1393/2/3 ۰۹:۳۵
حسن اجتهادی نیز قصیدهای بلند خطاب به استاد سرود كه هم قصیده او وهم نوشتههای دیگران، در روزنامه نیمنگاه كه سایه دكتر خالصی را به عنوان سردبیر به سر داشت، به چاپ رسید:
ای دَفزن دل، قلندری كن
ناهید فدای مشتری كن
بر گـرد مقرنـس مقدّس
الفاظ مـرا دُر دَری كن
ای حضرت مستطاب عالی
ما را ز ریا و بد، بَری كن
ای بانوی صبح نـورباران
در منظر عشق دلبری كن
زین سر همه در قفس اسیرند
پس جان مرا از آن سری كن
ای شمع دو چشم تشنهام را
پروانـه خانه پَری كن
هر گوشه خطوط مرگ خواناست
ای زنده عشق یاوری كن
ابیات مـرا در این قصیده
اشعار بلند «داوری» كن
از چهر زمـان نقاب بردار
بر روی زمین دلاوری كن
از این همه های و هو چه دیدی؟
بد را بگذار و بهتری كن
ای «حشمت» آن زبان گویا
یادی ز رفیق آذری كن
ای «خواجه بیهقی» سرانجام
در مظلمه جستجوگری كن
ای «خواجه نیكنام پاریز»
در شطّ زمان شناوری كن
این خشك زمین بیثمر را
گلخانه سبزی و تَری كن
ای عطر عزیز «باستانی»
در محفل ما معطری كن
با نام جهان شمول «كورش»
تاریخ زمانه! همسری كن
فردوسی و رودكی و حافظ
برخوان و دَمی نوآوری كن
سرسبز چو روح «شاه عاشق»
در ساحت جان صنوبری كن
«ستار» و «مصدَق» و «جهانگیر»
مشهور به نیك منظری كن
از عشق و فغان چراغی افروز
با مهر جهان برابری كن
ای خانه خاطرات خرّم
یادی ز حیاط و ششدری كن
ما را به شكوه شرق بسپار
«بودا» آئین، پیمبری كن
ای بیشه ریشههای پرواز
اندیشه به رنج بیبَری كن
انسان شریف این زمان را
بیزار ز كوری و كری كن
در خلوت ژرف عشق خود را
خاتون و خطیب خاوری كن
با چشم كرشمهخیز تبریز
برخیز و دمی فسونگری كن
تا باز «كریم خان» بیاید
در محضر عدل مهتری كن
با دانش «دهخدا» خدا را
تاریخ بگو، سخنوری كن
بازار هنر كنون كساد است
فكری تو به حال مشتری كن
پرچم ز دل هنر برافراز
آنگاه بیا و برتری كن
باستانی در آن گفتگوها، هم از بزرگان سخن و ادیبان و حكمای بلند مرتبه دورانهای تاریخ ایران، و هم عصر حاضر، سخن به زبان میآورد، و درباره هر یك داوری راستین بود:حافظ چه مینهی دل تو در خیال خوبان/كی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی؟
صبح روز سهشنبه پنجم فروردین ماه كوروش كمالی تلفن فرمود. تصور كردمكه میخواهد مرا در جریان كار انتشار دور روزگار بگذارد، اگر خدای مدد كند، دانشنامه فارس آن را منتشر خواهد ساخت؛ اما سخن روی دیگر داشت؛ گفت: «از باستانی خبر داری؟» پیش خود خواندم «انا لله و انا الیه راجعون» و در این شامگاه، باز رو به خواجه میبرم و میآورم: طره شاهد دنیا همه بند است و فریب/ عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع! كوروش مرا از زمان تشییع پیكر استاد و مجلس ترحیم خبر داد. چون با پریشان خاطری به شیراز بازگشتم، به خانه استاد تلفن كردم، ماكان ـ نوه استاد ـ با صدای گرفته، پاسخ داد و پس از او با جناب حمید (فرزند شایسته استاد و پدر ماهان و ماكان) سخن گفتم و هم با حمیده خانم فرزند دلبند دیگر استاد و میزبان او در سفرهای تابستانی به كانادا.
گفتم كه استاد در این سالها كه به تورنتو میرفت، همراهی حمیده خانم را به سفرهای دیگر داشت و میفرمود كه در پیری بیهمرهی نباید به راه افتاد. من كه چند سال است به پیری رسیده و به شكستگی پای گرفتارم، و اگر راهی بتوانم روم با عصای پیری و همرهی همكار قدیمم رحیم منصوری میسر است، و چون ایام نوروز است و هركس به سنت در كار دید و بازدیدها، نخواستم جناب رحیم را از سنت نوروزی دور كنم، عذر تقصیر از نرفتن خواستم و آن دو بزرگوار، پذیرفتند و چون گفتم كه چند سال پیش به استاد یادآور شدم كه جایی برای خفتن در نگاه دارید، مرا به سخن پیر به عنقا رسیدة سعدی، پاسخ فرمود كه «مگر از دیدن من سیر شدی؟» كه من به پوزش افتادم و او به بزرگواری فرمود: «خب كجا را در نگاه داری؟» در نوشتهای آورده بودم كه كرمانیان با همه نجابت، زرنگیهای اصفهانیان را دارند كه خواجوی كرمانی، بالای كوه دروازه شهر ما را گرفته و از آنجا شیراز را رصد میكند. استاد از این تشبیه همیشه یاد میفرمود و مرا به لطف میستود، در پاسخ استاد گفتم: «من همان رصدخانه را كه خواجوی كرمانی، گرفته، در نگاه دارم.» باز او فرمود: «پاریزیان را تو پاسخ میدهی؟»
من از این گفتگو به گمان گرفتم كه او خاك پاریز و تربتی را كه حاج آخوند در آن آرمیده، به نگاه دارد؛ ولی از جناب حمید شنیدم كه وصیت اوست كه در بهشتزهرا كنار همسر به خاك رود، و مجلس ترحیمش را در مسجدی در شهرك غرب، كه محل زیست این سالهای استاد بود، برگزار كنند. باز به بزرگی روح این بزرگمرد رسیدم كه خود را از قید كجا به خاكم بسپارید، چگونه بزرگداشتی برایم برپا سازید، به همان كنج خلوت كه در زندگی بدان خو گرفته بود، بسنده كرده. او كه چون حافظ زمزمه عشقش به حجاز و عراق نیز رسیده، خفتن كنار همسر دلبند را بر رصدخانه شیراز و خاك پاریز، كه بدون گمان بر آن سرایی درخور او ساخته میشد، ترجیح داد كه:
تنم ز هجر تو چشم از جهان فرو میدوخت
نوید دولت وصل تو داد جانم باز
به هیچ در نروم بعد از این ز حضرت دوست
چو كعبه یافتم، آیم ز بتپرستی باز
چند روزی پیش از این، دو تن از اعضای محترم فرهنگستان علوم ـ آیتالله محقق داماد و دكتر داوری ـ به همراهی مدیر روزنامه اطلاعات، كه صفحه ششم آن پایگاهی برای مقالات استاد بود، به خانه او رفتند. تن بیمار بود؛ ولی آداب از یاد نرفته و استاد بر تختخواب نشسته، و نامهای تقدیم استاد میشد كه در این دیرگاه به یاد او افتاده و او را شایسته عضویت فرهنگستان دانسته بودند! از چهره استاد، به عكسی كه در روزنامه از آن دیدار آمده بود، خواندم آنچه را كه آن را از زبان خود استاد شنیده بودم. علیاصغر حكمت، فاضل تونی را ـ كه آن به كسوت وزارت و این در جایگاه رفیع دانش با فروتنیهای این گونه دانشمندان ـ تشویقنامهای به استاد تقدیم میدارد. حكمت هنوز دهان باز نكرده، از استاد سرزنش میشنود كه: «علیاصغرخان، تو مرا تشویق میكنی؟»
از بازیهای روزگار، درگذشت ریچارد فرای ـ شرقشناس آمریكایی ـ بود در 94 سالگی، درازی زندگانی شش سال از استاد پاریزی بیش، و مرگ چند روزی پس از استاد. او كه به فارسی نیز سخن میگفت و سالها در دانشگاه شیراز، استادی زبانهای باستانی ایران را داشت و مدیریت مؤسسه آسیائی ـ وابسته به دانشگاه ـ را آرزو كرده كه در كنار زاینده رود به خاك سپرده شود، و رئیسجمهور پیشین نیز برای برآوردن این آرزو، با اهدای خانهای در اصفهان بدو، زمینه برآوردن این آرزو را فراهم آورده است. و حق همین است كه رئیس جمهور كنونی ما نیز وعده آن كس پیشین را به جای آورد، هر چند كه وی همان بود كه به هنگام قدرتش، استادان بزرگواری از دانشگاهها رانده شدند كه استاد دكتر باستانی نیز از آن جمله بزرگواران بود، و كسانی كاشانه كوچك خویش را رها كرده و رو به دیار دگران بردند كه آنها نه خانه صفوی ساز اصفهان را میخواستند، كه بوی خوش وطن را در همان كاشانههای خویش بر همه چیز ترجیح میدادند، و این كسان از این غافل:
با گدایان در میكده ای سالك راه به ادب باش گر از سر خدا آگاهی
بر در میكده رندان قلندر باشنـد كه ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
در كنار زایندهرود از قرنها پیش اروپائیان سر به خاك پاك ایران زمین نهادهاند، از جمله عموزادة ژان ژاك روسو، و از شرق شناسان آمریكا پوپ (صاحب مجموعه سیری در هنر ایران و همسر و همكارش بانو دكتر نیكس آترمن)، و اگر فرای نیز این افتخار را یابد، سومین شرقشناس آمریكایی است از دنیای جدید، سر به خاك سرزمین قدیم گذاردهاند، كه جایشان خوش باد!
دكتر كوروش كمالی كه به حق امروز پرچمدار فرهنگ و ادب فارس است، به نام پارسیان بر مراسم خاكسپاری استاد رفته و به من فرمود كه هم سید عزیز محمد خاتمی، و هم شیخ محترم رئیسجمهور برگزیده مردم، روحانی، پیامی در بزرگداشت استاد فرستادند كه هر دو در سفر بودند و افتخار شركت در خاكسپاری خواجه باستانی را نیافته بودند. جهانگیری معاون اول رئیس جمهور و مرعشی استاندار سابق كرمان و هم چند تنی از وزیران، و استاندار و مسئولان فرهنگی كرمان، در مراسم حاضر بودند و هر یك به زبانی ارادت خود را نموده بودند، و ناموران حقیقی شعر و ادب و فرهنگ به بیزبانی سخن خواجه را به ضمیر آورده كه:
چنان پر شد فضای سینه از دوست كه فكر خویش گم شد از ضمیرم
از چندی پیش استاد وعده فرموده بود كه به هنگام نوروز، با خانواده ارجمندش به شیراز آیند و هفتهای بمانند و از آنجا، به آنجا كه دلخواه اوست، گردشی نماید كه سفری در خدمت او، به لطف دانشمند بلندپایه استهباناتی، آل ابراهیم به استهبان و نیریز رفتیم و استاد در همه حال با یادداشت در دست، نكتهها از سخن آل ابراهیم در شناسایی جاها، و جایگاهها در استهبان و نیریز یادداشت میفرمود، و از آنجا به سروستان بر سر سفره پربركت خاندان كمالی، با یاد خیر از صادق همایونی كه تقدیر چنین خواست آن سفر سر نگیرد و استاد راه دگر گیرد، و من به سخن خواجه و حافظ شهرم دمساز:
حكایت شب هجران نه آن حكایت حال است
كه شمهای ز بیانش به صد رساله برآید
در كار بزرگی استاد، انتشارات اطلاعات كتاب پر ارج «باستانی پاریزی و هزاران سال انسان» را كه گفتگوی كریم فیضی است با استاد، در سال 1390 منتشر ساخته است كه استاد را حق بسیار بر اطلاعات بود و هست و به قول خود، همسال اطلاعات نیز (آغاز كار اطلاعات به مدیری شادروان عباس مسعودی سال 1304 بود در تهران و سال تولد استاد در دی ماه 1304 در پاریز).
اگر مجال دست دهد، در نگاه است نهادهای فرهنگی، این شهر و دیار، برپایی مجلس بزرگداشتی آراسته و شایسته مقام استاد دكتر پاریزی را برگزار كنند، با صوابدید فرزندان شایسته او كه اگر به لطف به شیراز آیند و در این مجلس بزرگداشت از پدر سخن بگویند و از یاران فارسی سخن به ارادت شنوند، و شعر بلند سید حسن اجتهادی را كه در بزرگداشت آن نامور سروده شده، از زبان این مرد افتاده و بلند سخن بشنوند، و هم سخن رودكی را در مرگ و بزرگداشت، مرادی، شاعر را كه پس از هزار سال، به حق باید در حق خواجه محمد ابراهیم باستانی پاریزی بزبان آورده شود:
مرد مرادی، نه همانا كه مرد
مرگ چنین خواجه نه كاری ست خود
جان گرامی به پدر باز داد
كالبد تیره به مادر سپرد
شانه نبُد او كه به موئی شكست
دانه نبد او كه خاكش فشرد
كاه نبد او كه به بادی پرید
آب نبد او كه به سرما فسرد
گنج زری بود در این خاكدان
كو دو جهان را به جوی میشمرد
پایان گرفت این نامة دردآلود در فقدان بزرگمردی كه اگر ایوان بلند فرهنگ پارسی را صد ستون باشد، او نه یك ستون، كه چند ستون از آن صد ستون است، به شامگاه روز شنبه نهم فروردین 1393.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید