1394/12/4 ۱۰:۱۲
تاريخ ايران و فراز و فرودهاي آن و تاثيري كه در عرصه جهاني گذاشته امري اجتناب ناپذير است اما بازيگران بزرگ اين تاريخ كهن همواره از سوي تاريخ نگاران خارج از سرزمين خود مورد واكاوي و پژوهش قرار گرفته اند و ذهنيت جهاني را اين گونه با خود همراه كرده اند، موضوعي كه پس از سال ها از جانب تاريخ نگاران ايراني مورد بحث و بررسي قرار گرفته و به اعتقاد آنان اين تاريخ و معرفي آن به يك بازتعريف مجدد با اسناد جديد نياز دارد
كوروش را هرودوت كشته است صديقه موسوي: تاريخ ايران و فراز و فرودهاي آن و تاثيري كه در عرصه جهاني گذاشته امري اجتناب ناپذير است اما بازيگران بزرگ اين تاريخ كهن همواره از سوي تاريخ نگاران خارج از سرزمين خود مورد واكاوي و پژوهش قرار گرفته اند و ذهنيت جهاني را اين گونه با خود همراه كرده اند، موضوعي كه پس از سال ها از جانب تاريخ نگاران ايراني مورد بحث و بررسي قرار گرفته و به اعتقاد آنان اين تاريخ و معرفي آن به يك بازتعريف مجدد با اسناد جديد نياز دارد، تعريفي ايراني و خارج از حب و بغض و سياست هاي خارجي با رجوع به آثار به جا مانده، امري كه مي تواند هم جديد و هم چالش برانگيز باشد و باب مجادله هاي جديد تاريخي را باز كند، در اين ميان كوروش به عنوان بزرگترين شخصيت تاريخي ايراني هم از اين امر مستثنا نيست و بنا به گفته برخي تاريخدانان ايراني مرگ اين اسطوره آن چيزي نيست كه در تاريخهاي معمولي و گفته شده آمده است و اين موضوع نمونهاي از بازنگري مجدد تاريخ ايران را با نگاهي ايراني ميطلبد، به همين منظور دكتر شروين وكيلي، محقق و نويسنده تاريخ در باب اين موضوع با روزنامه به گفتوگو نشسته كه ماحصل آن را در زير مي خوانيد. چراتاريخ نگاري درشرق هيچگاه نتوانست مانندتاريخ نگاري روشمندغربي جايي براي خودش داشته باشد؟ اگر منظور از شرق ایران زمین و غرب اروپا باشد، واقعیت آن است که تاریخنگاری در این قلمرو هم بسیار کهن تر از اروپاست و هم متونی را پدید آورده که از نظر دقت و چارچوب نظری قابل قیاس با هم نیستند یعنی بر خلاف تصور مرسوم، هم پیشینه و هم کیفیت تاریخنگاری در ایران زمین از اروپا پیشرفتهتر بوده است. شما گزارش جنگهای سال 522 پ.م در کتیبه بیستون را بخوانید و ببینید در آن دوران و حتي تا چهار ،پنج قرن بعد از آن کدام متن یونانی یا رومی به پای عینیت و دقت تاریخی آن میرسد؟ تازه باید در نظر داشت که این متن فتحنامهایاست که شاهی پیروزمند آن را نویسانده و هدفش تاریخنگاری نبوده است. پیشرفت و شکوفایی تاریخنگاری اروپایی امری متاخر است و به پنج قرن گذشته مربوط میشود. البته این گزاره درست است که طی این دوران و به ویژه طی دو قرن اخیر تاریخنگاری ما در جا زده و به خصوص در قرن حاضر خود را فرودستانه همچون شاخهای از تاریخنگاری اروپایی بازتعریف کرده است. نگاه تاريخ نگاران غيرايراني به روندتاريخي ايران چطوربوده؟نگاهي صرفاتاريخي ياهدفمند؟ تاریخنگاران کهن یونانی و رومی ایران زمین را قدرتی جهانی و تهدید کننده میدیدند و بنابراین در چارچوبی جنگی دربارهاش مینوشتند. از عصر نوزایی به بعد ایران و تاریخ آن در پیوند با عهد عتیق همچون نوعی تاریخ بیرونیِ تخیلی به کار گرفته شد تا جامعه اروپایی نقد شود. در واقع مفهوم کلاسیک تاریخ در معنای یک علم متمایز در حدود سال 1800.م در اروپا تحول یافت و در حدود این سال ناگهان انفجاری در توجه به تاریخ و نگارش تاریخ در اروپا و به خصوص کشورهای آلمانی زبان میبینیم. طی قرن هجدهم و نوزدهم تاریخ ایران به ویژه در اروپای شمال غربی و کشورهای ژرمن همچون مرجعی هویتساز به کار گرفته میشد. اما در میانه قرن بیستم و پس از شکست آلمانها این روایت هم به شکلی سیاسی تحریم شد و به جای آن روایتی از تاریخ ایران برنشست که سه روایت اصلی داشت. در اروپای لاتین یعنی بخش کاتولیکنشین جنوبی با مرکزیت فرانسه (و به تازگی در آلمان هم) ایران همچنان همان «دیگریِ» خطرناک و غیرمسیحی قرون وسطایی بود. در قلمروی آنگلوساکسون با مرکزیت انگلستان دیدگاهی استعماری رواج داشت که از غلبه بر هند برخاسته بود و ایران را قلمروی پردردسر ولی حائز اهمیت راهبردی قلمداد میکرد. سومی تاریخنگاری نوپای مارکسیستهای روسی بود که خیلیهایشان ایرانیتبار ولی جیرهخوار شوروی بودند و میکوشیدند تاریخ ایران را به زور در مرحلهبندیهای تاریخی مارکس بگنجانند. هر سه دیدگاه قالبهای خشک ایدئولوژیکی تولید کرد که با کوششی برای خوارداشت و حذف جایگاه تاریخی ایران همراه بود و هنوز هم بر تاریخنگاریهای آکادمیک سیطره دارد. آيا مي شود به نوشته هاي تاريخي قبل از اسلام درخصوص تاريخ ايران اعتماد کرد و قابل بررسي هستند يا صرفا بايد به آثاروكتيبههاي به جاي مانده به عنوان سند تاريخي نگاه كرد؟ به تازگی مکتبی در آلمان شکل گرفته به نام ایناره که به کلی منکر اصالت تاریخی منابع اسلامی است. من در مجله سیمرغ نقدی بر دیدگاهشان نوشتهام. تردیدهای مشابهی را درباره تاریخهای عصر هخامنشی و ساسانی نیز میبینیم. نکته در آنجاست که تاریخنگاری به دستگاهی نظری و روششناسی مشخص و عینیای نیاز دارد که همه جا باید یکسان به کار گرفته شود. اگر تاریخ هرودوت با خطاهای آشکار و دروغهای عریانی که دارد به عنوان منبع تاریخی اعتبار داشته باشد، کتاب عزرا و کتاب نهمیا و بیشک کتیبههای هخامنشی هم خواهد داشت. اگر متون جدلیای که متألهان مسیحی قرون اولیه اسلامی در دفاع از دینشان نوشتهاند، در مقام منبع تاریخی اعتبار داشته باشد، تاریخهایی که مسلمانان درباره سیر تحول دین خودشان نوشتهاند هم بیشک معتبر خواهد بود. بسیاری از مکتبهایی که تاریخهای ایرانی را نامعتبر میشمرند، متونی نامعتبرتر را به عنوان جایگزین پیشنهاد میکنند و آشکارا در چارچوبی ایدئولوژیک به ایران زمین مینگرند. حقیقت آن است که تمام متنهایی که در گذر تاریخ نوشته شده ارزش تاریخی دارند و همهشان را هم باید سرسختانه نقد کرد و با معیارهای بیرونی محک زد. دادههای متنی هم تنها زمانی استوار میشود که در کنار یافتههای باستانشناختی و دیرینشناختی نگریسته شود. گذشته از چند قرن گذشته، اگر با دیدی میانرشتهای و سیستمی به سراسر دادهها بنگریم منابع نوشته شده در ایران را هم از نظر حجم و هم کیفیت ثبت رخدادها بسیار ارزشمند و معتبرتر از همتاهای همزمانِ غربیشان خواهیم یافت. بیایید به یک نمونه تاریخی مثل کوروش بنگریم. چر ازندگي كوروش كه بعد از قرنها نماد شكوه تاريخ و همبستگي ملي ايراني است در نقاطي كور وگنگ است؟ در واقع نقاط کور و گنگی که درباره زندگی کوروش میدانیم به نسبت اندک است. باید توجه داشت که کوروش دو هزار و ششصد سال پیش میزیسته یعنی صد و سی نسل بین ما و کوروش فاصله است. در ضمن کوروش در زمانی میزیسته که هنوز تاریخنگاری به شکلی اساطیری و بسیار ابتدایی رواج داشته است. در واقع عصر کوروش و خودِ زندگینامه کوروش یکی از دستمایههایی است که تحولی چشمگیر در تاریخنگاری را رقم زده است. بسیاری از تاریخهای مهمی که امروز شالوده هویت اروپاییان را بر میسازند، در هسته مرکزی خود زندگینامه کوروش و فرزندانش گنجاندهاند. از کوروشنامه گسنوفون بگیرید تا هرودوت و کتاب عزرا و کتاب نهمیا. بنابراین ابهام در زندگینامه مردی که در زمانی چنین دوردست میزیسته طبیعی است و در ضمن به نسبت از آنچه انتظار داریم کمتر هم هست. شماکتابی دارید به نام «کوروش رهاییبخش» و در آنجا نوشتهاید كه شيوه مرگ كوروش با آنچه در باور عمومي است متفاوت است و او نه درجنگ كه در بستر جان باخته است چه دلايل و اسنادي در اين زمينه وجود دارد؟آنچه ما درباره مرگ كوروش میدانیم نوشته تاريخ نگاران يوناني است. چرا نبايد به صحت اين تاريخ اعتماد كرد؟ بله، به احتمال زیاد روایتی که هرودوت درباره مرگ کوروش بازگو کرده ساختگی است. هرودوت میگوید که کوروش در نبرد با ماساگتها جان باخت. داستانی که تعریف میکند رونوشتی از اسطوره نبرد هراکلس با آمازونهاست و چنان که در همان کتاب تحلیل کردهام، اصولا ساحتی تاریخی ندارد. چند دلیل هست که نامحتمل بودن مرگ کوروش در میدان جنگ با ماساگتها را نشان میدهد: نخست این که دولت هخامنشی در برابر قبایل ایرانیتبار سکا که در مرزهای شمال شرقی ایران میزیستند و ماساگتها بخشی از آنها بودند، موضع تدافعی داشته و نه تهاجمی. خودِ کوروش چند سال پیش از مرگش در همان جا زنجیرهای از دژهای دفاعی ساخته بود که یونانیها به آن کوروپولیس میگفتند. بنابراین روایت هرودوت که میگوید کوروش برای جهانگشایی به قلمرو ماساگتها حمله کرد نادرست است. ماساگتها اصولا کوچگرد بودند و قلمرویی که بشود بر آن سلطه پایدار داشت، در اختیار نداشتند. کوروش هم در 15سال آخر سلطنتش به هیچ جا حمله نکرده بود و برنامهریزیاش برای عملیات نظامی بعدی، فتح مصر بود نه حمله به شمال شرق. دوم آن که کوروش در زمان مرگ 70 سال داشته و دو پسر دلیر و لایق را پرورده بود که یکیشان (بردیا) به پهلوانی و زورمندی در میدان نبرد شهرت داشت و دومی (کمبوجیه) هم سیاستمداری چنان لایق و زیرک بود که در دوران هشت سال زمامداریاش نیروی دریایی ایران را تاسیس کرد، فنیقیه و قبرس و دریای اژه را گرفت و دولت عظیم مصر را همراه با لیبی و اتیوپی تقریبا بدون خونریزی فتح کرد. بسیار بعید است شاهی سالخورده با داشتن دو پسر بزرگ، بدون همراهی ایشان به تنهایی به میدان جنگ برود و کشته شود. روایت هرودوت آشکارا سیمایی جوان از کوروش را به دست میدهد که چنان که گفتم ماهیتی اساطیری دارد و مشابهش را در اساطیر درگیری پهلوانان یونانی با زنانِ آمازون میبینیم. ناگفته نماند که آمازونهای اساطیر یونانی هم سکا بودهاند. سوم آن که بر خلاف روایت هرودوت که میگوید جسد کوروش به دست دشمنانش افتاد و سرش را بریدند، این را میدانیم که پیکر کوروش در پاسارگاد بوده و تا زمان اسکندر گجسته هم همان جا باقی بوده است. هیچ گزارشی هم از مثله شدن کوروشی که در پاسارگاد بوده در دست نداریم. چهارم آن که کهن ترین گزارش یونانی از مرگ کوروش که به کتسیاس تعلق دارد میگوید او در بستر بیماری درگذشته و منابع دیگر مانند متون پارسی باستان و منابع عبرانی هم اشارهای به مرگ او در میدان نبرد ندارند. بنابراین به نظرم اصولا داستان مرگ کوروش در جنگ با ماساگتها ساختگی است. تاريخ نويسا ن شرقي كه در حال حاضر خيلي فعال در زمينه تاريخ كشورها خصوصا كشورهاي خودشان وارد عرصه شده و اين علم را روشمند دنبال ميكنند ميتوانند نگاه غالب چند صد ساله غربي را تغيير دهند و اساسا اين حق براي آنها محفوظ است؟ تاریخ مثل هر شاخه دیگری از علوم انسانی یک علم است. یعنی مواد خام و دادهها و روش و معیارهایی برای نقد و محک زدن دارد. هر ملتی که تاریخ خود را ننویسد، خواه ناخواه به سیطره نگاهی بیرونی تن در خواهد داد و خویشتن را از چشم دیگرانی خواهد دید که یا درک درست و دقیقی از هویت فرهنگیشان ندارند و یا احیانا ممکن است هدفی استعمارگرانه یا ستیزهجویانه هم داشته باشند. متاسفانه تاریخنگاری امروزِ ایرانیان بسیار آشفته و سردرگم است و اقتباسی به نسبت سادهلوحانه از پژوهشهای غربی محسوب میشود. ایرادهای اصلی که در تاریخنگاری مسلط امروز ایران به خصوص درباره دوران باستان میبینم را میشود در سه عبارت خلاصه کرد: 1)غفلت از گستره منابع تاریخی و بسنده کردن به روایتهای یونانیای که برای غربیان هویتساز اما برای ما یکی از چندین و چند منبع است. 2)غیاب یک روششناسی منظم و فقر مفرط در دستگاه نظری، به شکلی که معمولا معلوم نیست کلیدواژههای به کار گرفته شده توسط بسیاری از مورخان ایرانی در کدام دستگاه نظری دقیقا چه معنایی میدهد. 3)خودباختگی و کمبود اعتماد به نفسی که باعث میشود تاریخنگاران ضرورت و امکانِ «نوشتنِ تاریخ خود» را در نیابند یا خویشتن را از آن عاجز بدانند. به شکلی که نقل قول فارغ از نقد از نویسندگانی نه چندان هوشمند که حرفهایی نه چندان پذیرفتنی را میزنند، به علامتِ سواد دانشگاهی تبدیل شده است. ناگفته پیداست که بسیاری از مورخان ایرانی هستند که از این سه ایراد مبرا هستند و آثارشان طی سالهای اخیر با استقبال خوبی هم روبهرو شده است. اما پژوهندگان ارجمندی مثل «عباس امانت» و «پروانه شریعتزاده» استثنا هستند و قالب عمومی تاریخنگاری همان شیوه یونانزده ایرانزدایانهای است که از گلچین برخی دادههای یونانی و نادیدهگیری باقی منابع ناشی شده است. پژوهشگران ایرانی میتوانند و وظیفه دارند که تاریخ تمدن خویش را خود بنگارند و بدیهی است که هرآنچه تاریخنگاران غیرایرانی در این زمینه پدید آوردهاند و اکثر آنها بسیار ارجمند و سودمند هم هست، باید سراسر خوانده، وارسیده ، نقد و مورد استفاده قرار گیرد.
منبع: قانون
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید