر بار به دلیلی و ای بسا با تسامح و از سر بی دقتی. آیا این دو نام را هم پرونده میكنیم چون هر دو منتقدین غربزدگی هستند؟ چون بر نقش مذهب تكیه دارند؟ چون از خویشتنی بومی صحبت میكنند؟ بله اینها نقاط اشتراك ممكنی است با چند تفاوت عمده بر سر مفهوم غرب، بر سر موقعیت و بیماریای به نام «زدگی»، بر سر مذهب و روحانیت، و نهایتا وضعیتی به نام خویشتن ِ بومی. برای شریعتی غرب به استعمار تقلیل نمییابد، سنت به مذهب ارتقا پیدا نمیكند و خویشتن به بوم محدود نمیشود. با شریعتی ما مدام سر و كار داریم با «كدام». كدام غرب، كدام مذهب، كدام خویشتن؟ كدام بوم؟ از همین رو شریعتی مصادره ناپذیر شد، دستخوش گسست نشد كه بشود از ضرورت بازگشت به او و بازخوانی او صحبت كرد. شریعتی خوانده شده است و میشود، حتی اگر به حرفش گوش نكرده باشند یا به روی خود نیاورده باشند. اگرچه تكه پاره و نصفه نیمه كاره. منتها اتفاقی كه غالبا با شریعتی میافتد این است كه (هم از سوی برخی چهرههای دولتی و نیز روشنفكران جوان) نباید به رو آورده شود یا از ترس اینكه دمده تلقی شود یا مبادا اسباب زحمت شود. با این همه توصیه مشروعی است به همه آن دلایلی كه ذكر شد و نیز این واقعیت كه در میان این نظریات و تاكیدات آكادمیك، چنین پیدا است كه نسبت با امر واقع نسبتی است مخدوش و خود جامعه موضوعیت مستقیمش را از دست داده و خواندن شریعتی این امكان را برای خوانندگانش فراهم میكند كه به اشكال مختلف و ممكن برقراری نسبت میان نظریه و امراجتماعی بیندیشد.
به نظر شما اجتماعیات شریعتی برای علاقهمندان علوم اجتماعی در زمانه ما چه حرفی برای گفتن دارد؟
اجتماعیات شریعتی چه هنگامی كه با رویكرد جامعهشناسانه در موضع تحلیلگر مینشیند و آسیب شناسی میكند و چه هنگامی كه همچون مصلح اجتماعی در تلاش برای ارایه آلترناتیو است به نظر میآید كه همچنان برای زمانه حرف دارد. معنای این حرف این نیست كه راهحل در آستین دارد. منظور این است كه تشخیصهایش و آسیب شناسیهایش نسبتی واثق دارد با معاصریت ما. چه وقتی در حومههای شهرهای بزرگ اروپا و به دنبال بحران هویت بدل میشویم به طعمههایی برای بنیادگرایی و چه هنگامی كه ما را مجبور به انتخاب میكنند میان مذهبی بودن سید قطبی یا لاییسیته مدل بعثی در خاورمیانه. چه وقتی درگیر نارسیسیزم بومی هستیم و چه وقتی دچاریم به جهانشمولِ تكالگوی جهانی زدگی. چه وقتی از هویتهای منشوری میگوییم و چه هنگامی كه به دنبال ریشه هاییم و تملك حافظه تاریخی و اما میپرسید چه حرفی برای علاقهمندان علوم اجتماعی دارد؟ تلاشهای شریعتی برای اندیشیدن وطرح اندازیهای آلترناتیو (سوم) میان این دوگانههای محتوم در بسیاری از حوزهها – بیشتر و بیشتر- مورد توجه مطالعات اجتماعی، مطالعات پسااستعماری، مطالعات پسا توسعه قرار میگیرد و گرفته است. چنانچه در حوزه دین نیز پروژه رفرم دینی شریعتی (بالاخص در سالهای اخیر و توسط محافل آكادمیك غیر ایرانی و مثلا در مقایسه با الهیات رهایی بخش و...) از موضوعات مطرح و پژوهشهای متعدد محافل آكادمیك غیر ایرانی است. موضوعاتی چون «زیست همزمان ناهمزمانیها» (تفاوت زمان تقویمی و زمان تاریخی)، «خویشتنهای موازی و تلاش برای برقراری نسبت میان آنها» (هویتهای منشوری: ایرانی، اسلامی، شرقی، غربی و...)، «مدرنیته آلترناتیو»، مساله هویت و نسبتش با دیگری، «بازگشت به كدام خویشتن»، «مذهب علیه مذهب»، مساله سلطه و سویههای سهگانه آن و اینها همگی پروبلماتیكهای روز علوم اجتماعی هستند و مانع از دیروزی شدن شریعتی میشوند. (به خصوص پس از بحران جهانی شدن، شكلگیری مدلهای نو به نوی بنیادگرایی كه مدام دستخوش جهشهای ژنتیك شدهاند، بحران سرمایهداری و... )
دكتر شریعتی از معدود روشنفكران و متفكران معاصر ایرانی است كه آثارش به زبانهای غیرفارسی ترجمه شده و در سطح وسیع در میان سایر كشورهای اسلامی و همسایه مخاطب دارد. روایت ایشان از شریعتی چگونه است؟
همین رابطه سیال را مخاطبان غیرایرانی شریعتی هم طی این سالها داشتهاند. از تركیه شروع میكنم. برخی آثار شریعتی از سال ١٩٨٠ میلادی یعنی كمی پس از مرگ او توسط ناشران مختلف به تركی استانبولی ترجمه میشد اما نه به شكل سیستماتیك. بنابراین در دهه هشتاد به آثاری از شریعتی كه كمكرسان جریانات اسلامی هویتگرا میتوانسته باشد، مراجعه میشده است. كتابهایی چون «بازگشت به خویش» و« اسلامشناسی» و... مورد توجه است. شریعتی به عنوان متفكری دینی كه قصد احیای دین دارد و نیز نقاد تقلید و از خودبیگانگی است برای جامعهای كه گرفتار همان نزاع سنت و مدرنیته از نوع تحمیلی و تقلیدی آن است جالب است و در شریعتی امكان بازاندیشی میراث و بازسازی هویتی جدید میبیند. اما طی ده، پانزده سال اخیر ترجمه تمامی آثار شریعتی در دستور كار انتشاراتی به نام فجر قرار گرفت و با استقبال وسیعی روبهرو شده است. سه سال پیش، جشنی به مناسبت اتمام سی و شش جلد مجموعه آثار شریعتی در استانبول برگزار و با استقبال وسیعی روبهرو شد. این كتابها پر تیراژ هستند و مهمتر از همه مخاطب ترك را با همه ابعاد این پروژه آشنا كرده است. رابطه جامعه ترك با شریعتی هم طوماری بوده است، یعنی در آغاز منبعی برای منِ هویتگرای بنیادگرای رنجدیده از مدرنیته خشنِ لاییك و خسته از تقلیدِ غربی ترك بوده است كه میخواهد خودش سر برآورد، نه فقط متفكر احیای اسلامی بلكه متفكر نقاد سنت نیز، منتقد تقلید از غرب و منتقد خوانش بنیادگرایانه از دین نیز. امروز آثار شریعتی در بالكان از پرفروشهاست. در كشورهای عربی همچنین روندی وجود داشت. در همان سالهای دهه هشتاد میلادی، همان تیترهایی كه گفتم ترجمه شده بود. اما طی ده سال اخیر هفتاد درصد آثار شریعتی به زبان عربی ترجمه شده است. آقای بزی، رییس انتشارات دارالامیر میگفت بازگشت به خویش شریعتی در مصر دهه هشتاد به صد هزار تیراژ هم رسیده است. حداقل صد پایاننامه در كشورهای عربی به خصوص مصر درباره شریعتی نوشته شده است. امروز مخاطب شریعتی در برخی از كشورهای عربی، با شریعتی منتقد سنت آشنا است. در كنفرانس جامعهشناسی خاورمیانه، جامعهشناس لبنانی میگفت: «اگر آثار شریعتی نبود، ما سید قطبی میشدیم.» به نظر میآید كه موقعیت شریعتی هر بار با توجه به بستر فرهنگی و سیاسی و اجتماعی این كشورها (كه هم سنی است و هم شیعی) تغییر میكند و بسط مییابد. خود این نكته قابل توجه است. از ناشر تركی آثار شریعتی پرسیدم: شریعتی در ایران مورد نقد است به واسطه نوعی شیعیگری. شما با شیعیگری شریعتی چگونه كنار میآیید؟ توضیحش قابل توجه بود: نگاه شریعتی به تشیع تاریخی است و نه فرقهای، تشیع را نهضت میخواهد و نه نهاد؛ چنانچه نقدش به تسنن اموی نیز همین است. تسنن محمدی و تشیع علوی را از یك جنس میداند و طبیعتا جامعه سنی مذهب ترك را برنمیآشوباند.
شما بر سیالیت تصویر شریعتی در روایتهایی كه از او میشود تاكید دارید این وضعیت حتی در آثار هنریای كه او را به تصویر میكشد نیز دیده میشود. برای مثال در پوسترهای اول انقلاب شریعتی یك اسلحه یا قلمی شبیه كلاشینكف در دست دارد كه از آن خون میچكد و پرچم امریكا و شوروی در حال سوختن است، اما پوسترهای بعد از بیست سال او را در كنار یك گل سرخ و دود و شمع و... به تصویر میكشاند. بالاخره شریعتی كدام یك از این تصویرهاست؟
این «من» متغیر و سیال است كه هر بار در مراجعه و عبور از شریعتی خودش را تعریف میكند. در واقع در هر بار عبور از خود و رودررویی با خود است كه با شریعتی بار دیگر مواجه میشود و معلوم میشود من دیگری شده است. از این حیث، شریعتی در پرونده دموكراسی در ایران جایگاه مهمی دارد. شریعتی ضروری بوده است، چون نقش آینه را بازی كرده و ما هر بار با نگریستن به او، به یاد خود دینی، خود تاریخی و یك خود در جستوجوی خویشتن میافتیم. شریعتی نه فقط به عنوان تفكر كه به عنوان تجربه زیسته نیز مهم میشود. برای بسیاری، آشنایی با شریعتی همچون یك مواجهه بوده است. خود شریعتی از آگاهی همچون آتش پرومته حرف میزند كه بر جان میافتد، منجر میشود به موقعیتی جدید. خبر و نظر. جواب خود شریعتی را خدمتتان میدهم: «هر كسی آنچنان هست كه احساسش میكنند.» همه اینها كه برشمردید شریعتی هستند.
شریعتی یك سال پیش از انقلاب ایران در سال ١٣٥٦ درگذشت اما در تمام كتابهای تحلیلی جدی و اصلیای كه درباره انقلاب ایران نوشته شده، از او به عنوان مهمترین روشنفكر موثر در انقلاب یاد میكنند. بر همین اساس برخی به ستایش از او و برخی به نقد او میپردازند. شما درباره این ارزیابی چگونه میاندیشید؟ آیا فكر میكنید مهمترین میراث او انقلاب اسلامی ٥٧ بود؟
برای ارزیابی یك میراث، یك حادثه یا یك اندیشه به قول برودل، باید به دیالكتیك مدت زمانها یا دورهها (durée) توجه كرد: كوتاهمدت حادثه، میانمدت دوره و بلندمدت فرهنگی. یك مثال میزنم: انقلاب فرانسه در كوتاهمدت حادثه چه به بار آورده: نخستین كشتارجمعی مدرن (مردمان شمال فرانسه)، ویران كردن كلیساها و بت شدن الهه خرد. خشونت و سركوب و یكپارچهسازی. اما در میانمدت دوره، انقلاب فرانسه سرمنشایی برای انقلابهای منطقه و اروپا میشود. در درازمدت هم این انقلاب از الگوهای اصلی حقوق بشر و دموكراسی و لیبرالیسم و پایان عصر سلطنت و سر زدن شهروند و پایان نظام فئودالی است. برای ارزیابی كارنامه یك متفكر نیز باید به این دیالكتیك توجه كرد. اگر تفكری هنوز موضوع روز است و هنوز در حال تولید و بازتولید خود است نمیتوان برایش كارنامه نهایی صادر كرد. شریعتی هنوز در حال تیپسازی حتی علیه خودش است و تفكرش سرمنشا تاثیرات جدید است. به هر حال مهمترین مولفه پروژه شریعتی رفرماسیون دینی است، هم از نگاه بیرونی و به عنوان پروژه اجتماعی و هم از منظر آلترناتیوسازی برای تیپ جدید دیندار. نقد سنت و نیز مدرنیته آلترناتیو جهت اصلی این پروژه است. گفته میشود شریعتی دیو خفته سنت را بیدار كرده است. اما شریعتی بر خفته بودن سنت مشكوك است و معتقد است باید چشم در چشم آن حركت كرد و منكرش نشد. بیشك این پروژه دوگانه، در كوتاهمدت تجربهای به نام انقلاب پتانسیلی را به نفع امر اجتماعی آزاد میكند اما برای ارزیایی خیر و شر آن باید به نتایج این پروژه در میانمدت دوره توجه داشت. این نگاه غیرتاریخی است كه تغییر و تحولات اجتماعی را مدیون یا در گرو یك ایده بدانیم. واكنشی و عاطفی است. مثل همان ماجرای «خوردم زمین تقصیر ولتر بود، افتادم تو جوب تقصیر روسو بود»، است. مهمترین پروژه شریعتی اولا نقد سنت و ثانیا یافتن مدرنیته آلترناتیو است. این دو سرخط، همچنان مشكل و مساله دوران ما است و از همین رو در هر پرسش از زمانه، گفتوگو با شریعتی از سر گرفته میشود. مهمترین میراث او به نظر من همین مواجهه بیوقفه و تراژیك و دستخوش قبض و بسط با خویشتن است. انقلاب ایران هم یكی از آن فصلها است.
نقدی كه به فرزندان دكتر میشود این است كه خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه به دفاع از میراث او میپردازند و همه نقدها را جواب میدهند. آیا این سخن درست است؟
دفاع تعبیر دقیقی نیست! حالت دفاعی دارد و به قول شریعتی دفاع از خود كار مستضعفین است. برعكس! كاری كه ما در تلاشش هستیم و البته با این ادعا كه آگاهانه هم هست، از اتفاق، نقد است. نقد یعنی چه؟ تلاش برای جداسازی، تفكیك كردن، دادن ملاك برای سنجیدن حدود؛ دغدغه اصلی در این تشریحات و توضیحات همین است. به این امید كه حرفها بر سر جای دقیق خود بنشینند. هر نقدی از همینجا شروع میشود. نقد به شریعتی پیش از هر چیز فهم موقعیت او و بر سر جایگاه تاریخی خود نشاندن اوست. بهخصوص در مورد شریعتی این رویكرد بسیار ضروری است. او به شكل توماری برای مخاطبش باز شده و طی سالها آرام آرام، نوشتهها و حرف و سخنش در اختیار مخاطب قرار گرفته. شریعتی شبیه یك شایعه شده است. كوكتلی از دادهها و توهمات و تجربیات و شكستهای عاطفی. نقد در اینجا در وهله اول باید كارش همین جداسازیهای سره از ناسره باشد. خارج كردن مفاهیم از وضعیت كشكولی، تفكیك میان دریافتهای عاطفی و نظریات. از این رو این نوع رویكرد به او ضروری است و نه صرفا از سر تعصب. وفاداری به یك میراث را هم همیشه به معنای سرسپردگی نباید گرفت. وفاداری فقط به معنای فراموش نكردن است، به یاد آوردن است. ما در این «دیالكتیك وفاداری و نقد» است كه به شریعتی نگاه میكنیم. در این دیالكتیك است كه میتوان میراث را نقد كرد در عین وفاداری. اتفاقا در این دیالكتیك است كه ما میتوانیم پرهیز كنیم از بزرگنمایی یا كوچكانگاری. غیبت این نگاه است كه «منتقدِ متعصب» و «پیروِ متعصب» را در غلو كردن درباره نقش ایده، یك متفكر یا یك اكتور شبیه هم میكند. برخی منتقدان شریعتی هستند كه نقش و قدرت او را در ایجاد انحراف در مسیر تاریخ دموكراسی و مدرنیته چنان وسیع و موثر میدانند كه گویی كینگكونگی ایستاده در میانه رودخانه تاریخ. چه تفاوتی میان این نگاه و آن پیرو متعصبی است كه چنین نقشی برای او قایل است در كن فیكون كردن روزگار؟ در دیالكتیك وفاداری و نقد است كه نه تنها ما میتوانیم پتانسیلهای موجود در یك اندیشه را دریابیم، بلكه ضعفهایش را نیز شناسایی كنیم. همهچیز لازم نیست با دهنكجی آغاز شود. شریعتی ابزارهای نقد خودش را در اختیار مخاطب آشنایش میگذارد. (معروف است شریعتی در دانشگاه نمره بیست را فقط به شاگردانی میداده كه در نقد سخنان استاد مینوشتهاند. ) نقدهای بسیاری را میتوان بر اساس تفكر خود او انجام داد:
١- شریعتی بر اساس تحلیل از ناهمزمانی تاریخی و تقویمی ما (به لحاظ تاریخی پایان قرون وسطی و به لحاظ تقویمی پایان قرن بیستم) دو پروژه را همزمان دنبال میكند، نخست نقد سنت و ضرورتا پیشبرد پروژه رفرم دینی و خروج از سپهر یكپارچه نظام دینی كلیسایی و نتیجتا سر زدن انسان و... دوم نقد مدرنیته موجود و ضروتا نقد عقلانیت ابزاری، ماشینیزم، تكالگو بودن جهانشمول، الیناسیون و... پیشبرد این دو پروژه همزمان این ریسك را به دنبال دارد كه در همینجا و هم اكنون تاریخی و اجتماعی ما به خنثی كردن یكدیگر منجر شوند و توسط پروژههای رقیب مصادره شوند.
٢- نقد دینداری خفته از عناصر اصلی پروژه شریعتی در رفرم دینی بوده است، میتوان از او پرسید كه تا كجا خطرات و عوارض دینداری بیدار را –بنیادگرایی- پیشبینی كرده بوده است. شریعتی طراح تز «مذهب علیه مذهب» و «نهضت» علیه نهاد است، اما میتوان از او پرسید كه تكیه بر نقش اجتماعی مذهب و كشاندنش به حوزه نزاع قدرت و ضد قدرت چه ریسكهایی را میتواند برای پیشبرد مبارزه آزادیخواهانه به دنبال داشته باشد.
٣- امكان رقابت میان دو نوع رویكرد شریعتی به مفاهیمی چون قدس، ایمان، اخلاق در كویریات در مقایسه با متونی كه نامش را اسلامیات گذاشته. حسن شریعتی این است كه اندیشه خود را همواره با بازتعریف مفاهیم مورد اجماع و در میان یك سری دوگانهها تعریف میكند، (دوگانه عقل و دین/عرف و قدس/شرق و غرب/ آزادی و عدالت/خدا و مردم/). مونتین، فیلسوف اخلاق قرن هفدهمی فرانسوی میگفت كه برای من اندیشیدن شبیه اسبسواری است؛ یعنی حفظ تعادل روی زمینی مدام در حال حركت. به نظرم شریعتی نیز چنین خصلتی را داراست؛ حركت به جلو با وجود زمین ناهموار و با وجود تكان مدام. (شاید قرنها بحث است بر سر همین موضوع كه مونتین فیلسوف است یا نه) اما ابهام پروژه او نیز میتواند از همینجا ناشی شود. مقصود اینكه نقد شریعتی- مثل هر نقدی- باید در كنار فهم دقیق جایگاه حرف و حدیث او صورت بگیرد. شریعتی را میتوان در رقابت با خود او هر بار تفسیر كرد و این خصلتی آزادیبخش برای یك متفكر است. اگرچه در كوتاهمدت میتواند منشاسوءتفاهمات بسیاری شود و شریعتی بیشتر از هر كسی متوجه این سوءتفاهماتی كه برمیانگیزد، بود. (خویش گفتههای شریعتی كه به شكل جداگانه توسط بنیاد شریعتی درآمده همین را نشان میدهد) .
تنها زندگینامه معتبری كه در داخل ایران درباره شریعتی نوشته شده را همسر ایشان نوشتهاند . با وجود اهمیت زندگینامه در بررسی اندیشهها و تاثیر یك متفكر به خصوص با توجه به نكات حساسی كه در مورد خاص شریعتی وجود دارد، تنها اثر قابل توجه كتاب علی رهنماست. آیا بهتر نیست كه خانواده كه به منابع دست اول دسترسی دارند یك زندگینامه مفصل و انتقادی درباره او تهیه كنند؟ آیا نقصی در این زمینه مشاهده نمیكنید؟
بیتردید شناخت زندگی یك متفكر ضروری است و خوشبختانه امروزه با اهمیت پیدا كردن موضوعاتی چون امر زیست شده، فرد، اخلاق، حریم خصوصی و... زندگینامهها هم اهمیت بیشتری پیدا كردهاند. زندگینامهها از این حیث اهمیت دارند كه اندیشههای یك شخصیت را در پرتو یزیستش بخوانیم و در عین حال ملاكهایی برای ارزیابی در اختیار ما قرار میدهند. شریعتی از معدود متفكرانی است كه زندگیاش شبیه اندیشهاش است و از همین رو باید زندگیاش را شناخت. اصلا در بسیاری اوقات كلید فهم اندیشههای او در زیستنش است. تا سال ١٣٧٤كه كتاب «طرحی از یك زندگی» توسط پوران شریعت رضوی درآمد، مخاطب شریعتی از او چیز زیادی نمیدانست به جز مجموعهای از اطلاعات جسته-گریخته، یك سری «شبه شایعه»! در مورد سن و سالش، در مورد خانوادهاش، تحصیلاتش، عشقهایش و بغضهایش... . همهچیز تقریبی. از همین رو با درآمدن كتابِ مادر (ما البته ایران نبودیم) واكنشهای غریبی به پا شد. ملغمهای از «فیا عجبا» و «چه جالب» و «كی فكرش را میكرد!». این كتاب یك شوك كامل بود. برخی دلخور شدند از نویسنده كتاب، برخی از شریعتی. هم ملاط داد برای افشاگری (ده سال بعد میشنیدم از صدای امریكا كه مورخ معروف و مطرح بدون اینكه كدی بیاورد از كتاب، چنان سخن میراند كه گویا خودش به این اسرار مگو راه برده)، هم فرصت داد برای فهم شریعتی به گونهای دیگر. كتاب علی رهنما، هم دومین كار پژوهشی جدی درباره زندگینامه شریعتی است كه در سالهای پایانی دهه هفتاد به زبان انگلیسی درآمد و خیلی زود به فارسی ترجمه شد. خانواده تا كنون در مسیر همین شفافسازی نسبت به شخصیت شریعتی اقدامات جدیای انجام داده است و به گمانم مشابهش در مورد شخصیت دیگری (در میانه چهرههای فرهنگی- سیاسی و دینی) تا كنون اتفاق نیفتاده. اولین و مهمترینِ این اقدام، چاپ كتاب گفتوگوهای تنهایی است كه نوشتههای خصوصی شریعتی محسوب میشده و از سوی دفتر تدوین آثار شریعتی و آن هم درمیانه دهه ٦٠ و تحت نظارت پوران شریعت رضوی به چاپ رسیده است. این نوشتهها البته اتوبیوگرافی نیست ولی بی تردید اتوپرتره (auto portrait) هست. در ١٣٧٤، چاپ كتاب طرحی از یك زندگی به همین منظور انجام شده است (كه خاطرات فرزندان هم كمابیش در آن مستتر است). كتاب علی رهنما، مسلمانی در جستوجوی ناكجاآباد بیوگرافی مهم و معتبری است. هم به دلیل حجم رفرانسها و اسناد، اشراف بر نوشتههای شریعتی و جمعآوری خاطرات و... بیتردید نقصهایی دارد و آن به دلیل غیبت یك سری اسناد در زمان نگارش آن است. به عنوان مثال، در زمان نگارش این كتاب به جز چند افشاگری در مجله ١٥خرداد درباره نسبت شریعتی و ساواك و چاپ مقالات دكتر در روزنامه كیهان، هنوز سندی به چاپ نرسیده بود و سه جلد كتاب «شریعتی به روایت اسناد ساواك» هنوز به بازار نیامده بود. طبیعتا آقای رهنما در غیبت این اسناد و بر اساس چند نشانه مجبور به طرح فرضیاتی شده است كه صرفا خصلت تفسیر دارد و نه قطعیت خبری. و نمونههایی از این دست البته. در ادامه همین شفافسازی است كه باز خانواده شریعتی، در دهه ٨٠ كتاب عكسها را با عنوان «آخرین تصویر» به بازار میفرستند. باز همان موقع یادم میآید كه جنجال شد و پای این جنجال به بیبیسی هم كشید. خود عكسها شد موضوعی برای حرف و حدیثهایی پیرامون مثلا حوزه خصوصی و عمومی و «كی بود و چی فكر میكردیم» و غیره و البته این آخرین اقدام خانواده كه عبارت باشد از چاپ نامههای علی شریعتی به همسرش از پاریس كه مربوط میشود به سالهای پایانی دهه ٣٠ تحت عنوان «برسد به دست پوران عزیزم». منظورم این است كه ما به ضرورت شفافسازی درباره شخصیت شریعتی نه تنها واقفیم كه اصرار داریم و اقدام نیز كردهایم. حتی خصوصیترین لحظات زندگیاش را عمومی میكنیم تا امكان صحبت كردن درباره مفاهیمی مثل عشق، مردسالاری، زنذلیلی! و.... حتی فراهم بیاید كه الحمدالله آمده است. نامههای عاشقانه دو جوان تحصیلكرده دهه سی مگر این روزها نشده است فرصتی برای افشاگری؟ «او یك مردسالار بود»! «او به همسرش ستم میكرد»، «او به نام دختر نمیاندیشیده است»! «او پسر میخواسته است». در كنار این دادههای بیوگرافیك كه از سوی خانواده و دیگران به بازار عرضه شده البته باید به سهم پژوهشها و حجم بالای آنها هم اشاره كرد. فهرست آثاری كه درباره شریعتی نوشته شده تا همین الان حدود دویست و خردهای كتاب در ایران است كه جنبه تحقیقاتی و پژوهشی دارد و آثارش از ابعاد فلسفی، تاریخی، جامعهشناسی، فرهنگی، سیاسی و... ارزیابی شده. در پژوهشهای خارج از كشورو به زبان دیگر نیز اشاره شده به چهرههایی چون ابراهامیان، فرزین وحدت، بروجردی، آصف بیات، قبلترها عنایت و... شریعتی البته مشروعیتش را از متولیانش نمیگیرد. قرائت ما تنها یك قرائت از قرائتهای متعدد از او است، قرائتهایی مدام در حال تغییر. بازخوانی مدام آن تفكر و آزاد كردن پتانسیلها و امكانات درونی آن به مدد یافتن تناقضها و ابهامات آن و بررسی امكانات درونی یك اندیشه در پرتو گفتمان زمانه و معضل امروزی، معنای وفاداری است و دغدغه ما نیز همین است. دغدغه دیگر همیشگی ما نیز این است كه مشاركتمان در این باب، جنس خانوادگی نداشته باشد و اتوماتیك تلقی نشود. معلوم نیست چقدر در این تلاش موفق بودهایم. دیگران باید بگویند. شریعتی طراح پرسشهای بسیار اساسی است كه همچنان پرسشهای زمانه ما است و رجوع به او الزامی است. پذیرفتن پاسخ هایش ماجرای دیگری است.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید