مروی بر زندگی و آثار گابریل گارسیا مارکز

1393/2/4 ۰۹:۵۵

مروی بر زندگی و آثار گابریل گارسیا مارکز

پنجشنبه گابوی دوست داشتنی؛ جهان ادبیات و پیکرخود را تنها گذاشت. گویا او عادت دارد! هر چند سال یک بار با واژه (تنها) جهانی را بلرزاند. در سال 1967 با تألیف کتاب (صد سال تنهایی) و در سال 2014با تنها گذاشتن جهان ادبیات.

هومان حسن‌پور: پنجشنبه گابوی دوست داشتنی؛ جهان ادبیات و پیکرخود را تنها گذاشت. گویا او عادت دارد! هر چند سال یک بار با واژه (تنها) جهانی را بلرزاند. در سال 1967 با تألیف کتاب (صد سال تنهایی) و در سال 2014با تنها گذاشتن جهان ادبیات.
بی‌شک این بار شوکی که به جهان ادبیات وارد شد همراه با افسوسی فراگیر خواهد بود، زیرا دیگر نمی‌تواند اثر جدیدی از گابریل گارسیا مارکز؛ یا همانی که دوستدارانش لقب (گابو) را به او دادند و با این نام می‌خوانندش، را تجربه کند. اما شوک قبلی سرشار از امید بود، زمانی که کتاب صد سال تنهایی‌اش شهرت جهانی پیدا کرد و نویسنده ایتالیایی، ناتالیا جینزبرگ، در وصفش چنین گفت: اگر فرض کنیم که رُمان مُرده یا در حال احتضار است؛ این اثر را باید به فال نیک گرفت.
گابو، با پدیده مرگ نیز مانند بقیه پدیده‌های واقعی، برخوردی از جنس خود داشت. چندین داستانش را از زبان مردگان بازگو می‌کند، گویی اصلاً آن‌ها نمرده‌اند. و یا در مصاحبه‌ای با استایلانده در پاسخ پرسشی مبنی بر این‌که آیا ژورنالسیم قاتل بی‌رحم حس نویسندگی نیست؟ چنین می‌گوید: من، ژورنالیست، مُبَلِغ، آوازه خوان و سینماگر بودم. همه می‌گفتند مواظب باش! قدرت نویسندگی تو نابود خواهد شد.نه! هیچ کس نمی‌تواند نویسنده‌ای را که توان نقل کردن دارد شکست دهد. حتی مرگ!....و امروز که گابو به مرگ تن داد و پوشش گسترده خبری این فقدان را در رسانه‌های تصویری و شنیداری و مکتوب جهان، همچنین ابراز تأسف دوست و دشمنانش را به دلیل از دست دادن چنین نویسنده چیره‌دستی را نظاره هستیم بخوبی شاهد اثبات ادعای او هستیم. گابوی دوست داشتنی را حتی مرگ نتوانست شکست دهد! وبی شک تا روزی که مردم کتاب‌های گابریل گارسیا مارکز را می‌خوانند و گابو با جادوی کلماتش آن‌ها را شوکه می‌کند او زنده خواهد ماند.
گابریل گارسیا مارکز خالق سبکی شد که بعد زمان و مکان را در هم می‌آمیخت و باورنکردنی‌ترین اتفاقات را باورکردنی جلوه می‌داد و با هنری تحسین برانگیز واقعیت‌های زمان را بیان می‌کرد و برای همین به آن رئالیسم جادویی لقب دادند. اما این مهارت تلفیقی و معجونی نایاب از ابعاد مختلف شخصیتی و زندگی پر فراز و نشیب و محیطی که در دوران کودکی در آن زندگی می‌کرد با مهارت در نوشتن ژورنالیستی و استفاده صحیح و بموقع از عناصر داستانی بود.  از آن جا که سبک گابریل گارسیا مارکز خاص بود انتظار می‌رفت مخاطبانش را تنها طبقه‌ای خاص تشکیل دهند، همان طور که بعدها هم که نویسندگان دیگر این سبک را انتخاب کردند چنین شد اما این پیش‌بینی در مورد گابو، صادق نبود و مخاطبانش فراتر از حد تصور اقشار مختلف جوامع را در برگرفت و این نکته را می‌توان بهترین و بارزترین صفت یک نویسنده با سبک خاص دانست، ویژگی که گمان نمی‌رود به این زودی‌ها در ادبیات جهان تکرار شود.
گابو؛ چگونه اکسیری را در نوشتن به کار می‌برد که تمامی مرزهای فرهنگی را در نوردیده بود و به زبان‌های مختلف ترجمه شده و در جوامع مختلف با باورهای متفاوت؛ باور شده بود! در ایران هم کتاب هایش به شکل گسترده‌ای چاپ می‌شود و توسط ناشران مختلف و ترجمه‌های گوناگون مکرراً تجدید چاپ می‌شود، واقعاً این کیمیا چیست که موجب می-شود مخاطب ایرانی آثار نویسنده‌ای از سرزمین‌های دوردست را این چنین باورکند، بخواهد، بخرد و بخواند؟
 دلایل گستره وصف‌ناپذیر مخاطبان گابریل گارسیا مارکز
به نظر می‌رسد در این فرصت کوتاه با نگاهی گذرا به نوع اندیشه وی و همچنین فرازو نشیبی که در زندگی داشته، شاید بتوان دلایل موفقیت گابو در جذب مخاطب را درک کرد، در اول کتاب یادداشت‌های روزهای تنهایی متنی چاپ شده که در قسمتی از آن گابریل گارسیا مارکز فرض می‌گیرد که اگر روزی بمیرد و خداوند فرصت و جانی دوباره به او ببخشد، چه خواهد کرد در اینجا به قسمت‌هایی از این متن اشاره می‌کنیم... <به یقین حرفی در مورد آنچه بدان می‌اندیشم، برزبان نخواهم راند و بی‌شک اندیشه خواهم کرد پیرامون حرف‌هایی که می‌بایست بگویم...کم می‌خوابم، اما رؤیای زیاد دارم. می‌دانم هر دقیقه‌ای که چشم‌مان را می‌بندیم، شصت ثانیه روشنایی را از دست می‌دهیم...خدای من اگر قلب داشتم، کینه و نفرت‌های خود را روی یخ می‌نوشتم و در انتظار برآمدن خورشید می‌ماندم....همه مردان و زنان را متقاعد می‌کنم که به آن‌ها علاقه دارم و من، عاشقانه زندگی می‌کنم با عشق....آموخته‌ام تنها زمانی انسان حق دارد کسی را پایین‌تر از خود ببیند که می‌خواهد به او کمک کند تا بایستد... آموخته‌ام که همه مردم دوست دارند در اوج و قله کوه زندگی کنند بی‌آن‌که متوجه باشند خوشبختی واقعی جایی ست که به سمت بالای کوه راه می‌پیماییم...>
در همین چند جمله گزیده از آن متن براحتی می‌توان به پنج عنصر باور عمیق زندگی روزمره و عجین شدن نویسنده با محیط اجتماعی، تعهد به آموختن و آموزش به مردم، واقع گرایی، عشق و خضوع دست یافت که شاید از عناصری باشند که با ملات تخیل و شکستن بعد زمان و مکان اکسیر نوشته‌های گابو را تشکیل می‌دهند. اما برای این که این عناصر قابل لمس‌تر باشند همچنین تصویری واضح‌تر از آنچه در ذهن گابریل گارسیا مارکز می‌گذشت و طریقه رسیدن به آن ارائه دهیم، به ذکر گاهشمار مختصری از زندگی گابریل گارسیا مارکز می‌پردازیم.
 گاهشمار زندگی گابریل گارسیا مارکز
در ششم ماه مارس 1928 میلادی، در دهکده آراکاتاکا منطقه سانتامارای کلمبیا متولد می‌شود و تا هشت سالگی را در این دهکده، نزد مادربزرگش می‌گذراند.
1935: به قصد زندگی با والدینش به شهر بارانکیا می‌رود و تحصیلات ابتدایی خویش را در مدرسه سیمون بولیوار به اتمام می‌رساند. گارسیا مارکز تحصیلات دبیرستانی‌اش را در دبیرستان سان خوزه در بارانکیا آغاز می‌کند.
1941: نخستین نوشته هایش در روزنامه‌ای به نام خوونتود که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود، منتشر می‌شود. تحصیلات دبیرستانی او با وقفه روبه رو می‌شود و گارسیا مارکز، یک سال به سوکو می‌رود.
هشتم ماه 1943: به صورت شبانه روزی به دبیرستان زیپاکوئیرا در پنجاه کیلومتری پایتخت وارد می‌شود. به نظر اکثر منتقدان آثارش، گارسیا مارکز بویژه در برخوردهای سیاسی واقع بین است و در چنین مواردی، نه با خود تعارف دارد و نه با دیگران. پس از وقوع کودتای نظامی و روی کار آمدن حکومت نظامی در شیلی، اعلام کرد تا زمانی که پینوشه بر سر کار است، کتاب یا نوشته‌ای منتشر نخواهد کرد. اما او که همیشه بر مسئولیت انسان‌ها و بویژه اندیشمندان تأکید ورزیده، تصمیم خویش را نادیده گرفت و نوشتن را چاره سازتر از ننوشتن دانست که یکی از ثمره‌های این واقع‌بینی، نگارش کتاب «بازگشت پنهانی میگل لیتین به شیلی» بود که در سال 1986 انتشار یافت. همین کتاب بود که کاخ مونه‌دا و دستگاه پینوشه را لرزاند، و دنیا را به حیرت و تحسین واداشت.
گارسیا مارکز در آن روزگار که در دبیرستان زیپاکوئیرا به تحصیل مشغول بود، با انتشار مجله‌ای به نام لیتراتورا قدرت ادبی خویش را به همکلاسی هایش باز شناساند، ولی متأسفانه نشریه فوق فقط در یک شماره انتشار یافت!
1947: گارسیا مارکز تحصیل در رشته حقوق را در دانشگاه بوگوتا آغاز کرد. بی‌آن که نوشته‌ای را منتشر کند، مسئولیت ضمیمه مجله هفتگی رازون را به عهده می‌گیرد و با پلینیو مندوزا و کامیلو تورس آشنا می‌شود.
سپتامبر همان سال: انتشار نخستین نوول در ضمیمه ادبی ال اسپکتادور.
1948، کارتاخنا، 21 مه: گارسیا مارکز که بوگوتا را به قصد کارتاخنا ترک گفته بود، به تحصیل در رشته حقوق ادامه می‌دهد. نخستین مقاله‌اش را در هفته نامه محلی ال اونیورسال چاپ می‌کند. برای شروع، ستونی به او اختصاص داده شود؛ با نام نقطه، سرخط.
1950، ژانویه: گارسیا مارکز مقاله نویس روزنامه ال ارالدوی بارانکیا می‌شود. شروع ستونی به نام زرافه که آن را با تخلص برگرفته از ویرجینیا وولف یعنی Septimus امضا می‌کرد. تا آخر همکارش‌اش با ال ارالدو حدود 400 مطلب با امضای زرافه چاپ شد.
1950، آوریل: دایر کردن نشریه هفتگی کرونیکا ارگان گروه بارانکیا. گارسیا مارکز تا آخر همان سال در پست سردبیری این نشریه باقی ماند. انتشار پنج نوول و «سه نت، برای رمان». نوشتن برگ ریزان را آغاز می‌کند.
1935، ژانویه: گارسیا مارکز روزنامه نگاری را رها می‌کند تا مشاور یک ناشر شود. تمام سواحل آتلانتیک را زیر پا می‌گذارد، کتاب پیرمرد و دریا را می‌خواند.
اکتبر: بازگشت به روزنامه‌نگاری، برای مدت سه ماه با دوستش آلوارو سپه دا سامودیو سردبیری روزنامه ال ناسیونال را به عهده می‌گیرد.
1954، فوریه: نویسنده روزنامه ال اسپکتادور بوگوتا می‌شود. در آن نقد سینمایی هفتگی می‌نویسد که در نوع خود کار تازه‌ای است.
ژوئیه: با نوول یک روز بعد از شنبه در مسابقه‌های ادبی برنده می‌شود. شروع درخشانی در گزارش روزنامه‌ای؛ گل سرسبد روزنامه نگاران ال اسپکتادور می‌شود.
1955، مارس و آوریل: گزارشی درباره لوئیس آلخاندرو لاسکوی مغروق می‌نویسد که فضاحتی برای دولت آن زمان بود.
مه: انتشار «برگ‌ریزان» در بوگوتا.
ژوئیه: گارسیا مارکز نماینده ال اسپکتادور در اروپا می‌شود. برای شروع کار به کنفرانس چهار بزرگان در ژنو می‌رود.
1957، ژانویه: گارسیا مارکز نوشتن «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» را تمام می‌کند.
مه: به همراه مندوزا به آلمان شرقی می‌رود.
ژوئیه: باز به همراه پلینیو مندوزا، به اتحاد جماهیر شوروی سفر می‌کند و از آن جا، به مجارستان می‌رود.
اکتبر: بازگشت به پاریس و نوشتن گزارشی طولانی درباره «ممالک بلوک شرق» که ابتدا، پیش از این که در اکستنسو در بوگوتا چاپ شود، به صورت قسمت‌هایی جداگانه در کاراکاس منتشر می‌شود.
1958: مارس، در جریان یک سفر کوتاه به کلمبیا، با نامزدش مرسدس بارکاپاردو ازدواج می‌کند.
مه: به همراه پلینیو مندوزا مومنتو را ترک می‌گوید تا در نشریه کاپریل کار کنند. سردبیر مجله ونزوئلا گرافیکا می‌شود. انتشار «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» در بوگوتا، در مجله ادبی میتو. او بسیاری از قصه‌های کتاب مراسم تدفین مادربزرگ و کار رمان «ساعت شوم» را به پایان می‌رساند.
1962: تولد دومین فرزند. انتشار «مراسم تدفین مادربزرگ» به وسیله دانشگاه وراکروث مکزیک. انتشار ساعت شوم در نشریه «کوریخه آ» که نویسنده‌اش آن چاپ را به رسمیت نشناخت.
1962: نخستین روایت «پاییز پیشوا» یا همان «پاییز پدرسالار» را می‌نویسد.
1965: آغاز نوشتن صد سال تنهایی؛ یعنی شکل و عنوان قطعی همان رمان خانه که در سال 1949 در کارتاخنا شروع شده بود.
1966: تجدید چاپ ساعت شوم توسط انتشاراتی ارا؛ نخستین چاپی که نویسنده آن را به رسمیت شناخت.
1968، آوریل: انتشار صد سال تنهایی در بوینوس آیرس. موفقیتی فوری که باعث شد کتاب بطور مداوم تجدید چاپ شود.
اوت: ملاقات با پاپ اعظم در کلمبیا. سفر به دور امریکای لاتین، از جمله کشورهای آرژانتین، پرو، کلمبیا و ونزوئلا. او مکزیک را به قصد بارسلون ترک می‌گوید.
1969: صد سال تنهایی، جایزه فرانسوی بهترین کتاب خارجی را می‌برد. روی رمان پاییز پیشوا یا همان پاییز پدر سالار کار می‌کند.
1970: در بارسلون «سرگذشت یک غریق» چاپ می‌شود. پس از این که مقام کنسولی در بارسلون را رد می‌کند. به سفر طولانی در کشورهای کارائیب می‌پردازد.
1972: انتشار نوول‌های کتاب داستان غم انگیز و باورنکردنی ارندیرای ساده دل و مادربزرگ سنگ دلش. در کاراکاس جایزه روموگایه گوس را در مورد بهترین رمان به دست می‌آورد. این جایزه به بهترین رمان اسپانیایی – امریکایی پنج سال گذشته تعلق می‌گیرد. او مبلغ جایزه را به M.A.S یعنی حزب چپ ونزوئلا اهدا می‌کند.
1976: انتشار پاییز پیشوا (پاییز پدرسالار). او هرچه فعالانه‌تر نقش سفیر پنهانی را در موارد ترقی‌خواهانه و انسانی امریکای لاتین و جهان سوم بازی می‌کند. در جلسه‌های انقلابی برتراند راسل در نقش یکی از اعضای هیأت منصفه، همراهی و شرکت می‌کند.
1977: انتشار ترجمه‌های فرانسوی پاییز پیشوا (پاییز پدر سالار)، مراسم تدفین مادربزرگ و داستان غم انگیز و باور نکردنی...
1978: در بنیاد آبئاس با پاپ و شاه اسپانیا ملاقات می‌کند و به دنبال آن، مأموریت‌های بشردوستانه جریان می‌یابد. انتشار ترجمه فرانسوی سرگذشت یک غریق.
دسامبر: گارسیا مارکز به دریافت لژیون دونور از دست فرانسوا میتران، رئیس جمهوری فرانسه نایل می‌گردد.
1982: انتشار کتاب «چشمان آبی رنگ سگ» از سوی انتشارات سود امریکانا. اخذ جایزه ادبی نوبل برای کتاب صدسال تنهایی.
1986: کتاب (عشق سال‌های وبا) عشق روزهای طاعونی و همزمان با انتشار، به اکران درآمدن فیلم آن که توسط خود نویسنده کارگردانی شده است.
1989: انتشار کتاب ژنرال در هزار توی خویش که در سطح جهانی جنجال آفرید.
1992: کتاب از عشق و سایر اهریمنان.
1996: انتشار کتاب پرونده یک گروگانگیری.
1998: انتشار کارگاه سناریو.
1999: انتشار دو کتاب سرزمین کودکان و یادداشتهای روزهای تنهایی.
1999: آخرین ویرایش صد سال تنهایی که توسط تیمی تحت نظر مارکز توسط نشر موندادوری صورت می‌گیرد.
1999: لقب بزرگترین مرد سالِ 1999امریکای لاتین رسماً به وی داده می‌شود
2000: مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که وی نپذیرفت.
2002: انتشار زنده‌ام که روایت کنم.
2006: اعلام می‌کند که دیگر تمایل به نوشتن را از دست داده است.
2012: برادر گابریل گارسیا مارکز اعلام کرد او از بیماری فراموشی (دمانس) رنج می‌برد و دیگر نمی‌نویسد.
2014: در روز پنجشنبه ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ (۲۸ فروردین ۱۳۹۳)، در ۸۷ سالگی در مکزیکوسیتی درگذشت.
2014: جسد وی فردای آن روز در روز آدینه در مکزیکوسیتی سوزانده شد، بخشی از خاکستر جسد وی به کلمبیا زادگاهش منتقل شد.
 قسمتی از واکنش ها
خوان مانوئل سانتوس، رئیس جمهوری کلمبیا در تجلیل از گابریل گارسیا مارکز در توئیتر خود نوشت: (هزارسال تنهایی و غم، به خاطر مرگ بزرگ‌ترین کلمبیایی در سراسر تاریخ.) همچنین در یک سخنرانی تلویزیونی فرمان سه‌روز عزای عمومی داد. پرچم‌های این کشور نیز در این سه‌روز نیمه‌افراشته خواهند بود.
انریکه پنیا نیتو، رئیس جمهوری مکزیک، در توئیتر خود نوشت: گابریل گارسیا مارکز در کلمبیا به دنیا آمد، اما او ده‌ها سال متوالی مکزیک را به عنوان میهنش برگزید و زندگی ما را پربارتر کرد.
باراک اوباما، رئیس جمهوری ایالات متحده: با مرگ او جهان یکی از آینده‌نگران بزرگ خود را از دست داد. او از دوران کودکی من تاکنون یکی از محبوب‌ترین نویسندگان برایم بوده است.
بیل کلینتون: افتخار می‌کنم که بیش از ۲۰ سال با او دوستی داشتم و ذهن درخشان گابریل گارسیا مارکز و قلب بزرگ او را می‌شناختم.
ژوزه مانوئل باروزو، رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا: گابریل گارسیا مارکز صدای امریکای جنوبی بود که به صدای جهان ما تبدیل شد.
جیمز فرانکو، هنرپیشه ۳۵ ساله امریکایی در توییتر خود نوشت: «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز؛ هرگز آن را فراموش نخواهیم کرد.
ایزابل آلنده، نویسنده اهل شیلی: او مهم‌ترین نویسنده امریکای جنوبی در سراسر تاریخ بود.
و همچنان این واکنش‌ها از سوی مقام‌های سیاسی و فرهنگی جهان ادامه دارد.
 چاپ آثار گابریل گارسیا مارکز در ایران
ایرانیان گابریل گارسیا مارکز را نخستین بار توسط انتشارات امیرکبیر و با چاپ کتاب صد سال تنهایی شناختند؛ ترجمه‌ای که توسط زنده یاد «بهمن فرزانه» صورت گرفته بود. از آن زمان تا به امروز ترجمه‌های بسیار از همین شاهکار گابریل گارسیا مارکز یعنی صد سال تنهایی صورت گرفته و در ایران چاپ شده است که یکی از معروف‌ترین آن‌ها که از روی آخرین ویرایش صد سال تنهایی در سال 1999 و از زبان مادری یعنی اسپانیایی به دست «کیومرث پارسای» ترجمه و توسط انتشارات آریابان (این انتشارات حدود 14عنوان از کتاب‌های گابریل گارسیا مارکز را به بازار نشر ایران عرضه کرده) چاپ شد.اما سایر آثار این نویسنده نامدار نیز در ایران بسیار پرطرفدار هستند و توسط ناشران مختلف و مترجمان متفاوت و عنوان‌های متعدد مکرراً چاپ شده‌اند. از سایر رمان‌های مارکز می‌توان عشق سال‌های وبا، پاییز پدر سالار، ژنرال در هزار توی خویش، ساعت شوم، گردباد برگ و داستان کوتاه و نوشته‌های غیر داستانی او در مجموعه‌های مختلفی مانند زنی که هر روز رأس ساعت شش صبح می‌آمد، یادداشت‌های روزهای تنهایی، کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد، گزارش یک آدم ربایی، روزی همچون روزهای دیگر، قدیس، گزارش یک قتل از پیش اعلام شده، عشق و سایر اهریمنان، زنده‌ام که روایت کنم، سرگذشت یک غریق، از اروپا و امریکای لاتین، پرندگان مرده، سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی، بازگشت پنهانی به شیلی، از عشق و شیاطین دیگر، چشم‌های سگ آبی رنگ، برای سخنرانی نیامده‌ام، هفده انگلیسی مسموم، تدفین مادر بزرگ، ژنرال در هزار توی خود، یاددشت‌های پنج ساله، بهترین داستان‌های کوتاه، گزارش یک مرگ و خزان یک خودکامه و... شگفت انگیزآن که که جست‌و‌جو برای چاپ نسخه‌های مختلف و ترجمه‌های مختلف از آثار مارکز در کشور به علت گستردگی عناوین و ناشران وقتی بیشتر از تهیه و تدوین این نوشته می‌خواست و مقدورنشد و همین گستردگی نشر آثار، نشان دهنده شدت علاقه مردم ایران به نوشته‌های گابو است.
در نهایت این سطور قلمی شده تنها قطره‌ای از اقیانوسی بود که گابریل گارسیا مارکز می‌خوانندش؛ اقیانوسی که وقتی وارد آن می‌شوی حتی از این که جسارت ارائه مطلب در ستایش او کرده‌ای شرمنده می‌شوی در آینده‌ای نه چندان دور اهل قلمان برای ستایش چنین نویسنده‌ای مقاله‌ها و کتاب‌‌های متعدد خواهند نوشت اما گابو از معدود نویسندگانی بود که خوشبختانه جهان ادبیات او را شناخت و در زمان حیات خود نیز از شهرت و احترام بسیار برخوردار بود و با این که کره خاکی را ترک کرده است تا ابد در جهان ادبیات خواهد زیست.
  
*نویسنده و مدیر انتشارات آریابان

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: