حیات پس از مرگ / نیل لاکی - ترجمه فاطمه حاج ابراهیمی

1395/3/11 ۰۹:۵۲

حیات پس از مرگ / نیل لاکی - ترجمه فاطمه حاج ابراهیمی

نوع بشر در طول تاریخ پیوسته با موضوعاتی رو به رو بوده است که بر فرایند حیات تاثیر بسزایی داشته و زندگی اش را جهت و معنا بخشیده است. بدون تردید از اهمّ این موضوعات پدیده مرگ و پایان حیات است، پدیده ای که هیچ انسانی را از آن گریزی نیست و آرزوی جاودانگی همواره در طول تاریخ اندیشه انسان را درگیر کرده است.

 

 

 

*ویراسته: زهره همت

نوع بشر در طول تاریخ پیوسته با موضوعاتی رو به رو بوده است که بر فرایند حیات تاثیر بسزایی داشته و زندگی اش را جهت و معنا بخشیده است. بدون تردید از اهمّ این موضوعات پدیده مرگ و پایان حیات است، پدیده ای که هیچ انسانی را از آن گریزی نیست و آرزوی جاودانگی همواره در طول تاریخ اندیشه انسان را درگیر کرده است. در این نوشتار سعی بر آن است تا دیدگاه متفکران و ژرف اندیشان ادیان و مکاتب مختلف را در مورد مفاهیمی فلسفی دینی همچون نفس، جسم، جاودانگی، عدم و ... مورد بررسی قرار دهیم  و جدیدترین نکات تحقیقاتی در خصوص مرگ، حیات پس از مرگ و تجربه های نزدیک به مرگ را بررسی کنیم. امید است بتوانیم در این مقال اندک برای شناخت این جنبه از دریای وجودی انسان روزنه ایی را بگشاییم.

 

مرگ چیست؟

امری وجود دارد که تمامی فلاسفه در مورد آن اتفاق نظر دارند  و آن امر حیات دنیوی ما را در شکل رایج جسمانی پایان می بخشد. یک تعریف از مرگ پایان همیشگی و دائمی همه ی کارکردهای حیاتی در یک موجود زنده است، (یعنی) پایان حیات.

تمامی فلاسفه با بخش نخست این تعریف موافقند اما اختلاف دقیقاً در قسمت دوم آن است یعنی « پایان حیات ». بسیاری از مردم مرگ را به مثابه پایان هر شکلی از حیات می پذیرند. دیگران احتجاج خواهند کرد که مرگ پایان حیات نیست و استدلال می کنند که حیات ما در شکلی دیگر بعد از مرگ تداوم می یابد. نظریه های متفاوت بسیاری نسبت به نوع شکلی که حیات بعد از مرگ ممکن است به خود بگیرد، وجود دارد. نظریه ها درباره بقای ما بعد از مرگ شامل موارد زیر است:

• استمرار ژن های ما در کودکان و فرزندانمان

• اینکه ما در آثار (دوران) حیاتمان زندگی می کنیم

• اینکه ما در حافظه دیگران زندگی می کنیم

• جاودانگی روح

• رستاخیز جسمانی

• تناسخ

مادّه گرایی1  یا دوگانه انگاری2 ؟

پرسشی که به کرات از جانب فلاسفه مطرح می شود این است که آیا انسان ها بواسطه مجموعه ایی از ویژگی ها که هم شامل خود جسمانی (بدن) و هم خود ذهنی شان (آگاهی) است شناخته می شوند، یا اینکه این دو، اجزاء متمایز هر فرد هستند که در مدت حیات ما با هم در تعاملند؟ آیا یک یا هر دوی این اجزا بعد از مرگ بقا می یابد؟ دو نظریه اصلی درباره ماهیت بشری که برای بقای معنادار پس از مرگ ضرورت دارد، عبارتند از:

• مادّه گرایی: نظریه ای است مبنی بر اینکه اذهان ما از ابدان تفکیک ناپذیرند.

• دوگانه انگاری: نظریه ای است مبنی بر اینکه هم ابدان و هم اذهان مجزا از یکدیگر موجودیت دارند اما به نوعی در ارتباط با یکدیگرند.

مادّه گرایی

نظریه اصالت مادّه  بخش مجزایی بنام «روح» را برای بدن انسان نمی پذیرد. فردی زنده، پیکره ای جسمانی است و نه چیزی فراتر از آن. بسیاری از مادّه باوران بر این باورند که با مرگ، جسم نابود می شود و بنابراین تمامیت شخص از بودن دست می کشد. مادّه باوران معتقدند که یک عمل ثمرة سلسله ای از حوادث است و سرانجام علم قادر خواهد بود که همه چیز را تبیین کند. موسیقی چیزی نیست مگر مجموعه ای از ارتعاشات در هوا، نقاشی چیزی نیست مگر نقاط رنگی بر روی یک بوم، و یک انسان چیزی نیست مگر مغزی که با کمک سیستم عصبی به یک بدن پیوند می یابد. آنچه که ما به عنوان واکنش احساساتی فرض می کنیم همچون عشق و ترس، چیزی بیش از عکس العمل های شیمیایی روانی3  در مغزمان نیست. بنابراین تمایزی بین بدن و روح وجود ندارد.

 

دوگانه انگاری

رویکرد دوگانه انگار نسبت به ذهن (روح) و بدن اینچنین بحث می کند که روح هویت ما را تعیین می کند و جسم کالبدی خارجی برای خود واقعی است. جسم عارضی است و بنابراین مقدر به نابودی است، اما ذهن با حقایق متعالی تری همچون حقیقت، سعادت، و عدالت که جاودانه هستند، پیوند دارد. اگر حیات یک انسان در تأمل بر چنین حقایق متعالی تری مصروف شده باشد، پس روح او می تواند به جاودانگی بعد از مرگ بدن جسمانی نائل آید. این عقیده که روح بعد از مرگ استمرار می یابد با عنوان جاودانگی روح4  معروف است.

تمایز بین جسم و روح

افلاطون

افلاطون یک دوگانه باور بود. او معتقد بود روح و جسم دو جوهر مجزا هستند که بر یکدیگر اثر متقابل دارند. افلاطون در کتاب جمهوریت اظهار می کند روح به ساحتی از واقعیت که متعالی تر از جسم است، تعلق دارد. وی بر این باور بود که روح جوهر و فناناپذیر است. این دیدگاه ناشی از نظریه صور است که او آن را نظریه مُثُل5  نامیده است. افلاطون معتقد بود برای هر چیزی در عالم هستی صورت کاملی (مثال) وجود دارد. به عنوان نمونه، برای هر انسانی یک مثال انسانی، برای هر سگی یک مثال سگی وجود دارد و ... . همه امور منفرد در مثال های کلی شریک هستند. این مثال بر جوهر فردی اش مقدم است و بدین ترتیب واقعی تر است. مثال ها امور جسمانی نیستند، بنابراین باید متعلق به  حوزه ایی روحانی حقیقت باشند که نسبت به حوزه مادی حقیقی ترند.

در نزد افلاطون، هویت واقعی  شخص در روح او نهفته است. این روح، امری است که می تواند حوزه مُثُل را به چنگ آورد. روح ماده نیست که کثیف6  و فاقد قوه ادراک باشد. جهان مادی، جهانی است که در آن جسم وجود دارد و بواسطه آن ما تأثیرات حسی را دریافت می کنیم. روح غیرمادی و دارای قابلیت شناخت حقایق ازلی ورای این عالم است. روح خواهان سیر در قلمرو مُثُل روحانی و درک آن است و جسم خواهان در آمیختن با مادیات دنیوی که در ارتباط با حواس می باشد، است. روح در تکاپو است تا ذهن را به این قلمرو رهنمون گردد. معرفت، یادآور آشنایی با عالم مثل قبل از گرفتار شدن روح فناناپذیرمان در اجسام ماست. هدف روح گسستن مطلق زنجیرهای مادی و گریختن به قلمرو مُثُل است. جاییکه روح قادر خواهد بود جاودانگی را در تأمل نسبت به حقیقت، زیبایی و خیر سپری کند. وجود متفکر می تواند بدون جسم مادی بقا یابد. جسم پس از مرگ بقا نخواهد یافت اما روح که جوهر واقعی شخص است، ادامه حیات خواهد داد. از دیدگاه افلاطون این هویت شخصی ماست که «من» را می سازد.

 

ارسطو

ارسطو به حیات بعد از مرگ یا جاودانگی روح معتقد نبود. او «روح» را به مثابه بخشی از جسم که به آن حیات می بخشد، در نظر می گرفت. روح آن چیزی است که صورت جسمانی را به موجودی زنده از نوع خاص آن تبدیل می کند. برای مثال، یک سگ روحی سگی دارد و یک انسان روحی انسانی. در نزد ارسطو درباره چگونگی تعامل روح و جسم مشکلی وجود ندارد. روح و جسم تفکیک ناپذیرند. روح مهارتها، شاخصه ها یا خلق و خوی شخص را تکامل می بخشد، اما نمی تواند بعد از مرگ بقا یابد. جسم و روح یکپارچه اند و هنگامیکه جسم نابود می شود حیات روح نیز خاتمه می یابد. این عبارات به نظر ماده باورانه می آید اما ارسطو قائل به تمایز میان جسم و روح بود. انسانها دارای روح یا نفسی هستند که مستعد حیاتی عقلانی است. تنها انسان ها قادر به انعکاس احساسات و هیجانات هستند و مفاهیم کلی را درک می کنند، (مفهوم خیر در مقابل یک امر نیک) به همین شیوه، ما به درک حقایق ازلی نائل می آییم.

در نزد یونانیان باستان روان7، هیجانات و احساسات ما در سویه جسمانی دوگانگی نفس و بدن قرار داشت. هنگامیکه شخصی گرسنه باشد، بدن علائم گرسنگی را احساس می کند، اما ذهن بر مفهوم کلی گرسنگی تمرکز می کند نه بر علائم آن. در نظر یونانیان، فعالیت ذهنی (شعور8 ، که ذهن متفکر است) متفاوت از بدن و هیجانات آن بود. بسیاری از یونانیان بر این باور بودند که این جنبه از روح پس از مرگ بقا می یابد. بسیاری از فلاسفه اینگونه بحث می کنند که علم جدید پیوندهای بین مغز و بدن را نشان داده است، بنابراین چگونه ذهن می تواند بصورت مستقل باقی باشد؟ آنها هر نظریه ای در مورد بقای روح پس از مرگ  پیکر جسمانی را مردود می شمارند.

 

نظریه همتای جان هیک

هیک مادّه باوری است که قائل بر یکی بودن جسم و روح است و باور دارد که با مرگ هم جسم و هم روح نابود می شود. اما در استدلال او با فرض شرایط خاص، اگر یک همتای دقیقی از مردگان پدید بیاید ممکن است آنها بتوانند بعد از مرگ به مثابه صورت خودشان موجود باشند. این همتا می تواند به مثابه وجود همان شخصی که مرده است شناخته شود و بنابراین مطابق با نظر هیک این همتا همان شخص است. هیک بحث میکند از آنجا که خداوند قادر مطلق است، برای خداوند خلق جسم همتایی از شخص مرده دشوار نیست. این همتا با تمام ذهنیات و مشخصات فرد کامل خواهد شد و بنابراین این همتا همان شخص است. هیک معتقد است اگرچه مرگ ما را نابود می کند، خداوند ما را در مکان دیگری دوباره خلق می کند. او این عالم را اینچنین تشریح می کند:

عالم رستاخیزی که تنها افراد دوباره حیات یافته در آن سکنی گزیده اند. این عالم فضای خاص خود را  دربرمی گیرد و با عالمی که ما اکنون با آن آشنا هستیم متفاوت است. باین معنا که یک شی در عالم  رستاخیز در جهت مشخصی نسبت به موجودات در عالم کنونی ما واقع شده است، گواینکه هر شی در هر یک از دو عالم به لحاظ معنایی که داراست با هر شی دیگری در همان عالم ارتباط دارد.    (جان هیک، فلسفه دین، 1990)

هیک در استدلالی اثبات می کند رستاخیز جسم بطور منطقی امکانپذیر است و بنابراین این تنها گامی کوچک برای بیان این موضوع است که یک شخص می تواند از این پس رستاخیز جسمانی را در مکانی که ابدان احیا شده، در آن سکنی گزیده اند تجربه کند. فلاسفه دیگر نظریه همتای هیک را مورد انتقاد قرار می دهند، آنها بدین صورت بحث می کنند که یک همتا اصل نیست و بنابراین خود شخص بعد از مرگ بقا نمی یابد. به همین طریق یک کارشناس هنر مجاب نخواهد شد که میلیون ها پوند برای یک نقاشی بدل مونالیزا پرداخت نماید چراکه آن اصل نیست. نقد دیگر این است که هیک بر وجود خدا برای خلق همتا تکیه کرده است و چون وجود خدا برای همه فلاسفه محرز نمی باشد، بنابراین نظریه همتا نیز قابل اثبات نیست.

 

رستاخیز جسم

نظریه همتا هیک اثبات کرد که تمامی مادّه باوران نمی پذیرند که مرگ پایان است و معتقدند که حیات بعد از مرگ وجود دارد. از آنجا که نمی توان بدن جسمانی را از روح (ذهن) جدا کرد، تنها یک راه برای تحقق آن وجود دارد و آن به فرض تداوم تمام بدن پس از مرگ است. این بقا می بایست متضمن رستاخیز بدن باشد. این پرسش مطرح می شود که اگر بدن پوسیده یا سوازنده شده باشد، چگونه میتواند رستاخیز بدن می تواند صورت پذیرد. همچنین این امر معرّف مادّه باورانی است که حیات بعد از مرگ را با یک مشکل می پذیرند. اگر بقا در نزد یک ماده باور می بایست هم جسم و هم روح را در برگیرد، بنابراین حیات بعد از مرگ باید از شکلی مشابه با حیات در این عالم برخوردار باشد. این امکان وجود خواهد داشت که شخص دوباره احیا شده به مثابه همان فردی که قبل از مرگ بوده است، شناخته شود. هر شکل دیگری به این معنا خواهد بود که هویت شخصی فرد یعنی (من) بقای بعد از مرگ نیافته است. دیدگاه هیک با درک مسیحی نسبت به رستاخیز جسم تطابق دارد. قدیس پُل در فصل قرنتیان اول کتاب مقدس بخش 15 بند 35 الی 44 می نویسد: اما اگر کسی گوید: «مردگان چگونه برمی خیزند و به کدام بدن می آیند؟»، ای احمق آنچه تو می کاری زنده نمی گردد جز آنکه بمیرد، و آنچه می کاری، نه آن جسمی را که خواهد شد می کاری، بلکه دانه ای مجرد خواه از گندم و یا از دانه های دیگر/ لیکن خدا بر حسب اراده خود، آن را جسمی می دهد و به هر یکی از تخم ها جسم خودش را، هر گوشت از یک نوع گوشت نیست، بلکه گوشت انسان، دیگر است و گوشت بهایم، دیگر و گوشت مرغان، دیگر و گوشت ماهیان، دیگر، و جسمهای آسمانی هست و جسمهای  زمینی نیز، لیکن شأن آسمانی ها، دیگر و شأن زمینی ها، دیگر است، و شأن آفتاب دیگر و شأن  ماه دیگر و شأن ستارگان، دیگر، زیرا که ستاره از ستاره در شأن فرق دارد، به همین نهج است نیز قیامت مردگان. در فساد کاشته می شود، و در بی فسادی برمی خیزد، در ذلت کاشته می گردد و در جلال برمی خیزد، در ضعف کاشته می شود و در قوت برمی خیزد، جسم نفسانی کاشته می شود و جسم روحانی برمی خیزد. اگر جسم نفسانی هست. هر آینه روحانی نیز هست.

قدیس پل، می اندیشید که پس از مرگ جسم برخواهد خاست اما تغییر شکل می دهد و به یک جسم روحانی بدل خواهد شد، به مثابه جسمی بی شباهت به شکل زمینی خودش، هماهنگونه که بذر از گیاهی است که از درون آن رشد می کند. این روشی است برای تشریح این امر که چگونه فردی هویت شخصی خود را که در زمان حیات داشته حفظ می کند اما قادر است حیات جاودانه ای را در شکل جسمی تحصیل نماید.

 

بازآفرینی و مسئله هویت شخصی

حتی اگر دیگران قادر باشند من را در جسم «جدید» بشناسند و من همان ذهنیات قبل از مرگ را داشته باشم بسیاری از فلاسفه نمی پذیرند که یک جسم همتا هنوز همان «من»ی است که مرده. این مسئله ای است که در عبارات زیر به عنوان مسئله حقیقی پذیرفته شده است.

• نخست من در این عالم وجود دارم، سپس من می میرم، و سپس دوباره من در عالم بعدی خواهم زیست.

• نخست من در این عالم وجود دارم، سپس من می میرم، و سپس خدا شخص دیگری را که دقیقاً شبیه من است خلق می کند.

هیک تلاش می کند این مسئله را به کمک مجموعه ای از تجربیات فکری که اثبات میکند «من»ی که در این عالم وجود دارد همان «من» برانگیخته شده در عالم بعدی است، اثبات کند. او انسانی را بنام جان اسمیت در آمریکا متصور می شود. روزی، دوستان او می بینند اسمیت به ناگهان بدون هیچ گونه نشانی ناپدید می شود. در همان لحظه که او ناپدیده شده، یک اسمیت همتا در هند ظاهر می شود. مطابق با نظر هیک، این اسمیت:   دقیقاً هم از لحاظ خصوصیات جسمی و هم از لحاظ ویژگی های ذهنی مشابه کسی است که در آمریکا ناپدید شده است. تداوم خاطرات، مشابهت کامل خصوصیات بدنی نظیر اثر انگشتان، احساسات و گرایشات ذهنی وجود دارد. علاوه بر این همتای «جان اسمیت» خود را همان جان اسمیتی که در آمریکا ناپدید شد، تصور می کند. بعد از اینکه همه آزمایشات ممکن به عمل آمد و نتیجه آن مثبت بود،  عواملی که منجر می شود تا دوستانش «جان اسمیت» را به عنوان جان اسمیت بپذیرند، مسلماً فائق  خواهد آمد و باعث می شود که آنها حتی به جای اینکه «جان اسمیت» را با همه خاطرات و خصوصیات دیگر او به عنوان کسی غیر از جان اسمیت بشناسند، انتقال اسرارآمیز او را از یک قاره به قاره ای  دیگر از نظر دور می دارند. (جان هیک، فلسفه دین، 1990)

 

تناسخ

اگر بقای هویت شخصی پس از مرگ وابسته به رستاخیز بدن است، بنابراین تناسخ باید به عنوان ابزاری که به موجب آن یک فرد پس از مرگ  بقا می  یابد، مردود شود. تناسخ شامل استقرار روح یک فرد در یک کالبد جدید است که می تواند کاملاً متفاوت از کالبد حیات پیشین باشد. در هر تناسخ این «روح» حیاتی متفاوت در بدنی متفاوت را تجربه می کند. اگر بقای هویت شخصی بعد از مرگ وابسته به ذهنیات است، بنابراین تناسخ را  باید مردود دانست چراکه با وجود کثرت مسائل، ذهنیات حیات های گذشته یا وجود ندارند یا عمیقاً در ناخودآگاه مدفون شده اند.

بوداییان وجود ارواح را انکار می کنند. بودائیان معتقدند که ارتباطی درونی میان هر زندگانی که توسط یک شخص سپری شده، وجود دارد. هر حیاتی با حیات پیشین از طریق قانون کرمه پیوندی درونی می یابد. این «من» مذبور غیر از آن شخصی است که زندگی جاری خویش را دارد اما این «من» وحدت بین تمام زندگی های سپری شده است. پیوندهای علّی بین حیات های مختلف وجود دارد و از طریق این پیوند است که هر حیات بخشی از همان شخص محسوب می شود. راهب بودایی ناگاسِنا این پیوند را در قیاس با یک ارابه اینچنین تشریح می کند:

- به من بگو یک ارابه چیست؟ آیا این قطب ارابه است؟

- نه عالیجناب!

- پس آیا این محور ارابه است؟

- نه عالیجناب!

- پس آیا این چرخ ها، یا این چهارچوبه، یا این میله، یا این یوغ، یا این عنان، یا این چوب دستی، «ارابه» است؟

- نه عالیجناب!

- بنابراین آیا اتصال بین قطب، محور، چرخ ها، چهارچوبه، میله، یوغ، عنان و چوب دستی است که این «ارابه» را می سازد؟

- نه عالیجناب!

- پس آیا این «ارابه» بیرون از اتصالات بین قطب، محور، چرخ ها، چهارچوبه، میله، یوغ، عنان و چوب دستی است؟

- نه عالیجناب!

- پس من به هیچ وجه نمی توانم ارابه را نمایان کنم، این «ارابه» فقط لفظ یک صدا است. اما حقیقت این «ارابه» چیست؟

- آنجا که همه اجزای تشکیل دهنده حضور دارند، کلمه «ارابه» وضع می شود. همچنین جاییکه این پنج بخش8 وجود دارند، اصطلاح «یک موجود» عموما مورد استفاده قرار می گیرد. ای.کونز، متون مقدس بودایی، 1983

شواهدی برای تجربه روح

روش های متعددی وجود دارد که در آنها شواهدی برای حیات بعد از مرگ به منظور حمایت از تجربه روح مورد استفاده قرار گرفته است، این روشها عبارتند از:

• تجربه های نزدیک به مرگ (NDE)

• بازگشت به حیات های گذشته از طریق خواب هیپنوتیزم

• مشاهدات افراد مرده

• احضار روح

تجربه نزدیک به مرگ

پیشرفت در فن آوری مدرن باعث شده است تا افراد زیادی که «مرگ» بالینی داشته اند، پس از مرگ احیا شوند. دکتر ریموند موری این حقیقت را دریافت که توضیحات اینگونه افراد در خصوص آنچه برای آنها در حالیکه «مرده» بودند اتفاق افتاده آنقدر بهم شبیه است که باید چیزی بیش از یک تصادف باشد. تحقیق او در مورد پدیده تجربیات «نزدیک به مرگ» اثبات کرد ویژگی های مشترکی در این تجربیات وجود دارد که شامل نکات زیر است:

• در لحظه مرگ، شخص احساس موجودیت خارج از بدن دارد و در بالای بدن شناور است.

• شخص مرده قادر است آنچه اتفاق می افتد و مکانی که در آن حوادث بوقوع می پیوند، را مشاهده کند.

• آگاهی متعالی می شود و رنج جسمانی وجود ندارد.

• حرکت بدون محدودیت صورت می پذیرد و شخص قادر به عبور از بین دیوارها می شود.

• احساس لذتی غیرقابل وصف، خلسه و آرامش وجود دارد.

• حرکت در سراشیبی تندی از یک تونل که در انتهای آن نور درخشانی است، اتفاق می افتد.

• خویشاوندان و دوستان شخص مرده در انتهای این تونل در انتظار او هستند.

• در انتهای این تونل مکان زیبایی قرار دارد که آنها احساس می کنند در حضور یک موجود الهی هستند.

• در حضور این موجود الهی به افراد منظر وسیعی از حیات های آنها شامل هر آنچه که انجام داده اند نشان داده می شود و این امر به یکباره انجام می شود.

• افراد از تأثیر اعمالشان و از چگونگی تأثیرگذاری این اعمال بر دیگران آگاه می شوند.

• آنها خودشان را آنگونکه واقعاً هستند می بینند و قادرند نسبت به خودشان بطور واقع بینانه قضاوت کنند.

• آنها در می یابند مهمترین چیز ابزار عشق به دیگران است.

• سرانجام به آنها می گویند اکنون زمان مرگ آنها نیست و به کالبد جسمانی خود بازمی گردند.

اگرچه این امر باید مورد تاکید قرار گیرد که دو تجربه «نزدیک به مرگ» همسان نیست و هر قدر مرگ شخص قبل از احیاء طولانی تر باشد تجربه او عمیق تر است. تمامی افرادی که مدعی مرگ بالینی و احیاء هستند دارای تجربه نزدیک به مرگ نیستند.

بازگشت به حیات های پیشین از طریق خواب هیپنوتیزم

اگر انسانها صاحب حیات های پیشین باشند، بنابراین این باور ایجاد می شود که باید ذهنیات این حیات های گذشته در ضمیر ناخودآگاه موجود باشند. برای مثال:

• برخی انسانها، بخصوص بچه ها ادعای یادآوری ذهنیات حیات های را دارند. آنها توضیحاتی از حیات های پیشین ارائه می دهند که بعضاً به کمک مستندات تاریخی مورد تأیید قرار می گیرند.

• دیگران از طریق خواب هیپنوتیزم به حیات  های پیشین باز می گردند. برخی از ذهنیات این افراد مورد بررسی قرار گرفته و صحت گزارش های دقیق افراد و مکان های گذشته مورد تایید قرار گرفته است. تمامی تحلیلگران این ذهنیات را به مثابه شاهدی برای تناسخ نمی پذیرند و دلایل دیگری برای توضیح اینکه چرا یک فرد چنین معرفتی کسب می کند، اقامه می کنند. این پرسش در خصوص این موضوع مطرح می شود که آیا ذهنیات حیات پیشین می تواند به عنوان دلیل حیات های گذشته یا تجربه بقا یک روح به شمار رود یا خیر:

• فرد ممکن است اطلاعات مفیدی را از دوران بچگی به خاطر آورد و آن را به حیات گذشته نسبت دهد.

• می تواند ژنی فرهنگی وجود داشته باشد که اطلاعاتی درباره حیات های نیاکان ما را منتقل کند.

• برخی  ذهنیات ممکن است از مشکلات روانشناسی نشأت گیرد، هنگامیکه در حقیقت آنها حوادث این حیات را پنهان می کنند این حوادث به مثابه ذهنیات حیات های گذشته بروز می کند.

 

اعتقاد به احضار روح

ارتباط میان جهان ارواح و جهان زندگان از سوی بسیاری به عنوان شاهدی برای حیات بعد از مرگ مورد توجه قرار  گرفته است. بسیاری از واسطه های احضار روح پیام هایی را که حاوی اطلاعات دقیقی است و قبلاً برای واسطه ها ناشناخته بوده از عالم ارواح منتقل می کنند. این پیام ها به بازماندگان آنگونه تسلی می دهند که آنها اظهار می نمایند که فرد محبوبشان هنوز با ابعاد دیگری در قید حیات است و در آینده ی نزدیک آنها قادر خواهند بود به ایشان ملحق شوند. کنکاش در مورد بعضی از واسطه های احضار روح ثابت کرده است که آنها عده ای کلاهبردارند. بعضی دیگر اطلاعات موثقی را آشکار می کنند و به این شکل اقامه دلیل می کنند که درزمان انتقال پیام توسط آنها امر شگفت آوری در حال رخ دادن است. این امر شگفت آور می تواند مراوده از سوی ارواح مردگان باشد یا می تواند یک نوع تقرب از راه دورآگاهی با اذهان کسانی باشد که هنوز در قید حیات اند. شواهدی دال بر تایید  هر دو دیدگاه وجود دارد.

مادّه گرایی

گیلبرت رایل

رایل قائل به اصالت مادّه بود. رایل در کتابش با عنوان مفهوم ذهن (1949) به این بحث  پرداخت که ایده روح ـ که او آن را با عنوان «شبح در ماشین» توصیف می کند ـ یک مقوله گمراه کننده است. او استدلال می کند که ایده روح اشتباهی در کاربرد زبان است. حاصل این اشتباه در محاوره عامه تمایز قائل شدن میان ذهن و بدن به عنوان دو پدیده متفاوت است، آنچنانکه گویی روح امری بسیار قابل تشخیص در وجود یک شخص است. او از مثال یک غریبه که در حال تماشای بازی کریکت است استفاده می کند که می پرسد اما روح تیم کجاست؟ غریبه انتظار دارد «روح تیم» امری به شدت قابل تشخیص برای بازیکنان، داوران، متصدیان ثبت امتیاز و تدارکات باشد. رایل احتجاج می کند که هرگونه گفتگویی در خصوص یک روح، سخن گفتن درباره روشی است که در آن روش شخص عمل می کند و با دیگران و جهان وحدت می یابد. روح امری منفک و ممتاز نیست. توصیفات شخصی همچون ذکاوت، زودرنجی، یا خوشحالی وجود امری مجزا و غیرقابل رویت که ذهن یا روح خوانده می شود، را اقتضای نمی کند. چنین اصطلاحاتی صرفاً ناظر به نوع عملکرد شخص است: هنگامیکه دو عبارت به یک مقوله متعلق باشند. شایسته است قضایای عطفی ساخت که ترجمان هر دوی آنها باشد. بنابراین یک خریدار ممکن است بگوید او یک دستکش برای دست چپ و یک دستکش برای دست راست خریده است. اما این بدین معنی نیست که او یک دستکش برای دست چپ، یک دستکش برای دست راست و یک جفت دستکش خریده است، حال این عقیده جزمی شبح  در ماشین درست همین کار را می کند. این عقیده قائل به وجود هم ابدان و هم اذهان است، پویش  جسمانی و پویش ذهنی رخ می دهد، و آنها دلایل ماشینی در خصوص حرکات بدنی هستند. من اینچنین  احتجاج می کنم که این عطف ها و عطف های ترکیبی مشابه نامعقول هستند، اما باید توجه داشت این  استدلال اثبات نخواهد کرد کدام یک از این قضایا که بطور نامتعارف عطف شدن در حد ذات خود نامعقول  هستند. برای مثال من انکار نمی کنم که پویش ذهنی رخ می دهد. انجام دسته بندی طولانی یک پویش ذهنی است و بنابراین خنده آور است. اما من می گویم که عبارت «پویش ذهنی رخ می دهد» همان معنایی را نمی دهد که جمله ای مانند «پویش جسمی رخ می دهد»داراست و بنابراین ارتباط دادن یا جداسازی این دو عبارت بی معناست.                                        ( رایل گیل، مفهوم ذهن، 1949)

دو شکل از مادّه گرایی وجود دارد: مادّه گرایی متصلّب و مادّه گرایی معتدل.

مادّه گرایی متصلّب

ماده باوران افراطی نمی پذیرند که ویژگی های یک شخص چیزی بیش از خصوصیات، جسمانی او باشد. هر تصوری راجع به آگاهی چیزی بیشتر از فعالیت مغز نیست. ذهن نمی تواند مجزا از بدن باشد. بنابراین هنگامیکه بدن می میرد، مغز هم نابود می شود.

مادّه گرایی معتدل

مادهّ باوران میانه رو نمی پذیرند که تمامی شاخصه ها خصوصیات جسمی هستند. آگاهی امری بیش از صرف فرایند مغزی است. ذهن و بدن در ارتباط با یکدیگر هستند و مستقل از یکدیگر عمل نمی کنند اما بدن اغلب احساسات درونی را نمایان می سازد. واکنش جسمی می تواند بواسطه امری که مغز را مشغول کرده است ایجاد شده باشد. فعلی وجود ندارد که ما بتوانیم آن را مستقل از بدنمان انجام دهیم و بنابراین هویت شخصی ما باید بدن ما را هم دربرگیرد، به صورتی که ما نمی توانیم بدون بدنمان بطور کامل شناخته شویم. همچون مادهّ باوران متصلّب، اعتقادی وجود دارد که هنگام مرگ بدن جسمانی، ذهن هم می میرد. مادهّ باوران اعتقاد دارند که هیچ شاهد علمی برای وجود روح در دست نیست و چنین حوزه ایی برای فعالیت علمی غیرقابل دسترسی است، بنابراین هرگز امکان اثبات آن، خواه روح وجود داشته باشد یا خیر، میسر نمی شود. مادهّ باوران باور ندارند که روح می تواند در هر بخشی از بدن استقرار یابد. بدن صرفاً ماده است بنابراین نمی تواند یک روح باشد.

استدلال مادهّ باوران برای عدم پذیرش بقای بعد از مرگ را می توان بطور خلاصه چنین بیان کرد:

• حیات به عملکرد مغزی، سیستم عصبی و بدن جسمانی وابسته است.

• مرگ متضمن نابودی مغز، سیستم عصبی و بدن جسمانی است.

• بنابراین حیات یک شخص با مرگ پایان می پذیرد، همانگونه که  بدون یک شکل جسمانی حیات نمی تواند مورد اعتقاد قرار گیرد.

 

رنه دکارت

دکارت یک دوگانه باور بود. او تمامی احساسات و هیجاناتی را که می توانست توصیف کند بر ذهن حمل کرد، اما نمی توانست جایگاه ملموسی برای آنها تعیین کند. او پذیرفت که هر چیزی که جسمانی نیست بخشی از ذهن می شود. او نتیجه گرفت، «من می اندیشم پس هستم» و بنابراین ذهن مجزای از بدن است،  اگرچه هر دو با هم در تعاملند. حقیقت درونی تجربی نیست و بنابراین در فضای عالم حضور ندارد. ذهن در بدن استقرار ندارد  و همانند مغز نیست . دوگانه باوری دکارت نسبت به ذهن و بدن بر آراء معینی مبتنی است. این آراء  موارد زیر را در بر می گیرد:

• ذهن جوهری «غیر جسمانی» است که از جوهر مادی یا بدنی مجزا است. ذهن و بدن دو چیز متفاوت اند.

• هر جوهری یک عرض خاص یا  یک ویژگی مخصوص دارد، برای نمونه  عرض خاص جوهر ذهنی آگاهی و عرض خاص جوهر بدنی یا مادی ، طول و عرض وارتفاع است. ذهن، جوهری است که ماهیت آن به تمامه اندیشیدن است و بنابراین هیچ فضایی را اشغال نمی کند. بدن امری مادی است که ماهیت آن فضا اشغال می کند.

• در قیاس با ذهن، بدن آن چیزی است که دارای امتداد است. بدن دارای شکلی مادی است که می تواند در اشکالی از ویژگیهای امتدادی همچون اندازه، شکل، وضعیت یا حرکت توصیف شود.

از نظر دکارت تصورات در ذهن هستند نه خارج از آن ، در جهانی بیرونی که بتوان آن را تحصیل کرد. دوگانه باوری دکارتی را شاید بتوان بصورت زیر خلاصه کرد:

• ذهن جایگاهی است که در آن تمامی احساسات، هیجانات و اندیشه ها تنها توسط شخصی که آن را تجربه می کند شناخته می شود.

• بدن تمامی فعالیت های جسمانی را انجام می دهد، این فعالیت ها برای همه مشهود هستند.

• ذهن وبدن بر یکدیگر اثر متقابل دارند آنگونه که ذهن می تواند علت حوادثی باشد که در بدن رخ می دهد و بدن می تواند علت حوادثی باشد که در ذهن اتفاق می افتد.

• ذهن و بدن از یکدیگر منفک هستند.

دکارت  نتیجه می گیرد از آنجا که هویت ما از توانایی ما در اندیشیدن و استدلال کردن حاصل می شود، بنابراین این امر قابل تصور است که بتوانیم بدون بدن هایمان بقا یابیم و همان شخص باقی بمانیم . او نمی پذیرفت که ما برای زندگانی بر مبنای شناخت عقلانی و حیاتی فعال به بدن هایمان نیاز داریم. بنابراین دکارت معتقد است ذهن می تواند بعد از مرگ بدن بقا یابد. در نزد او ذهن همان « من» ی است که می اندیشد و ما را به همان صورتی که هستیم  شکل می دهد. ما می توانیم به شدت بدن و ظاهر جسمانی خودمان را بدون  تغییر شخصیتمان تغییر دهیم و حتی اگر یک شخص دستخوش تغییر شکل جسمانی شدید باشد، ما همچنان قادریم او را با رجوع به ویژگی و ذهنیاتش، بشناسیم. دکارت معتقد است هنگامیکه فردی می میرد، روح او در جوار خدا قادر به ادامه  حیات به همان صورتی است که پیش از مرگ در قالب جسمانی زمینی بوده است. روح ما بطورکلی ماهیتی وابسته به بدن است و در نتیجه ... با مرگ محدود نمی شود. و از آنجا که ما علل دیگری را در نابودی روح نمی یابیم، طبیعتاً به این نتیجه می رسیم  که روح جاودان است. ( رنه دکارت، گفتار در روش، 1637)

 

قدیس توماس آکویناس

آکویناس با ارسطو هم عقیده بود،مبنی بر اینکه این روح است که به بدن حیات می بخشد و آن را زنده می سازد. او این روح را جان9  می نامد، که حیات بخش بدن است. حال که روح آن چیزی است که به بدن ما حیات می بخشد، آنگونکه که  روح منبع اصلی تمامی فعالیت های مراتب مختلف حیات ما اعم از رشد، احساس، حرکت، درک ذهنی یا روح است، بنابراین شکلی از بدن ماست.

مطابق با نظر آکویناس، روح بصورت مستقلی از بدن عمل می کند. آکویناس معتقد بود که تنها چیزهایی که قابل تقسیم به جزء هستند، فناپذیرند. روح قابل تقسیم نیست و بنابراین، بر پایه احتجاج آکویناس، قادر به بقا بعد از مرگ است. اگرچه از طریق پیوند با یک انسانی خاص هر روحی یک فرد می شود. بنابراین حتی هنگامیکه بدنی می میرد، این روح است که برای حفظ هویت فردی بدنی که به آن متعلق بوده است عزیمت می کند.

 

مفاهیم بهشت و دوزخ

در نزد مسیحیانی که  وجود روح را به عنوان خود شخصی فرد که در انتخابات و اعمالش شرکت می کند می پذیرند، معمولاً اعتقاد به شکلی از پاداش یا عقاب بعد از مرگ برای حیات سپری شده وجود دارد. مسیحیان معتقدند که روح بعد از مرگ بدن جسمانی جاودان است اما در مورد چگونگی این بقا اختلاف نظر دارند. این اعتقادات شامل این مضامین است، بقایای روح در زمین محصور می شوند، به بهشت صعود می کنند، در دوزخ فرود می آیند، یا به یک رستاخیز جمعی داخل می شوند. بسیاری از مسیحیان احتجاج می کنند تنها راهی که در آن امکان پذیرش رنج بشری وجود دارد اعتقاد به حیات پس از مرگ در بهشت یا دوزخ است. اگر فرازهای کتاب مقدس را در معنای ظاهری قلمداد کنیم ، در آن صورت یک بدن جسمانی اقتضای عذاب در دوزخ را تضمین می کند:« و ایشان را به تنور آتش خواهند انداخت، جاییکه گریه و فشار دندان بُوَد»(متی ، 42.13). یک چنین دیدگاهی در میان مسیحیان بنیادگرا دیده می شود. بسیاری از مسیحیان آزاد اندیش تأکید کمتری بر رستگاری دارند. آنها اغلب مفهوم دوزخ را به عنوان جایگاهی جسمانی رد می کنند و آن را به صورت استعاری تفسیر می کنند – شاید به عنوان حالتی برای ذهن، یا به عنوان مکانی که شخص از خداوند دور می ماند. اندیشه یک خدای با محبت که انسان ها را فرستاده است تا دچار عذاب ابدی شوند برای آنها غیر منطقی است. فرقه های مسیحی درباره اعتقاد به بهشت ودوزخ، خواه وجود داشته باشد یا خیر، و نیز درباره معیارهایی که انسان می تواند به کمک آنها ازعقوبت ازلی رهایی یابد ، اختلاف دارند. برخی اعتقاد دارند ایمان به تنهایی کافی است، برخی معتقدند اعمال خوب کفایت می کند، عده ایی معتقدند هر دوی اینها لازم است، و به این ترتیب موضوع حیات بعد از  مرگ شکل های متنوعی به خود می گیرد.

منبع مقاله:

Philosophy of Religion, neil lockye…  ,2004, chapter9.

پی نوشت ها:

1. Materialism.   2. Dualism.   3. Psychochemical.   4. Immortality.  5. The forms.

6.  Gross واژه کثیف برای ماده در مقابل واژه لطیف برای روح بکار می رود.

7. Psyche.   

8.  این پنج بخش شامل کالبد، احساس، ادراک، حالت جان و دانستگی است.

9. Skand ha.   

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: